یک مرد از معدن الماس، الماس‌های دزده شده رو میده به یک خلبان.

جیمز باند مامور میشه که الماس‌ها رو به آمریکا قاچاق کنه.

باند با یک گروهبان به ملاقات روفوس بی سایه، تاجر الماس میره.

باند تیفانی کیس رو ملاقات می‌کنه و با هم حرف می‌زنن.

باند با الماس‌هایی که تو توپ‌های گلف گذاشته شده بودن، سوار هواپیما شد.

باند با مردی گوژپشت در آمریکا ملاقات می‌کنه.

باند، دوست قدیمیش لیتر رو ملاقات می‌کنه و با هم درباره‌ی پرونده صحبت می‌کنن.

باند و تیفانی با هم حرف زدن و تیفانی به باند گفت مراقب باشه.

لیتر به سوارکار لبخند خجالتی پول داد تا بازی رو ببازه.

لبخند خجالتی مسابقه رو باخت.

افراد اسپانگ‌ها در حمام گِل، سوارکار رو اذیت کردن و باند با لیتر به لاس‌وگاس میرن.

باند در کازینوی تیاراست و از این کار خسته شده.

باند بیشتر از اونی که بهش گفته بودن قمار کرد و برد.

باند و کیور تعقیب می‌شدن و اونا باعث شدن یه شورلت آتیش بگیره. مردهایی اومدن و باند رو بردن.

آقای اسپانگ، باند رو گرفته و میدونه که پیتر فرانکس نیست.

تیفانی به باند کمک کرد تا از اسپکترویل فرار کنن و قطار اسپانگ تصادف کرد و منفجر شد.

باند و تیفانی سوار کشتی کوئین الیزابت شدن.

باند دو تا مردی که می‌خواستن اونا رو روی کشتی بکشن رو کشت.

باند رئیس بزرگ قاچاق الماس رو کشت.