سرفصل های مهم
فصل 02 - بخش 01
توضیح مختصر
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح خیلی سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
درس دوم – قسمت اول
درس شماره دو: چرا سواد مالی را بیاموزیم؟
مسأله میزان پولی که بدست می آورید نیست، بلکه میزان پولی است که آنرا حفظ می کنید.
در سال 1990، مایک ادراره امور امپراتوری پدرش را بدست گرفت و واقعیت این است که حتی بهتر از پدرش آنرا اداره میکرد. ما سالی یکی دو بار یکدیگر را در زمین گلف ملاقات می کردیم. او و همسرش ثروتمندتر از آن هستند که بتوانید تصور کنید.
امپراتوری پدرش اکنون در اختیار دستان تنومندی قرار داشت و حالا مایک همانگونه که پدرش ما را تربیت کرد، مشغول آموزش و تربیت پسرش بود تا جای او را بگیرد.
درسال 1994 من در سن 47 سالگی بازنشته شدم و همسرم 37 ساله بود. بازنشستگی به این معنی نیست که کار نکنیم. در مورد ما به این معنی است که صرف نظر از تغییرات و تحولات ناگهانی پیش بینی نشده، چه کار کنیم و چه کار نکنیم، ثروت ما بطور خودکار رشد میکند و ما همیشه از تورم جلوتر هستیم.
دارایی ما به قدر کافی بزرگ هست که توسط خودش رشد پیدا کند. مانند کاشتن یک درخت است. شما سالها به آن آب می دهید و بالاخره یک روز آن درخت، دیگر به شما احتیاج ندارد. ریشه هایش به قدر کافی به عمق زمین نفوذ کرده است. پس از آن، درخت برای خوشی و آسایش شما سایه فراهم می کند.
مایک انتخاب کرد که امپراتوری اش را تشکیل دهد و من بازنشستگی را انتخاب کردم.
هرزمان که با جمعی از مردم صحبت می کنم، از من میپرسند که چه پیشنهادی برایشان دارم، یا اینکه چه کاری می توانند انجام دهند. چطور میتوانند شروع کنند؟ آیا کتاب خوبی هست که بتوانم به آنها پیشنهاد کنم؟ برای آماده کردن فرزندانشان چه کاری باید انجام بدهند؟ رمز موفقیت شما چیست؟ چطور میلیونها دلار پول بدست آوردم؟
هر بار که یکی از این سوالات را می شنوم، به یاد داستان زیر می افتم:
ثروتمندترین تاجران
در سال 1933 گروه ی از بزرگترین پیشتازان و ثروتمندترین تاجران، نشستی را در هتل ساحلی اجواتر درشیکاگو برگزار کردند. در میان آنها افرادی بودند مانند چالز شواب، رئیس بزرگترین شرکت مستقل فولاد، سامیول اینستیل، رئیس کل بزرگترین کمپانی تولید ابزار جهان، هاوارد هاپسون، رئیس بزرگترین کمپانی گاز، آیوار کروگر، مدیرکل شرکت بین المللی کبریت سازی، یکی از بزرگترین کمپانی های آن زمان، لیان فریژر، رئیس کل بانک تسویه بین المللی (BIS)، ریچارد ویتنی، رئیس بورس اوراق بهادار نیویورک، آرتور کاتون و جسی لیورمور، دو تن از بزرگترین غولهای سهام و آلبرت فال، یکی از اعضای کابینه ی رئیس جمهور هاردینگ.
25 سال بعد، 9 تن از این افراد فوق، بگونه ای که درادامه میخوانید به زندگی خود پایان دادند:
شواب، بس از پنج سال زندگی با پولی که وام گرفته بود، در فقر و بی پولی مرد. اینستیل در حالی که در دیار غربت می زیست، ورشکسته از دنیا رفت. کروگر و کاتن هم ورشکسته دار فانی را وداع گفتند. هاپسون دیوانه شد. ویتنی و آلبرت فال بتازگی از زندان آزاد شده بودند. فریژر و لیورمور مرتکب خودکشی شدند.
شک دارم کسی بتواند بگوید که برای این افراد واقعا چه اتفاقی افتاد. اگر به تاریخ نگاه کنید، سال 1923، دقیقا قبل از سقوط بازار و کسادی بزرگ سال 1929 بود، که من گمان میکنم تأثیر بزرگی بر روی این افراد و زندگی آنها گذاشته باشد.
نکته این است : امروز ما در دورانی زندگی میکنیم که تغییرات بزرگتر و سریعتر از زمانی است که این افراد می زیستند. گمان میکنم 25 سال آینده آبستن ترقی ها و ورشکستگی های بسیاری خواهد بود، مشابه آنچه این افراد با آن مواجه شدند. من نگران این هستم که تعداد بسیاری از مردم بیش از اینکه بر روی ثروت واقعی خود که همان تحصیلات است تمرکز کنند، بر روی پول متمرکز شده اند.
اگر مردم مهیای انعطاف پذیری باشند، ذهن خود را باز نگاه داشته و یاد بگیرند، با وجود این تغییرات شدید، ثروتمندتر و ثروتمندتر خواهند شد. اگر آنها گمان کنند که پول مشکلات را حل خواهد کرد، بیم آن دارم که زندگی سخت و دشواری خواهند داشت. هوش است که مشکلات را حل میکند و پول تولید میکند. پولی که بدون هوش مالی کسب شود، پولی است که بزودی از دست میرود.
اغلب مردم از درک این مهم باز میمانند که در زندگی، مسأله این نیست که چقدر پول بدست می آورید، مسأله این است که چقدر توانایی حفظ آن پول را دارید.
همه ما داستان زندگی برندگان لاتاری را شنیده ایم که فقیر هستند، سپس ناگهان ثروتمند می شوند و بعد دوباره به فقر خود باز میگردند. آنها میلیونها دلار برنده می شوند و بزودی به همان نقطه ی آغازین که بودند، باز میگردند.
یا داستان قهرمانان ورزشی حرفه ای که در سن 24 سالگی، میلیونها دلار در سال درآمد دارند و در سن 34 سالگی زیر پلها میخوابند.
همین امروز صبح که این مطلب را می نویسم، در روزنامه داستان بازیکن بسکتبال جوانی است که تا همین سال گذشته میلیونها دلار پول داشت. امروز ادعا میکند که دوستان، وکیل و حسابدارش، پولش را ربوده اند و حالا او برای حقوقی حداقلی، در کارواش کار میکند.
او تنها 29 سال دارد او به این دلیل که حاضر نشده بود هنگام خشک کردن ماشینها، حلقه ی قهرمانی اش را از دستش در بیاورد، از کارواش اخراج شده بود و داستانش در روزنامه ها منتشر شد. او درخواست تجدید نظر در اخراجش را دارد و مدعی است که در حقش سختگیری کرده و تبعیض قائل شده اند و آن حلقه تنها چیزی است که برایش باقی مانده است. او ادعا میکند که اگر آنرا از او جدا کنند، خرد میشود و فروخواهد ریخت.
افراد بسیاری را میشناسم که بلافاصله میلیونر شدند یک جوش و خروش و پیشرفت دیگر مانند سال 1920 . با اینکه از پولدارتر و پولدارتر شدن مردم خوشحال می شوم، فقط هشدار میدهم که در درازمدت، مسأله این نیست که چقدر پول بدست می آورید، بلکه مسأله این است که چقدر آنرا حفظ میکنید و برای چند نسل آنرا حفظ میکنید؟
بنابراین وقتی مردم می پرسند از کجا شروع کنم؟ یا به من بگو که چطور بسرعت پولدار شوم، آنها اغلب با پاسخ من مأیوس میشوند.
من بسادگی همان چیزی را به آنها میگویم که پدر پولدارم در گذشته وقتی کودک بودم، به من گفت:
“اگر میخواهی ثروتمند باشی، به سواد مالی احتیاج داری”. هر بار که ما با هم بودیم این ایده همچون پتکی در سرم فرو می رفت. همانطور که گفتم، پدر تحصیلکرده ام بر اهمیت مطالعه کتاب تأکید داشت، در حالیکه تأکید پدر پولدارم بر روی کسب تبحر در سواد مالی بود.
اگر میخواهید برج عظیمی از امپراتوری بسازید، اولین کاری که نیاز است انجام دهید، این است که سوراخی عمیق حفر کنید و پی و بنیان قدرتمندی در آن بریزید. اگر میخواهید یک خانه در حاشیه شهر بسازید، تمام آنچه نیاز دارید، یک باریکه ی شش اینچی از بتن است.
اغلب مردم، درمسیر ثروتمند شدنشان، در تلاشند که یک برج عظیم امپراتوری را بر روی باریکه ای از بتن 6 اینچی بنا کنند.
سیستم آموزش مدارس ما در عصر کشاورزی ساخته شده است و هنوز به خانه های بدون زیربنا اعتقاد دارد. خانه ها ی خشتی هنوز هم بطور غیر قابل کنترلی شیوع دارند. بنابراین کودکان عملا بدون داشتن زیربنای مالی از مدارس فارغ التحصیل میشوند.
یک روز در حومه ی شهر، بیخواب و گرفتار یک بدهی عمیق، در حالیکه رؤیای یک زندگی ایده آل را در سر می پرورانند، می اندیشند که پاسخ مشکلات مالی شان این است که راهی برای یک شبه پولدار شدن بیابند.
ساخت و ساز آسمان خراشها شروع می شود. به سرعت پیش میرود و بزودی ما بجای بناهای عظیم امپراتوری، شاهد برجهای خمیده ی سست بنیان هستیم. شبهای بیخوابی باز میگردند.
برای من و مایک در سنین بزرگسالی، تصمیمی که هر دو گرفتیم امکان پذیر بود (ساخت امپراتوری و انتخاب بازنشستگی) چون در کودکی نحوه ی پی ریزی یک زیربنای مالی قوی به ما آموخته شده بود.
اکنون، حسابداری احتمالا کسالت بارترین موضوع در دنیا بحساب می آید حتی میتواند گیج کننده ترین باشد. اما اگر میخواهید پولدار شوید، در درازمدت میتواند مهمترین موضوع باشد.
پرسش اینجاست که شما چطور میتوانید این موضوع گیج کننده و کسالت بار را به کودکان آموزش بدهید؟ پاسخ این است که آنرا ساده کنید. ابتدا آنرا با تصاویر آموزش بدهید.
پدر پولدار برای من و مایک یک زیربنای قوی را پی ریزی کرد. از زمانی که هنوز کودک بودیم، او راه ساده ای برای آموزش ما طراحی کرد.
برای سالها او تنها از کلمات و ترسیم تصاویر استفاده میکرد. من و مایک تصاویر ساده را درک کردیم، اصطلاحات تخصصی و جریان نقدینگی را درک کردیم سپس در سالهای بعد، پدر پولدار شروع به اضافه کردن اعداد نمود.
امروز مایک در تحلیلهای حسابداری بسیار دشوارتر و پیچیده تر مهارت پیدا کرده است چون مجبور بوده است او یک امپراتوری بیلیون دلاری دراختیار دارد که باید اداره اش کند. من به آن اندازه حرفه ای و ماهر نیستم چون امپراتوری من کوچکتر است اگرچه هر دوی ما محصول یک زیربنای ساده ی یکسان هستیم.
در صفحات بعدی، من همان خطوط ساده ای که پدر مایک برایمان ترسیم کرد را به شما ارائه میکنم. این ترسیمات با وجود سادگی، دو کودک کوچک را بگونه ای هدایت کرد که یک زیربنای عمیق و محکم از مبالغ هنگفتی از ثروت را بسازند.
قانون اول. شما باید تفاوت بین دارایی و بدهی را بدانید و دارایی ها را بخرید. اگر میخواهید پولدار شوید، این تمام آنچیزی است که نیاز دارید. این قانون شماره یک است. این تنها قانون است.
ممکن است به طرز مضحکی ساده بنظر بیاید، اما اغلب مردم نمی دانند که این قانون چقدر عمیق است. اغلب مردم با مشکلات مالی دست و پنجه نرم می کنند، تنها به این دلیل که فرق بین دارایی و بدهی را نمی دانند.
مردم پولدار، دارایی ها را بدست می آورند. فقرا و طبقه متوسط بدهی ها را کسب می کنند، اما فکر می کنند که دارایی است.
وقتی پدر پولدار این موضوع را برای ما شرح میداد، فکر میکردیم که دارد شوخی میکند. ما در این وضعیت بودیم، تقریبا نوجوانانی که منتظر بودند تا از او ثروتمند شدن را بیاموزند و پاسخ او این بود. آنقدر ساده بود که مجبور بودیم مدتی درنگ کرده و به آن فکر کنیم.
مایک پرسید: دارایی چیه؟
پدر پولدار پاسخ داد: فعلا نگران اون نباش. تنها اجازه بده این ایده رو کامل درک کنی. اگر قادر به درک این سادگی بشی، زندگی تو برنامه خواهد داشت و از نظر مالی راحت و ساده خواهد بود. ایده ی ساده ایه؛ به همین دلیل گم میشه و از دست میره.
من پرسیدم: یعنی میگین تمام چیزی که نیاز هست بدونیم، اینه که دارایی چیه و اون رو بدست بیاریم و بعد پولدار میشیم؟
پدر پولدار با سر تأیید کرد. به همین سادگی.
پرسیدم: اگه به همین سادگیه، پس چطور همه پولدار نیستن؟
پدر پولدار لبخند زد و گفت. چون مردم فرق بین دارایی و بدهی رو نمی دونن.
یادم می آید که پرسیدم: چطور آدمای بالغ اینقدر نادان هستن؟ اگر اینقدر ساده ست، اگر اینقدر مهمه، چرا همه نمیخوان اونو یاد بگیرن؟
تنها دقایقی طول کشید تا پدر پولدار بتواند فرق بین دارایی و بدهی را برای ما توضیح بدهد.
بعنوان یک فرد بالغ، برای توضیح این موضوع به سایر بالغین، مشکل دارم. چرا، چون بزرگسالان باهوش ترند در اغلب موارد، سادگی این ایده، بیشتر بالغین را فراری میدهد چون آنها بگونه ی متفاوتی تحصیل کرده اند.
آنها بوسیله سایر متخصصان تحصیلکرده آموزش دیده اند مانند بانکداران، حسابدارن، مشاوران املاک، طراحان مالی (مالیاتی) و سایرین.
مشکل اینجاست که باید از این بالغین خواست تا آموزه های قبلی خود را فراموش کرده و دوباره کودک شوند. یک بزرگسال باهوش، در اغلب موارد احساس میکند که توجه به این مفاهیم و تعاریف ساده برایش تحقیر کننده است.
پدر پولدار به اصل KISS عقیده داشت “آنرا بطرز احمقانه ای ساده بگیرید” - بنابراین او آنرا برای دو پسر جوان ساده کرد و اینکار باعث ایجاد یک زیربنای قوی مالی گردید.
پس چه چیزی باعث گیج کنندگی می شود؟ یا چطور چیزی به این سادگی باعث اشتباهی اینچنین احمقانه میشود؟ چطور شخصی یک دارایی را خریداری میکند، حال آنکه در واقع یک بدهی است.
پاسخ در تحصیلات پایه ای است. ما بر روی واژه ی “سواد” تمرکز می کنیم و نه بر روی “سواد مالی”. آنچه که برخی موارد را دارایی توصیف می کند و برخی دیگر را بدهی، واژگان نیستند. در واقع، اگر میخواهید واقعا گیج شوید، معنی لغات دارایی و بدهی را در فرهنگ لغات جستجو کنید.
میدانم که آن تعاریف ممکن است از نظر یک حسابدار آموزش دیده خوب بنظر برسند، اما برای مردم عادی هیچ مفهومی ندارند. اما ما بزرگسالان اغلب مواقع به این که بپذیریم برخی چیزها قابل فهم نیستند، افتخار می کنیم.
پدرپولدار به ما که جوان بودیم گفت: “اونچه دارایی رو تعریف میکنه، کلمات نیست، بلکه اعداده. و اگه نتونین اعداد رو بخونین، نمی تونین بین دارایی و چاهی که روی زمین براتون حفر شده، تشخیص قائل بشین.”
او میگفت در حسابداری، مسأله خود اعداد نیست، بلکه چیزی است که اعداد به شما میگویند. دقیقا همانند کلمات. مسأله کلمات نیستند، بلکه داستانی است که کلمات برای شما بازگو می کنند.
اگر میخواهید ثروتمند شوید، مجبور هستید که اعداد را بخوانید و آنها را درک کنید. اگر زمانی آنرا شنیده ام، هزار بار از پدر پولدارم شنیده ام . و همچنین از او شنیدم: ثروتمندان دارایی کسب می کنند و فقرا و طبقه متوسط بدهی جمع می کنند.
این روشی است که میتوان فرق یک دارایی و بدهی را بیان کرد. اغلب متخصصان مالی و حسابداران با این تعاریف موافق نیستند، اما این طرح های ساده زیربنای مالی قدرتمندی برای دو پسر جوان بودند.
یک دارایی چیزی است که پول را وارد جیب من می کند.
یک بدهی چیزی است که پول را از جیب من خارج می کند.
این واقعا تمام آن چیزی است که شما باید بدانید. اگر میخواهید پولدار شوید، بسادگی زندگی خود را صرف خرید دارایی بکنید. اگر میخواهید فقیر باشید یا جزو طبقه متوسط بحساب بیایید، زندگی خود را صرف خرید بدهی ها کنید.
داشتن سواد، هم در مورد کلمات و هم در مورد اعداد، زیربنای کشمکشهای مالی است. اگر مردم از نظر مالی مشکلاتی دارند، چیزهایی وجود دارد اعم از اعداد و کلمات که نمی توانند بخوانند.
افراد ثروتمند، پولدارند، چون در زمینه های مختلف با سوادتر از افرادی هستند که در مشکلات مالی دست و پا می زنند. بنابراین اگر میخواهید پولدار باشید، و ثروت خود را حفظ کنید، مهم است که از نظر مالی با سواد باشید.
اعداد به تنهایی واقعا معنای اندکی دارند. همانگونه که کلمات به تنهایی معنای کمی دارند. کل داستان است که روایت می کند. در گزارشات مالی، خواندن اعداد برای جستجو و رسیدن به طرح و داستان کلی است. این داستان که پول نقد کجا جریان پیدا میکند. در هشتاد درصد اغلب خانواده ها، داستان مالی، داستان سخت کار کردن و تلاش برای پیشرفت است. نه به این خاطر که آنها پول در نمی آورند بلکه چون بجای خرید دارایی ها، آنها زندگی خود را صرف خریدن بدهی ها می کنند. هر کسی درزندگی هزینه هایی دارد، ما به غذا احتیاج داریم، همینطور به سرپناه و لباس.
دیاگرامها جریان نقدینگی را در زندگی مردم فقیر، طبقه متوسط و ثروتمندان نشان میدهند این جریان نقدینگی است که روایت میکند داستان اینکه اشخاص چطور پول خود را بکار میگیرند اینکه وقتی پول را بدست می آورند، با آن چه می کنند.
دلیل اینکه من با داستان زندگی افراد ثروتمند در آمریکا بحثم را شروع کردم، این است که نقص موجود در تفکر بسیاری از مردم را شرح بدهم. عیب کار در این طرز تفکر است که پول حلال همه مشکلات است.
به این دلیل است که هرگاه مردم از من میپرسند چطور سریعتر پولدار شوم، سر خود را پایین می اندازم. یا اینکه وقتی میپرسند از کجا شروع کنند؟ من اغلب می شنوم: “من بدهکارم، بنابراین نیاز دارم که پول بیشتری بدست بیاورم.” اما پول ییشتر در اغلب موارد، مشکل را حل نمی کند؛ درواقع، ممکن است که عملا مشکل را تسریع کند. پول اغلب موارد نقاط ضعف و عیوب غم انگیز انسانی ما را آشکار میسازد. پول غالبا ندانسته های ما را برجسته و نمایان می کند.
به این دلیل است که در اغلب مواقع، شخصی که ناگهان پول بادآورده ای به دست میآورد – اجازه دهید بگوییم یک ارثیه، یا افزایش حقوق، یا بردن لاتاری- بزودی به همان وضع بد مالی بازمیگردد، اگر به بدتر از وضعیتی برنگردد که قبل از دریافت پول داشت. پول فقط الگوی جریان نقدینگی را که در سر شما جریان دارد، تشدید میکند. اگر الگوی ذهنی شما این است که هر آنچه بدست می آورید را خرج کنید، به احتمال زیاد یک افزایش در جریان نقدینگی، به یک افزایش در میزان خرج کردن منتهی می شود. بنابربن به این ضرب المثل میرسیم که “ آدم احمق و پولش، یعنی یک مهمانی بزرگ”.
من بارها گفته ام که ما به مدرسه میریم تا مهارتهای آموزشگاهی و حرفه ای را بیاموزیم، هر دوی اینها اهمیت دارند. ما می آموزیم که با مهارت های حرفه ای خود پول در بیاوریم. در سال 1960، وقتی در دبیرستان تحصیل میکردم، اگر شخصی در مدرسه از نظر علمی خوب عمل میکرد، اغلب مردم بلافاصله فرض میکردند که این دانش آموز باهوش درآینده پزشک خواهد شد غالبا کسی از او سوال نمیکرد که آیا میخواهد دکتر شود این یک امر مسلم بود شغلی بود که تضمین بالاترین درآمد مالی را داشت.
امروزه پزشکان با چالش های مالی مواجه هستند که حتی برای دشمنم هم آرزو نمیکنم؛ شرکت های بیمه کنترل این حرفه را بدست گرفته اند، مراقبت های بهداشتی کنترل شده، مداخله های دولت، شکایت های اشتباهات پزشکی، تنها نمونه های کمی هستند که میتوان نام برد.
امروزه کودکان میخواهند ستاره های بسکتبال شوند، گلف بازهایی مثل تایگر وود، متخصصان کامپیوتر، ستارگان سینما، ستارگان موسیقی راک، ملکه های زیبایی یا بازرگانانی در وال استریت، تنها به این دلیل ساده که اینها مواردی هستند که دارای شهرت، پول و کلاس اجتماعی است. به این دلیل است که امروزه به سختی میتوان باعث انگیزش کودکان در مدارس شد. آنها میدانند که موفقیت های حرفه ای، دیگر همانند سابق، منحصرا با موفقیت های آکادمیک مرتبط نیستند.
از اینرو که دانش آموزان، مدرسه را بدون داشتن مهارت های مالی به پایان رسانده و ترک می کنند، میلیونها نفر از آدمهای تحصیلکرده، حرفه ی خود را با موفقیت دنبال میکنند، اما بعدها خود را درحال دست و پا زدن در مسایل مالی می یابند. آنها سخت تر کار می کنند، اما پیشرفتی نمی کنند. آنچه در تحصیلات آنها به آن توجهی نشده است، این نیست که چگونه پول در بیاورند، بلکه نحوه ی خرج کردن آن است - این که بعد از کسب پول، با آن چه کنند. به این استعداد مالی می گویند - اینکه بعد از درآوردن پول با آن چه کنید، چگونه مانع شوید که مردم آنرا از چنگ شما در بیاورند، چه مدت آنرا حفظ کنید، و چقدر آن پول برای شما سخت کار می کند.
اغلب مردم نمی توانند دلیل اینکه غرق در مشکلات مالی شده اند را بیان کنند، زیرا آنها جریان نقدینگی را درک نمی کنند. یک شخص می تواند تحصیلات بالایی داشته باشد، از لحاظ حرفه ای موفق باشد، اما از لحاظ مالی بیسواد باشد. اینگونه افراد غالبا سخت تر از آنچه که نیاز است، کار می کنند زیرا آنها آموخته اند که چطور سخت کار کنند، اما نیاموخته اند که چطور پول را برای خود بکار بگیرند.
داستان اینکه چگونه جستجوی یک رؤیای مالی، به یک کابوس شبانه ی مالی تبدیل می شود. نمایش تصویر متحرک از افراد سخت کوش، یک الگوی ثابت و روشن دارد. یک زوج جوان ، شاد و تحصیلکرده که به تازگی ازوداج کرده اند، با یکدیگر به یکی از آپارتمانهای اجاره ای کوچک خود نقل مکان می کنند. بلافاصله آنها متوجه می شوند که میتوانند پول پس انداز کنند، چرا که حقوق یکی از آنها برای زندگی هر دوشان کفایت می کند.
مشکل اینجاست که آپارتمانشان کوچک و دست و پا گیر است. آنها تصمیم میگیرند پول پس انداز کنند تا بتوانند خانه ی رویایی خود را بخرند و بچه دار بشوند. آنها اکنون دو منبع درآمد دارند، و بر روی مشاغل خود تمرکز می کنند.
درآمد آنها شروع به افزایش می کند.
همانطور که درآمدشان زیادتر می شود، هزینه های آنها هم زیادتر میشود.
هزینه ی شماره یک: برای اغلب مردم، مالیات ها هستند. بسیاری از مردم گمان می کنند که مهمتر از همه مالیات بردرآمد است، اما در مورد بیشتر آمریکایی ها، بالاترین مالیات مربوط به تأمین اجتماعی است.
از منظر یک کارمند، اینطور بنظر میرسد که نرخ مالیات تأمین اجتماعی به همراه مالیات خدمات درمانی، مجموعا نزدیک به 7.5 درصد است، اما درواقع 15 درصد میباشد چرا که کارفرما موظف به انطباق مبلغ تأمین اجتماعی است (یعنی موظف به پرداخت آن است). دراصل این مبلغی است که کافرما نمی تواند آنرا به شما پرداخت کند. بعلاوه، شما همچنان موظف به پرداخت مالیات بردرآمد آن مبلغی هستید که بعنوان مالیات تأمین اجتماعی از حقوقتان کسر میشود درآمدی که هیچگاه آنرا دریافت نمیکنید چرا که از بطور مستقیم از طریق تأمین اجتماعی بلوکه می شود سپس بدهی های آنها افزایش پیدا میکند.
این مسأله با بازگشت به زندگی آن زوج جوان، به بهترین شکل اثبات میشود به دلیل اینکه درآمد آنها افزایش پیدا میکند، آنها تصمیم میگیرند که بروند و خانه ی رؤیایی خود را خریداری کنند به مجرد اینکه به آن خانه نقل مکان می کنند، آنها یک مالیات جدید دارند که به آن مالیات مستقلات گفته میشود. سپس یک ماشین جدید می خرند، همچنین مبلمان و وسایل جدید تا با خانه ی جدیدشان جور در بیاید. ناگهان، بیدار میشوند و می بینند که ستون بدهی هایشان پر شده است از بدهی وام مسکن و بدهی کارت اعتباری.
آنها اکنون گرفتار سبکی از زندگی شده اند که به آن “گردش یا دَوَران موش” می گویند ( شیوه ای از زندگی که مردم در آن گرفتار یک رقابت و تلاش شدید جهت دستیابی به ثروت یا قدرت میشوند ). یک بچه هم اضافه میشود. آنها سخت تر کار میکنند. این پروسه به طور خوکار تکرار میشود. پول بیشتر و مالیات بیشتر، همچنین به آن “افزایش طبقه ی مالیاتی” گفته میشود، یک کارت اعتباری بوسیله پست میرسد. آنها از آن استفاده میکنند. تمام می شود.
شرکتی که وام پرداخت میکند تماس گرفته و میگوید که بزرگترین دارایی آنها، یعنی خانه شان، دارای ارزش بالایی است. به آنها پیشنهاد یک وام بلندمدت در قبال سند منزلشان میدهد چرا که اعتبار آنها بسیار خوب است و به آنها میگوید کار هوشمندانه ای که میتوانند انجام دهند این است که با تصفیه کارتهای اعتباری شان، از شر بدهی کالاهای مصرفی پرزرق و برقشان خلاص شوند. علاوه بر این، سود خانه اشان کسر مالیات میشه. آنها آهی از سر آسودگی می کشند. کارتهای اعتباری آنها تصفیه شده است.
آنها اکنون بدهی کالاهای مصرفی خود را در یک وام مسکن خلاصه کرده اند. پرداخت های ماهیانه آنها کمتر شده است، چرا که بدهی خود را به طول 30 سال تمدید کرده اند. کار هوشمندانه ای است.
همسایگانشان با آنها تماس گرفته و آنها را برای رفتن به جشنواره ی روز یادبود حراجی دعوت می کنند. فرصتی برای پس انداز کردن مقداری پول(بوسیله ی ارزان تر خریدن کالاهای مورد نیاز) به آنها می گویند: “ فقط برای تماشا می آیم، اما چیزی نمیخرم” اما فقط برای اینکه اگر چیزی برای خرید یافتند، کارت اعتباری تصفیه شده و صاف وپاک خود را درون کیف پولشان قرار میدهند.
من همیشه با امثال این زوج جوان برخورد میکنم. نام آنها تغییر میکند، اما معضلات مالی شان یکسان است. آنها به یکی از جلسات سخنرانی من می آیند تا بشنوند که چه می گویم. آنها از من سوال می کنند: میتوانی به ما بگویی چگونه پول بیشتری در بیاوریم؟
متن انگلیسی فصل
CHAPTER Two
Lesson Two: Why Teach Financial Literacy?
It’s not how much money you make, It’s how much money you keep.
In 1990, Mike took over his father’s empire and is, in fact, doing a better job than his dad did. We see each other once or twice a year on the golf course. He and his wife are wealthier than you could imagine.
Rich dad’s empire is in great hands, and Mike is now grooming his son to take his place, as his dad had groomed us.
In 1994, I retired at the age of 47, and my wife, Kim, was 37. Retirement does not mean not working. For us, it means that barring unforeseen cataclysmic changes, we can work or not work, and our wealth grows automatically, staying way ahead of inflation.
Our assets are large enough to grow by themselves. It’s like planting a tree. You water it for years and then one day it doesn’t need you anymore. Its roots have gone down deep enough. Then, the tree provides shade for your enjoyment.
Mike chose to run the empire and I chose to retire.
Whenever I speak to groups of people, they often ask what I would recommend or what could they do? “How do they get started?” “Is there a good book I would recommend?” “What should they do to prepare their children?” “What is your secret to success?” “How do I make millions?”
Whenever I hear one of these questions, I’m reminded of the following story:
THE RICHEST BUSINESSMEN
In 1923 a group of our greatest leaders and richest businessmen held a meeting at the Edgewater Beach hotel in Chicago. Among them were Charles Schwab, head of the largest independent steel company; Samuel Instill, president of the world’s largest utility; Howard Hopson, head of the largest gas company; Ivar Kreuger president of the International Match Co, one of the world’s largest companies at that time; Leon Frazier, president of the Bank of International Settlements; Richard Whitney, president of the New York Stock Exchange; Arthur Cotton and Jesse Livermore, two of the biggest stock speculators; and Albert Fall, a member of President Harding’s cabinet.
Twenty five years later nine of them (those listed above) ended as follows:
Schwab died penniless after living for five years on borrowed money. Instill died broke living in a foreign land. Kreuger and Cotton also died broke. Hopson went insane. Whitney and Albert Fall were just released from prison. Fraser and Livermore committed suicide.
I doubt if anyone can say what really happened to these men. If you look at the date, 1923, it was just before the 1929 market crash and the Great Depression, which I suspect had a great impact on these men and their lives.
The point is this: Today we live in times of greater and faster change than these men did. I suspect there will be many booms and busts in the next 25 years that will parallel the ups and downs these men faced. I am concerned that too many people are focused too much on money and not their greatest wealth, which is their education.
If people are prepared to be flexible, keep an open mind and learn, they will grow richer and richer despite tough changes. If they think money will solve problems, I am afraid those people will have a rough ride. Intelligence solves problems and produces money. Money without financial intelligence is money soon gone.
Most people fail to realize that in life, it’s not how much money you make, it’s how much money you keep.
We have all heard stories of lottery winners who are poor, then suddenly rich, then poor again. They win millions and are soon back to where they started.
Or stories of professional athletes, who, at the age of 24, are earning millions of dollars a year, and are sleeping under a bridge by age 34.
In the paper this morning, as I write this, there is a story of a young basketball player who a year ago had millions. Today, he claims his friends, attorney and accountant took his money, and now he works at a car wash for minimum wage.
He was fired from the car wash because he refused to take off his championship ring as he was wiping off the cars, so his story made the newspaper. He is appealing his termination, claiming hardship and discrimination and that the ring is all he has left. He claims that if you take that away, he’ll crumble.
I know so many people who are becoming instant millionaires. While I am glad people have been getting richer and richer, I only caution that in the long run, it’s not how much you make, it’s how much you keep, and how many generations you keep it.
So when people ask, “Where do I get started?” or “Tell me how to get rich quick,” they often are greatly disappointed with my answer.
I simply say to them what my rich dad said back to me when I was a little kid. “If you want to be rich, you need to be financially literate.” That idea was drummed into my head every time we were together. As I said, my educated dad stressed the importance of reading books, while my rich dad stressed the need to master financial literacy.
If you are going to build the Empire State Building, the first thing you need to do is dig a deep hole and pour a strong foundation. If you are going to build a home in the suburbs, all you need to do is pour a 6-inch slab of concrete.
Most people, in their drive to get rich, are trying to build an Empire State Building on a 6-inch slab.
Our school system, having been created in the Agrarian Age, still believes in homes with no foundation. Dirt floors are still the rage. So kids graduate from school with virtually no financial foundation.
One day, sleepless and deep in debt in suburbia, living the American Dream, they decide that the answer to their financial problems is to find a way to get rich quick.
Construction on the skyscraper begins. It goes up quickly, and soon, instead of the Empire State Building, we have the Leaning Tower of Suburbia. The sleepless nights return.
As for Mike and me in our adult years, both of our choices were possible because we were taught to pour a strong financial foundation when we were just kids.
Accounting is possibly the most boring subject in the world. But if you want to be rich, long term, it could be the most important subject.
The question is, how do you take a boring and confusing subject and teach it to kids? The answer is, make it simple. Teach it first in pictures.
My rich dad poured a strong financial foundation for Mike and me. Since we were just kids, he created a simple way to teach us.
For years he only drew pictures and used words. Mike and I understood the simple drawings, the jargon, the movement of money, and then in later years, rich dad began adding numbers.
Today, Mike has gone on to master much more complex and sophisticated accounting analysis because he has had to, in order to empire. I am not as sophisticated because my empire is smaller, yet we come from the same simple foundation.
In the following pages, I offer to you the same simple line drawings Mike’s dad created for us. Though simple, those drawings helped guide two little boys in building great sums of wealth on a solid and deep foundation.
Rule One. You must know the difference between an asset and a liability, and buy assets. If you want to be rich, this is all you need to know. It is Rule No1. It is the only rule.
This may sound absurdly simple, but most people have no idea how profound this rule is. Most people struggle financially because they do not know the difference between an asset and a liability.
“Rich people acquire assets. The poor and middle class acquire liabilities, but they think they are assets”
When rich dad explained this to Mike and me, we thought he was kidding. Here we were, nearly teenagers and waiting for the secret to getting rich, and this was his answer. It was so simple that we had to stop for a long time to think about it.
“What is an asset,” asked Mike.
“Don’t worry right now,” said rich dad. “Just let the idea sink in. If you can comprehend the simplicity, your life will have a plan and be financially easy. It is simple; that is why the idea is missed.”
“You mean all we need to know is what an asset is, acquire them and we’ll be rich,” I asked.
Rich dad nodded his head. “It’s that simple.”
“If it’s that simple, how come everyone is not rich,” I asked.
Rich dad smiled. “Because people do not know the difference between an asset and a liability.”
I remember asking, “How could adults be so silly. If it is that simple, if it is that important, why would everyone not want to find out?”
It took our rich dad only a few minutes to explain what assets and liabilities were.
As an adult, I have difficulty explaining it to other adults. The simplicity of the idea escapes most adults because they have been educated differently.
They have been educated by other educated professionals, such as bankers, accountants, real estate agents, financial planners, and so forth.
The difficulty comes in asking adults to unlearn, or become children again. An intelligent adult often feels it is demeaning to pay attention to simplistic definitions.
Rich dad believed in the KISS principle-“Keep It Simple Stupid”-so he kept it simple for two young boys, and that made the financial foundation strong.
So what causes the confusion? Or how could something so simple be so screwed up? Why would someone buy an asset that was really a liability.
The answer is found in basic education. We focus on the word “literacy” and not “financial literacy.” What defines something to be an asset, or something to be a liability are not words. In fact, if you really want to be confused, look up the words “asset” and “liability” in the dictionary.
I know the definition may sound good to a trained accountant, but for the average person it makes no sense. But we adults are often too proud to admit that something does not make sense.
As young boys, rich dad said, “What defines an asset is not words but numbers. And if you cannot read the numbers, you cannot tell an asset from a hole in the ground.”
“In accounting,” rich dad would say, “it’s not the numbers, but what the numbers are telling you. It’s just like words. It’s not the words, but the story the words are telling you.
“If you want to be rich, you’ve got to read and understand numbers.” If I heard that once, I heard it a thousand times from my rich dad. And I also heard, “The rich acquire assets and the poor and middle class acquire liabilities.”
Here is how to tell the difference between an asset and a liability. Most accountants and financial professionals do not agree with the definitions, but these simple drawings were the start of strong financial foundations for two young boys.
An asset is something that puts money in my pocket.
A liability is something that takes money out of my pocket.
This is really all you need to know. If you want to be rich, simply spend your life buying assets. If you want to be poor or middle class, spend your life buying liabilities.
Illiteracy, both in words and numbers, is the foundation of financial struggle. If people are having difficulties financially, there is something that they cannot read, either in numbers or words.
The rich are rich because they are more literate in different areas than people who struggle financially. So if you want to be rich and maintain your wealth, it’s important to be financially literate, in words as well as numbers.
Numbers alone really mean little. Just as words alone mean little. It’s the story that counts. In financial reporting, reading numbers is looking for the plot, the story. The story of where the cash is flowing. In 80 percent of most families, the financial story is a story of working hard in an effort to get ahead. Not because they spend their lives buying liabilities instead of assets.
Everyone has living expenses, the need for food, shelter and clothing. It is the cash flow that tells the story of how a person handles their money, what they do after they get the money in their hand.
The reason I started with the story of the richest men in America is to illustrate the flaw in the thinking of so many people. The flaw is that money will solve all problems.
That is why I cringe whenever 1 hear people ask me how to get rich quicker. Or where do they start? I often hear, “I’m in debt so I need lo make more money.” But more money will often not solve the problem; in fact, it may actually accelerate the problem. Money often makes obvious our tragic human flaws. Money often puts a spotlight on what we do not know.
That is why, all too often, a person who comes into a sudden windfall of cash-let’s say an inheritance, a pay raise or lottery winnings-soon returns to the same financial mess, if not worse than the mess they were in before they received the money. Money only accentuates the cash flow pattern running in your head. If your pattern is to spend everything you get, most likely an increase in cash will just result in an increase in spending. Thus, the saying, “A fool and his money is one big party,”
I have said many times that we go to school to gain scholastic skills and professional skills, both important. We learn to make money with our professional skills. In the 1960s, when I was in high school, if someone did well in school academically, almost immediately people assumed this bright student would go on to be a medical doctor because it was the profession with the promise of the greatest financial reward.
Today, doctors are facing financial challenges I would not wish on my worst enemy; insurance companies taking control of the business, managed health care, government intervention, and malpractice suits.
Today, kids want to be famous athletes, movie stars, rock stars, beauty queens or CEOs because that is where the fame, money and prestige is. That is the reason it is so hard to motivate kids in school today. They know that professional success is no longer solely linked to academic success, as it once was.
Because students leave school without financial skills, millions of educated people pursue their profession successfully, but later find themselves struggling financially. They work harder, but don’t get ahead. What is missing from their education is not how to make money, but how to spend money-what to do after you make it. It’s called financial aptitude-what you do with the money once you make it, how to keep people from taking it from you, how long you keep it, and how hard that money works for you.
Most people cannot tell why they struggle financially because they don’t understand cash flow. A person can be highly educated, professionally successful and financially illiterate. These people often work harder than they need to because they learned how to work hard, but not how to have their money work for them.
The story of how the quest for a Financial Dream turns into a financial nightmare. The moving-picture show of hard-working people has a set pattern. Recently married, the happy, highly educated young couple move in together, in one of their cramped rented apartments. Immediately, they realize that they are saving money because two can live as cheaply as one.
The problem is, the apartment is cramped. They decide to save money to buy their dream home so they can have kids. They now have two incomes, and they begin to focus on their careers.
Their incomes begin to increase.
As their incomes go up—their expenses go up as well.
The No1: expense for most people is taxes. Many people think it’s income tax, but for most Americans their highest tax is Social Security.
As an employee, it appears as if the Social Security tax combined with the Medicare tax rate is roughly 7.5 percent, but it’s really 15 percent since the employer must match the Social Security amount. In essence, it is money the employer cannot pay you. On top of that, you still have to pay income tax on the amount deducted from your wages for Social Security tax, income you never receive because it went directly to Social Security through withholding.
Going back to the young couple, as a result of their incomes going up, they decide to go out and buy the house of their dreams. Once in their house, they have a new tax, called property tax. Then, they buy a new car, new furniture and new appliances to match their new house. All of a sudden, they wake up and their liabilities column is full of mortgage debt and credit-card debt.
They’re now trapped in the rat race. A child comes along. They work harder. The process repeats itself. More money and higher taxes, also called bracket creep, A credit card comes in the mail. They use it. It maxes out.
A loan company calls and says their greatest “asset,” their home, has appreciated in value. The company offers a “bill consolidation” loan, because their credit is so good, and tells them the intelligent thing to do is clear off the high-interest consumer debt by paying off their credit card. And besides, interest on their home is a tax deduction. They go for it, and pay off those high-interest credit cards - They breathe a sigh of relief. Their credit cards are paid off.
They’ve now folded their consumer debt into their home mortgage. Their payments go down because they extend their debt over 30 years. It is the smart thing to do.
Their neighbor calls to invite them to go shopping-the Memorial Day sale is on. They promise themselves, they’ll just window shop but they take a credit card just in case.
I run into this young couple all the time. Their names change, but their financial dilemma is the same. They come to one of my talks to hear what I have to say. They ask me, “Can you tell us how to make more money?”