سفر به کرب کی

مجموعه: جیمز باند / کتاب: نه دکتر / فصل 8

سفر به کرب کی

توضیح مختصر

باند و کوآرل بعد از یک هفته تمرین به کرب کی سفر کردن.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح خیلی سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل هشتم

سفر به کرب کی

ساعت شش و نیم صبح روز بعد، باند و کوآرل داشتن از جاده آستین ای 39 از کینگستون خارج می‌شدن. به طرف ساحل شمالی رانندگی می‌کردن. دو تا مردی که مثل باند و کوآرل لباس پوشیده بودن و با سانبیم آلپین به طرف مونتگو رانندگی می‌کردن رو تازه دیده بودن. دو تا مردی که کوآرل استخدامشون کرده بود، آدمای درستکاری نبودن. ولی پول رو می‌خواستن و از انجام کار خوشحال بودن. باند از انتخاب‌های دوستش راضی بود.

باند به دوستش گفت: “حتماً آنابل چانگ مشخصات ما رو به رئیسش داده. اگه هر کدوم از افراد دکتر نو جاده رو برای سانبیم آلپین زیر نظر گرفته باشن، مشخصات رو همراهشون دارن. و مردهایی که تو استخدام کردی، خیلی شبیه ما هستن. بنابراین اونایی که ما رو زیر نظر گرفتن، فکر می‌کنن که ما در سانبیم هستیم. حالا یه سوال ازت دارم، کوآرل. درباره صد پاها چی میدونی؟”

کوآرل جواب داد: “صد پاها موجودات بدی هستن، کاپیتان. و صد پاهای جامائیکایی خیلی سمّین.”

باند پرسید: “ولی معمولاً کجا زندگی می‌کنن؟”

کوآرل جواب داد: “آه، همیشه در جاهای تاریک و کثیف زندگی می‌کنن. زیر ساختمون‌های چوبی کهنه و جاهایی شبیه اون زندگی می‌کنن.”

باند پرسید: “اونا به جاهای تمیز و مرتب هم میرن - جاهایی مثل اتاق‌های هتل؟ میرن بالای تخت آدما؟”

کوآرل گفت: “نه، کاپیتان.” اون با دقت به باند نگاه کرد.

باند چیز دیگه‌ای درباره صد پاها نگفت. نمی‌خواست دوستش رو نگران کنه. درباره بهترین راه رسیدن به بندر مورگان سوال کرد.

ولی بعدها به چیزهایی که کوآرل بهش گفته بود فکر کرد.

به خودش گفت: “اگه یه صد پا تو اتاقم در هتل پیدا کردم، پس یه نفر اونو اونجا گذاشته. یه نفر که مطمئناً می‌خواد منو بکشه.”

تصمیم گرفت درباره میوه‌ها چیزی به دوستش نگه.

خونه در بائو دیزرت دقیقاً همونی بود که باند می‌خواست. یه خونه‌ی کوچیک، سفید، چوبی، کنار دریا بود. در سه سمت خونه، زمین‌هایی وجود داشت. هیچ خونه‌ دیگه‌ای نزدیکش نبود. باند و کوآرل اونجا حریم خصوصی داشتن.

بعد از اینکه رسیدن شام خوردن. بعد کوآرل از باند پرسید نقشه‌اش چیه.

باند جواب داد: “خب، اول از همه نیاز هست که کاملاً سالم و تندرست بشم. این تنها چیزیه که هفته اول می‌خوام دربارش فکر کنم. تو مربی شخصی من میشی. هر روز، رو مقاومت بدنیم کار می‌کنیم. لطفاً به فکر یک برنامه تمرینی روزانه باش. بعد وقتی دوباره قوی شدم، نیاز هست که کرب کی رو ببینیم. ولی نمیخوام دکتر نو چیزی از دیدار ما بفهمه. با یه قایق کوچیک میریم - شاید یه کانو.”

کوآرل گفت: “کاپیتان، حتماً دیوونه شدی. کرب کی یه مکان خیلی خطرناکه. داستان‌هایی دربارش شنیدم. چیزهای خیلی بدی اونجا اتفاق میوفته.”

باند با خنده گفت: “من طوریم نمیشه، کوآرل. نمیخوام نزدیک جایی که دکتر نو و کارگراش زندگی می‌کنن برم. فقط می‌خوام اردوگاه نگهبانان پناهگاه پرنده‌ها رو ببینم. باید بدونم اونجا چه اتفاقی افتاده. و به کمک تو احتیاج دارم.”

کوآرل چند لحظه‌ای ساکت بود. بعد صحبت کرد.

به آرومی گفت: “کمکت می‌کنم، کاپیتان - اینو میدونی. ولی چیزی هست که می‌خوام ازت بپرسم. من در جزایر کایمن یه خانواده دارم. اگه بمیرم، اونا فقیر میشن. ممکنه برام بیمه عمر بخری؟ بعد، اگه اتفاق بدی بیفته، خانواده من کمی پول خواهند داشت.”

باند جواب داد: “بله، این کار رو برات می‌کنم. صبح به بندر ماریا میریم. اونجا ترتیب همه چیز رو میدم. به مبلغ پنج هزار پوند برات بیمه عمر می‌خرم.”

کوآرل گفت: “تو مرد خوبی هستی، کاپیتان. در کرب کی کجا میخوای از قایق پیاده بشی؟”

باند جواب داد: “یه ساحل ماسه‌ای در نیمه راه قسمت جنوبی جزیره هست. اونجا یه رودخانه کوچیک به دریا میرسه. می‌خوام تو اون ساحل پیاده بشم، بعد از مسیر رودخانه به بالا میرم. فکر می‌کنم اردوگاه نگهبان‌ها کنار رودخونه، نزدیک دریاچه بوده. هیچ کس نباید رسیدن ما رو ببینه. این مهم‌ترین بخشه.”

کوآرل گفت: “پس شب میریم. با قایق کانوی با بادبان میریم. بعد از تقریباً یک هفته سفر می‌کنیم. اون موقع بادها از بهترین جهت می‌وزن. همچنین تا هفت روز مهتاب زیادی وجود نخواهد داشت. میتونیم بدون اینکه کسی ما رو ببینه پیاده بشیم. باید برای سه روز غذای کافی ببریم.”

باند جواب داد: “خیلی‌خب. چاقوت رو بیار. من اسلحه میارم.”

صبح روز بعد، دو تا مرد به بندر ماریا رفتن و باند برای کوآرل بیمه عمر خرید. و صبح روز بعد از اون، تمرینات تناسب اندام شروع شد.

هر روز باند و کوآرل، ساعت ۷ بیدار می‌شدن و یک چهارم مایل در دریا شنا می‌کردن. بعد صبحانه می‌خوردن، یک ساعت زیر آفتاب استراحت می‌کردن و یک مایل در طول ساحل می‌دویدن. بعد یک چهارم مایل دیگه شنا می‌کردن. ظهر ناهار می‌خوردن. بعد از اون، یک ساعت می‌خوابیدن، یک ساعت دیگه زیر آفتاب استراحت می‌کردن. بعد یک مایل دیگه شنا می‌کردن و بعد از تمام تمرینات، دوش آب گرم می‌گرفتن. بعد کوآرل بدن باند رو ماساژ میداد قسمت‌هایی از بدن باند رو که در طول بیماری مقاومت‌شون رو از دست داده بودن با روغن می‌مالید. بعد دو تا مرد، شام می‌خوردن. تا ساعت نه خوابیده بودن.

این برنامه روزانه تمرینی برای باند سخت بود، ولی بعد از یک هفته احساس قدرت بیشتری می‌کرد و احساس می‌کرد تندرست‌تر هست.

در طول این هفته، دو اتفاق افتاد که باند رو به دکتر نو بیشتر مشکوک کرد. اول این بود که یک گزارش در روزنامه دیلی گلینر درباره یک تصادف جاده‌ای خوند. دو تا مرد نزدیک شهر اسپانیایی، در جاده بین کینگستون و مونتگو کشته شده بودن. یک کامیون با سرعت زیادی حرکت می‌کرده. به سانبیم آلپینی که مردها توش بودن خورده بوده. پلیس می‌خواست با آقای جیمز باند که ماشین رو از فرماندار قرض کرده بود صحبت کنه.

اتفاق دیگه این بود که یک یادداشت از پلیدل اسمیت رسید. دانشمند میوه‌هایی که به باند در هتل بلو هیلز فرستاده شده بودن رو کنترل کرده بود. همه میوه‌ها حاوی سم خیلی قوی بودن.

باند روزنامه رو سوزوند و چیزی درباره یادداشت به کوآرل نگفت. اون از قبل هم درباره ماموریت کرب کی نگران بود. باند نمی‌خواست بیشتر از این نگرانش کنه.

در پایان هفته تمرینی، کوآرل یک کانو از مردی در بندر ماریا اجاره کرد. یک قایق از نوع ساده بود که از نصف یک درخت درست شده بود. یک بادبان کوچیک داشت و دو تا پاروی چوبی سنگین.

باند و کوآرل تا سه روز پارو زدن و بادبان گشودن با کانو رو در ساحل شمالی جامائیکا تمرین کردن.

کوآرل گفت: “کانوی خوبیه. ما رو به آسونی به کرب کی میرسونه. در هفت- هشت ساعت اولیه سفرمون، میتونیم از بادبان استفاده کنیم. بعد از اون، بادبان رو میاریم پایین و فقط از پاروها استفاده می‌کنیم. اگه نزدیک جزیره از بادبان استفاده نکنیم، دکتر نو با رادارش ما رو نمیبینه.”

بالاخره، شبی که باند و کوآرل ماموریت خطرناک‌شون رو شروع کردن، رسید.

باند هیجان‌زده بود. یه شلوار جین مشکی پوشید و یک پیرهن سرمه‌ای. برگشتن به کار خوب بود. یه مرد خوب کنارش داشت که بهش کمک می‌کرد. و می‌دونست که دشمنش- دکتر جولیوس نو- آدم خیلی بدیه. باند جواز قتل داشت. و حالا مجبور بود دکتر نو رو قبل از اینکه دکتر نو اون رو بکشه، بکشه.

باند دو تا تفنگش رو هم کنترل کرد. کدومش رو باید به این ماموریت میبرد - والتر پی‌پی‌کا، یا اسمیت و وسون؟ تصمیم گرفت اسمیت و وسون رو ببره. میتونست نسبت به والتر پی‌پی‌کا تا فاصله زیادی شلیک کنه.

شب خیلی تاریک بود. ماه تو آسمان آبی نبود، فقط ستاره‌های درخشان بودن. تقریباً ساعت هشت و نیم، باند و کوآرل کوله‌پشتی‌هاشون رو گذاشتن توی کانو. کوله‌پشتی‌هاشون حاوی غذای کافی برای سه روز بود. بعد کانو رو انداختن تو دریا و پاروها رو برداشتن. هیچ کس ندید که دو تا مرد حرکت کردن.

تا پونزده دقیقه، باند از پاروهاش استفاده کرد تا کانو رو تو آب جلو ببره. کوآرل داشت با پاروهاش قایق رو هدایت می‌کرد. در آخر این مدت، باند پارو زدن رو تموم کرد و دو تا مرد بادبان رو باز کردن. کمی بعد کانو با سرعت تو آب حرکت می‌کرد.

در طول شب، یکی از مردها باید قایق رو هدایت می‌کرد. اون باید برای پیدا کردن جهت درست، به ستاره‌های آسمون نگاه میکرد. و وقتی یکی از اونا قایق رو هدایت می‌کرد، این یکی می‌تونست بخوابه. تصمیم گرفتن اول کوآرل تا سه ساعت هدایت کنه و باند بخوابه. بعد کوآرل باند رو بیدار میکرد و باند قایق رو وقتی کوآرل خواب بود هدایت می‌کرد. وقتی نزدیک جزیره می‌رسیدن هر دوشون بیدار می‌شدن.

باند خسته بود و بعد از چند دقیقه به خواب رفت. تا نیم ساعت بعد از نیمه شب خوابید تا وقتی کوآرل بیدارش کرد. تا سه و نیم ساعت بعد، باند وقتی دوستش خواب بود، کانو رو هدایت کرد.

هر چند شب برای دیدن اطراف‌شون خیلی تاریک بود، ولی باند صداهایی می‌شنید. بعضی وقت‌ها ماهی‌ها از کنار قایق شنا می‌کردن. باند می‌تونست صدای از آب بیرون پریدن و دوباره تو آب افتادن‌شون رو بشنوه. و باند میدونست که در دریای عمیق زیر قایق، ماهی‌های بزرگتری شنا می‌کنن - کوسه‌ها، بنیتو، باراکودا شاید حتی ماهی مرکب خیلی بزرگ.

کوآرل ساعت چهار از خواب بیدار شد گفت: “حالا باید نزدیک جزیره باشیم.”

دو تا مرد بادبان رو پایین کشیدن و شروع به استفاده از پاروها برای روندن قایق روی آب کردن. کمی بعد، یک خط باریک نور در آسمون شرق بود. و بعد در اولین پرتو صبح کرب کی رو روبروشون دیدن. وقتی به خشکی نزدیک‌تر می‌شدن سخت با پاروها پارو زدن. به طرف شرق چرخیدن و بعد کانو رو به طرف ساحل جزیره هدایت کردن. حالا نور کافی برای دیدن رودخونه کوچیک و ساحل ماسه‌ای وجود داشت.

باند گفت: “باید عجله کنیم. باید کانو رو قبل از اینکه کسی ببیندش قایم کنیم. باید کانو رو قایم کنیم و باید رد پاهامون رو بپوشونیم.”

چند تا بوته در لبه‌ی ساحل ماسه‌ای وجود داشت. باند و کوآرل کانوی سنگین رو کشیدن توی بوته‌ها و روش رو با شاخه و برگ پوشوندن. کوآرل چند تا برگ بزرگ از درخت خرما برید. ازش برای جارو کردن ماسه استفاده کرد. وقتی به طرف بوته‌ها بر می‌گشتن ماسه‌ای که جای پاهاشون روش بود رو جارو کرد. رد پاهاشون رو پوشوند.

حالا، ساعت پنج بود و هر دو مرد خسته بودن. توی بوته‌ها قایم شدن و روی ماسه دراز کشیدن. در عرض چند دقیقه به خواب رفتن.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER EIGHT

The Journey to Crab Key

At six-thirty the next morning, Bond and Quarrel were driving out of Kingston in an Austin A30. They were driving towards the north coast. They’d already seen the two men who were dressed like Bond and Quarrel drive off towards Montego in the Sunbeam Alpine. The two men that Quarrel had hired were not honest people. But they wanted the money and they were happy to do the job. Bond was pleased with his friend’s choice.

‘Annabel Chung must have given descriptions of us to her boss,’ Bond told his friend. ‘If any of Doctor No’s men are watching the road for the Sunbeam Alpine, they’ll have those descriptions with them. The men that you hired look very like us. So the watchers will think that we are in the Sunbeam. Now, I’ve a question to ask you, Quarrel. What do you know about centipedes?’

‘Centipedes are bad creatures, captain,’ Quarrel replied. ‘And Jamaican centipedes are very poisonous.’

‘But where do they usually live,’ Bond asked.

‘Oh, they always live in dark, dirty places,’ Quarrel answered. ‘They live under old wooden buildings and in other places like that.’

‘Do they ever go into clean, tidy places - places like hotel rooms,’ Bond asked. ‘Do they ever climb into people’s beds?’

‘No, captain,’ said Quarrel. He looked at Bond carefully.

Bond didn’t say any more about centipedes. He didn’t want to worry his friend. He asked Quarrel about the best way to get to Morgan’s Harbour.

But later Bond thought again about what Quarrel had said.

‘If I found a centipede in my hotel room, then someone put it there,’ he told himself. ‘Someone’s certainly trying to kill me.’

He decided not to tell his friend about the fruit.

The house at Beau Desert was exactly what Bond wanted. It was a small, white, wooden house beside the sea. On three sides of the house, there were fields. There were no other houses close to it. Bond and Quarrel would have privacy there.

After they arrived, they ate supper. Then Quarrel asked Bond what his plans were.

‘Well, first I need to get completely fit,’ Bond replied. ‘For the first week, that’s all that I’m going to think about. You’ll be my personal trainer. We’ll work on my fitness every day. Please think of a training routine for me. Then, when I’m really strong again, we need to visit Crab Key. But I don’t want Doctor No to find out about our visit. We’ll go in a small boat - perhaps a canoe.’

‘Captain, you must be crazy,’ Quarrel said. ‘Crab Key is a very dangerous place. I’ve heard stories about it. Very bad things happen there.’

‘It’ll be OK, Quarrel,’ said Bond, smiling. ‘I don’t want to go near the places where Doctor No and his workers live. I only want to visit the wardens’ camp at the bird sanctuary. I need to find out what happened there. And I do need your help.’

Quarrel was silent for a few moments. Then he spoke.

‘I’ll help you captain - you know that,’ he said quietly. ‘But there’s one thing that I want to ask you. I have a family in the Cayman Islands. If I die, they’ll be poor. Will you buy some life insurance for me? Then, if anything bad happens, my family will have some money.’

‘Yes, I’ll do that for you,’ Bond answered. ‘We’ll go to Port Maria in the morning. I’ll arrange everything there. I’ll insure your life for five thousand pounds.’

‘You’re a good man, captain,’ said Quarrel. ‘Where do you want to land on Crab Key?’

‘There’s a sandy beach halfway along the south side of the island,’ Bond replied. ‘A small river flows into the sea there. I want to land at that beach, then move up the river. I think that the wardens’ camp was beside that river, near a lake. No one must see us arrive. That’s most important.’

‘We’ll go at night,’ said Quarrel. ‘We’ll go in a canoe with a sail. We’ll make the journey in about one week’s time. The winds will be blowing in the best direction then. Also there won’t be much moonlight in seven days’ time. We’ll be able to land without anyone seeing us. We’ll need to take enough food for three days.’

‘OK,’ Bond replied. ‘Bring your knife. I’ll bring a gun.’

The next morning, the two men went into Port Maria and Bond bought Quarrel some life insurance. And the morning after that, the fitness training began.

Each day, Bond and Quarrel got up at 7 a.m. and they swam a quarter of a mile in the sea. Then they had breakfast, rested in the sun for one hour, and ran a mile along the beach. Then they swam another quarter of a mile. At midday, they ate lunch. After that, they slept for an hour, rested in the sun for another hour, then swam a mile. After all this exercise, they took hot baths and then Quarrel massaged Bond’s body. He rubbed oil into the parts of Bond’s body which had lost their strength during his illness. Then the two men ate dinner. By 9 p.m. they were asleep.

This training routine was hard work for Bond, but after a week he was feeling much stronger and fitter.

During this week, two things happened which made Bond more suspicious about Doctor No. First, he read a report in The Daily Gleaner newspaper about a road accident. Two men had been killed near Spanish Town, on the road between Kingston and Montego. A truck had been travelling too fast. It’d crashed into the Sunbeam Alpine that the men were in. The police wanted to talk to Mr James Bond, who had borrowed the car from the Acting Governor.

The other thing that happened was that a note arrived from Pleydell-Smith. A scientist had checked the fruit which had been sent to Bond at the Blue Hills Hotel. Each fruit had contained a lot of powerful poison.

Bond burned the newspaper and he didn’t tell Quarrel about the note. Quarrel was already worried about the mission to Crab Key. Bond didn’t want to worry him more.

At the end of the training week, Quarrel hired a canoe from a man in Port Maria. The canoe was a simple kind of boat which was made from half of a tree. It had a small sail as well as two heavy wooden paddles.

For three days, Bond and Quarrel practised sailing and paddling the canoe along the northern coast of Jamaica.

‘It’s a good canoe,’ Quarrel said. ‘It’ll get us to Crab Key easily. We’ll be able to use the sail for the first seven or eight hours of the journey. After that, we’ll take down the sail and only use the paddles. If we don’t use the sail near the island, Doctor No may not see us on his radar.’

At last, the evening came when Bond and Quarrel were going to start their dangerous mission.

Bond was excited. He put on a pair of black jeans and a dark blue shirt. It was good to get back to work. He had a good man to help him. And he knew that his enemy - Doctor Julius No - was a very bad person. Bond was licensed to kill. And now he had to kill Doctor No before Doctor No killed him.

Bond checked both his guns. Which one should he take on this mission - the Walther PPK, or the Smith and Wesson? He decided to take the Smith and Wesson. It could shoot further than the Walther PPK.

The night was very dark. There was no moon in the black sky, only sparkling stars. At about half-past eight, Bond and Quarrel put their backpacks into the canoe. The packs contained enough food for three days. Then they pushed the canoe out into the sea and picked up the paddles. Nobody saw the two men leave.

For fifteen minutes, Bond used his paddle to pull the canoe through the water. Quarrel was steering the boat with his own paddle. At the end of that time, Bond stopped paddling and the two men put up the sail. Soon the canoe was moving quickly through the water.

All through the night, one of the men would have to steer the boat. He would have to look at the stars in the sky to find the right direction. And while one of them steered the boat, the other could sleep. They decided that first Quarrel would steer for three hours while Bond slept. Then, Quarrel would wake Bond, and Bond would steer while Quarrel slept. When they got near the island, both men would have to be awake.

Bond was tired, and after a few minutes, he fell asleep. He slept until half-past midnight, when Quarrel woke him. For the next three and a half hours, Bond steered the canoe while his friend slept.

Although the night was too dark to see anything around him, there were sounds for Bond to hear. Sometimes fish were swimming beside the boat. Bond could hear them jumping out of the water and falling back into it. And Bond knew that in the sea, deep below the boat, much bigger fish were swimming - sharks, bonito, barracuda, perhaps even giant squids.

Quarrel woke at 4 a.m. ‘We must be near the island now, captain,’ he said.

The two men took down the sail and they started to use the paddles to pull the boat through the water. Soon, there was a narrow line of light in the sky to the east. And then, in the first light of the morning, they could see Crab Key ahead of them. They worked hard with the paddles as they got nearer and nearer to the land. They turned towards the east, and then they steered the canoe along the island’s shore. Now there was enough light to see the little river and the sandy beach.

‘We must hurry,’ Bond said. ‘We need to hide the canoe before anybody sees it. We must hide the canoe and we must cover our tracks.’

There were some bushes at the edge of the sandy beach. Bond and Quarrel pulled the heavy canoe into these bushes and covered it with leaves and branches. Then Quarrel cut some big leaves from a palm tree. He used these to sweep the sand. As he walked backwards towards the bushes, he brushed sand over their footprints. He covered their tracks.

It was five o’clock now, and both men were tired. They hid in the bushes and lay down on the sand. In a few moments, they were asleep.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.