سرفصل های مهم
جواب نوشتن
توضیح مختصر
مگان و بث میخوان هاو رو ببینن.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل دهم
جواب نوشتن
دو هفته بعد این نوبت مگان بود که نامهای دریافت کنه. وقتی دید نامه روی زمین کنار در ورودی هست، قلبش از جا پرید. میدونست از طرف هاو هست. با یک فنجان قهوه نشست و به پاکتنامه نگاه کرد. بالاخره بازش کرد. چند تا عکس ازش بیرون افتاد. و این هاو بود که بهش لبخند میزد. مگان هم بهش لبخند زد چشمهاش پر از اشک شدن.
مگان عزیزترینم- بعد از ۵۰ سال خوبه که دوباره این کلمه رو بگم. ممنون که برام نامه نوشتی ولی چرا دربارهی بث بهم نگفتی؟ نه، فکر نمیکنم نیازی باشه این سؤال رو بپرسم.
همونطور که مطمئنم میدونی، اون برام نامه نوشته و همه چیز رو توضیح داده. فکر میکنم این فوقالعاده است که ما یک دختر داریم. ولی مگان، ای کاش . چیزهای خیلی زیادی!
سعی میکنم زندگیت با یک نوزاد رو مجسم کنم. ازدواج کردی؟ بث با یک پدر بزرگ شد؟ چقدر تمام این سالها به خاطر اینکه تنهات گذاشتم از من متنفر بودی؟
باید بیشتر از اونی که نامه و عکس میتونه بهم بگه بدونم. اشکالی نداره اگه بیام تردونالد و تو و بث رو ببینم؟ میخوام سه تایی همدیگه رو بشناسیم.
عکسهایی از خودم و خانوادهام برات میفرستم. یک پسر دارم، مایک و دو تا نوهی دوستداشتنی …
مگان تا انتهای نامه خوند. بث بهش گفته بود برای هاو نامه نوشته، بنابراین این باعث تعجبش نشد. ولی واقعاً کلمات هاو رو خوندن و دیدن دوبارهی صورتش براش زیادی بود.
وقتش بود مگان با بث حرف بزنه. باید با هم تصمیمی میگرفتن. میخواستن هاو به زندگیشون برگرده یا باید مثل قبل ادامه میدادن- فقط دو تایی؟ و بعد پائول رو هم باید در نظر میگرفتن.
هاو با بی صبری منتظر جواب مگان موند. در سرش مکالمات شگفتانگیز زیادی با دو تای اونها داشت. ولی میدونست که این قدرها هم ساده و آسون نخواهد بود.
بعد، کمی بعد از اینکه هاو برای مگان نامه نوشت، جوابی دریافت کرد. فقط یک نامهی کوتاه با عکسی از دو تا زن بود.
“خدای من!در حالی که با عکس مگان حرف میزد، آروم گفت. نگات کن! هنوز مگان دوستداشتنی من هستی. و این دختر ما هست، مگه نه؟ بله، هست، میتونم این رو ببینم.”
بعد نوبت به نامه رسید و نامه رو خوند تا اینکه به دو خط آخر رسید:
ضمیمه: این هم عکسی از مگان و من که در اتاق نشیمن بالای مغازه گرفته شده. یادت میاد؟
یادت میاد؟ چطور میتونست فراموش کنه؟ پنجاه سال قبل در همون اتاق همدیگه رو دوست داشتن. احساس لبهای نرمش و بوی موهای تیرهاش رو به خاطر آورد.
دوباره به عکس نگاه کرد. دو تا زن با هم روی یک کاناپه نشسته بودن، دستهای همدیگه رو گرفته بودن، هر دو به دوربین نگاه میکردن و لبخند میزدن. هاو جلوی پنجرهی استودیو ایستاد و گریه کرد. سالهای زیادی سپری شده بود و زمان زیادی از دست رفته بود. دیدن این که مگان و دخترش چقدر صمیمی بودن، فکر اینکه بخشی از این نبود، دردآور بود. عکس رو برگردوند. پشت عکس تاریخ و کلماتی نوشته شده بود: “من و بث دوست داریم تو رو ببینیم.”
متن انگلیسی فصل
CHAPTER TEN
Writing back
Two weeks later, it was Megan’s turn to receive a letter. When she saw it lying on the floor by the front door, her heart jumped. She knew it was from Huw. She sat with a cup of coffee, looking at the envelope. Finally, she opened it. Some photographs fell out. And there he was - smiling at her. She smiled back at him, her eyes full of tears.
My dearest Megan - after fifty years it’s good to say that again. Thank you for writing to me, but why didn’t you tell me about Beth? No, I don’t think I need to ask that question.
As I’m sure you know, she wrote and explained everything. I think it’s wonderful that we have a daughter. But, Megan, I wish. so many things!
I’m trying to picture your life with a baby. Did you marry? Did Beth grow up with a father? How much did you hate me all those years for leaving you alone?
I need to know more than letters and photographs can tell me. Would it be all right if I came to Tredonald to see you and Beth? I want the three of us to get to know each other.
I’m sending you some photographs of me and my family. I have a son, Mike, and two lovely grandchildren.
Megan read to the end of the letter. Beth had told her about writing to Huw, so that wasn’t a surprise. But to actually read his words and see his face again - it was almost too much for her.
It was time for Megan to speak to Beth. They had to make a decision together. Did they want Huw back in their lives, or should they continue as before - just the two of them. And then there was Paul to consider.
Huw waited impatiently for an answer from Megan. In his head, he had many wonderful conversations with the two of them. But he knew that it was not going to be that easy.
Then soon after his letter to Megan, he received a reply. just a short letter with a photograph of two women.
‘My God!’ he said quietly, talking to her photo. ‘Just look at you! You’re still my lovely Megan. And this is our daughter, is it? Yes it is, I can see it is.’
He then turned to the letter and read it through until he reached the final two lines:
PS Here’s a photo of Beth and me which was taken in the sitting room above the shop. Remember?
Remember? How could he forget. they had loved each other in that same room fifty years before. He remembered the feel of her soft lips and the smell of her dark hair.
He looked back at the photograph. The two women were sitting on a sofa together and holding hands, both of them looking at the camera and smiling. Huw stood in front of the studio window and cried. So many years had passed and so much time lost. Seeing how close Megan and her daughter were, it was painful to think that he had not been a part of it. He turned the photograph over. On the back was the date and the words, ‘Beth and I would like to meet you.’