فصل 05

کتاب: پدر پولدار، پدر فقیر / فصل 9

فصل 05

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح خیلی سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل پنجم

درس پنجم: ثروتمندان پول چاپ می کنند.

اغلب مواقع در دنیای واقعی، افراد جسور و باشهامت هستند که از دیگران پیشی می گیرند، نه آنهایی که باهوشند.

شب گذشته برای استراحت، دست از نوشتن کشیدم و به تماشای یک برنامه در تلوزیون نشستم که در مورد پیشینه ی مرد جوانی بود بنام الکساندر گراهام بل. بل بتازگی حق امتیاز اختراع تلفنش را به ثبت رسانده بود و درگیر مشکلات فزاینده ای شده بود، چرا که تقاضا برای اختراع جدیدش بسیار بالا بود. بل که نیازمند شرکت بزرگتری بود، به سراغ یکی از غولهای آن زمان، یعنی کمپانی وسترن یونیون رفت و از آنها خواست که شرکت کوچک و حق امتیازش را خریداری کنند. او برای کل مجموعه اش، 100 هزار دلار درخواست نمود. رئیس کمپانی وسترن یونیون، او را به تمسخر گرفت و تقاضایش را رد کرد و به او گفت که قیمت پیشنهادی اش مضحک است. بقیه داستان، همان است که خودتان در تاریخ شنیده اید. یعنی پدیدار شدن یک کارخانه ی مولتی بیلیون دلاری و شرکت مخابرات آمریکا متولد شد.

بلافاصله بعد از پایان برنامه گراهام بل، اخبار شبانگاهی شروع شد. درخبرها داستان تعدیل نیروی یک کارخانه محلی آمده بود. کارگران عصبانی و شاکی بودند از اینکه مالکان کارخانه بی انصاف هستند. یک مدیر برکنارشده که حدودا 45 ساله بود، همسر و دو فرزندش را با خود به کارخانه آورده بود وبه نگهبانان التماس میکرد که اجازه بدهند با مالکان کارخانه صحبت کند و درخواست نماید که در مورد برکناری اش تجدید نظر کنند. او بتازگی موفق به خرید یک خانه شده بود و میترسید که آنرا از دست بدهد. دوربین بر روی چهره ی ملتمسانه ی او زوم کرده بود تا تمام دنیا آنرا ببیند. نیازی به گفتن نیست که این صحنه بیشتر باعث جلب توجه من شد.

من از سال 1984 مشغول به تدریس حرفه ای بوده ام. این حرفه برای من تجربه ی بسیار عالی و ارزنده ای بوده است. همچنین حرفه ای مضطرب کننده، برای منی که هزاران نفر را آموزش داده ام و یک نکته مشترک در همگی مان (که خودم را هم شامل می شود) می بینم. همگی ما ظرفیت های عظیمی در خود داریم و به همگی مان موهبت هایی هدیه داده شده است. با اینحال آنچیزی که همه ما را عقب نگه میدارد، درجه اعتماد به نفس ماست. آنچه باعث عقب ماندگی ما میشود بیش از اینکه بخواهد به دلیل کمبود اطلاعات فنی باشد، بخاطر کمبود اعتماد به نفس ماست. برخی از افراد بیشتر تحت تأثیر قرار میگیرند.

زمانی که فارق التحصیل می شویم، اغلب ما میدانیم که مدرک دانشگاهی و نمرات خوب، آنقدرها به حساب نمی آیند. در دنیای واقعی و بیرون از دنیای آکادمیک، صرفا چیزهایی بیشتر از درجات تحصیلی، مورد نیاز است. شنیده ام که با عناوین مختلفی از آنها یاد میشود : دل و جرأت، پر رویی، شجاعت، جسارت، دلیری، زیرکی و مکاری، شهامت، سرسختی و درخشش استعداد. این فاکتور، به هر نام یا عنوانی که خوانده شود، در نهایت بیش از درجات تحصیلی تعیین کننده آینده ی هر فردی است.

درون هر کدام از ما، یکی از این فاکتورهای شجاعت و استعداد و شهامت وجود دارد. نقطه مقابل این کاراکترها هم وجود دارد: مردمی که اگر لازم باشد، می توانند زانو بزنند و به التماس بیافتند. پس از یک سال حضور در ویتنام به عنوان خلبان سپاه نیروی دریایی، من از نزدیک با هر دو شخصیت درونی خودم، آشنا شدم. هر دو در یک سطح قرار دارند.

با این حال ، به عنوان یک معلم ، من درک کردم که ترس و عدم اعتماد به نفس بیش ازحد، بزرگترین مخرب نبوغ شخصی است.

دلم شکست وقتی دانش آموزانی را دیدم که جواب ها را می دانستند، اما بدلیل نداشتن شجاعت قادر به پاسخگویی نبودند. اغلب مواقع در دنیای واقعی، افراد جسور و باشهامت هستند که از دیگران پیشی می گیرند، نه آنهایی که باهوشند.

بنابر تجربه شخصی من، نبوغ مالی شما هم به دانش فنی نیازمند است و هم به شجاعت. اگر ترس، بیش از حد شدید باشد، نبوغ سرکوب می شود. من در کلاسهایم دانش آموزان را به شدت تشویق میکنم که ریسک پذیر باشند، شهامت داشته باشند و اجازه بدهند که نبوغشان، آن ترس را تبدیل به قدرت و درخشش کند. این نسخه برای برخی جواب میدهد و دیگران را وحشت زده می کند.

من متوجه شده ام که برای اغلب مردم، وقتی موضوع پول به میان می آید، ترجیح می دهند خطر نکنند. مجبور شده ام سوالاتی را مطرح کنم، از این قبیل که : چرا ریسک کنم؟ چرا برای توسعه دادن آی کیوی مالی، خودم را آزار بدهم؟ چرا مجبورم سواد مالی بیاموزم؟ و بعد پاسخ می دهم : فقط برای اینکه گزینه های بیشتری در اختیار داشته باشم.

تغییرات بزرگی بر سر راه وجود دارد. درست همانگونه که من با داستان مخترع جوان، الکساندر گراهام بل شروع کردم، در سالهای پیش رو، افراد بیشتری مثل او وجود خواهند داشت. صدها نفر مثل بیل گیتس و شرکت های بسیار موفقی همچون مایکروسافت، هر ساله در سراسر جهان بوجود خواهند آمد. و همینطور ورشکستگی ها، اخراج ها و تعدیل نیروهای بیشتری نیز بوقوع خواهد پیوست.

بنابراین چرا باید خود را برای ارتقاء آی کیوی مالی آزار بدهید؟ هیچ کس جز خود شما نمی تواند به این سوال پاسخ بدهد. با اینحال من میتوانم به شما بگویم که چرا خودم اینکار را انجام دادم. من این کار را می کنم زیرا از مهیج ترین اوقات زنده بودن است. ترجیح میدهم از تغییرات استقبال کنم تا اینکه تغییر گریز باشم. ترجیج میدهم که از خلق میلیونها دلار پول، هیجان زده شوم تا اینکه بخواهم نگران گرفتن افزایش حقوق باشم. این دوره که ما اکنون در آن هستیم هیجان انگیزترین دوره است. دوره ای که در تاریخ جهان ما بی سابقه است؛ نسل ها پس از این ، مردم به این دوره از زمان نگاه می کنند و اظهار نظر می کنند که چه دوره هیجان انگیزی بوده است. دوره ای که مرگ دنیای قدیم و تولد دنیای جدید بوده است. مملو از آشوب و هیجان.

بنابراین، دلیل اینکه باید برای توسعه آی کیوی مالی، خود را سختی بدهیم چیست؟ چون اگر اینکار را انجام دهید، بسیار موفق و کامیاب خواهید شد. و اگر انجامش ندهید، این دوره از زمان برایتان بسیار ترسناک خواهد شد. دوره ای که در آن شاهد مردمی هستیم که بشدت پیش می افتند در حالی که دیگران درگیر یک چرخه زندگی رو به انحطاط باقی می مانند.

سیصد سال پیش، ملک و املاک، بزرگترین ثروت به حساب می آمد. بنابراین کسی که ملکی را تصاحب می کرد، ثروت اندوزی کرده بود. سپس، کارخانه و تولید، ثروت به حساب می آمدند و آمریکا در این زمینه به سلطه رسید. صنعتگران ثروت را دراختیار گرفتند. امروزه، دوره اطلاعات است. و کسی که اطلاعات را به موقع تر و مناسب تر کسب کند، ثروت را در اختیار میگیرد. مشکل اینجاست که اطلاعات به سرعت نور در سراسر جهان پخش می شود. این ثروت جدید را نمی توان مانند زمین ها و کارخانه جات، در انحصار حدود و مرزها، نگه داشت. تغییرات هیجان انگیز تر و سریع تر اتفاق می افتند. بر تعداد مولتی میلیونرها بشدت افزوده خواهد شد. همینطور بر تعداد افرادی که عقب مانده و پشت سر گذاشته می شوند.

امروز افراد زیادی را می بینم که در حال تقلا کردن هستند، اغلب سخت تر کار می کنند، به این دلیل ساده که آنها به عقاید قدیمی شان چسبیده اند. آنها همه چیز را همانگونه که در گذشته بوده، میخواهند؛ در برابر تغییرات مقاومت می کنند. افرادی را می شناسم که مشاغل و خانه هایشان را از دست داده اند و تکنولوژی، اقتصاد و رؤسایشان را مقصر می دانند. متاسفانه آنها موفق به درک این نکته نمی شوند که احتمالا مشکل از خودشان است. بزرگترین بدهی آنها عقاید قدیمی شان است. این عقاید، بدهی به شمار می آیند به این دلیل ساده که این افراد قادر به درک این نکته نیستند که اینها عقاید یا روش هایی هستند که در گذشته دارایی محسوب می شدند، و گذشته دیگر وجود ندارد.

یک روز عصر، بوسیله ی یک بازی که خودم آنرا طراحی کرده بودم، در حال تدریس سرمایه گذاری بودم؛ یک بازی بنام “جریان نقدینگی” که از آن به عنوان ابزاری برای تدریس استفاده می کنم. یکی از دوستان، شخصی را همراه خود آورده بود که در کلاس شرکت کند. آشنای این دوست، بتازگی از همسر خود جدا شده بود و به طرز وحشتناکی بوسیله توافق نامه طلاق، نقره داغ شده بود و حالا بدنبال پاسخی برای سوالاتش می گشت. دوستش فکر کرده بود که این کلاس می تواند به او کمک کند.

بازی اینگونه طراحی شده بود که به افراد نحوه ی کارکرد پول را آموزش بدهد. در حین بازی آنها درمورد تعامل بین صورت سود و زیان و ترازنامه می آموختند. آنها می آموختند که نقدینگی چطور بین این دو، جریان پیدا می کند و اینکه راه ثروتمند شدن از این طریق است که تلاش کنند تا جریان نقدینگی ماهانه شان را درطرف ستون دارایی هایشان، آنگونه افزایش دهند که از مخارج ماهیانه شان پیشی بگیرد. مادامی که این مرحله را تکمیل کنید، قادر خواهید بود که از چرخه باطل و سگدو زدن ها رهایی یابید و گام در مسیر پر سرعت ترقی بگذارید.

همانگونه که قبلا گفته ام، برخی مردم از این بازی نفرت دارند و برخی عاشق آن هستند و یکسری از افراد هم نکات پنهان بازی را از دست می دهند. این زن، یک فرصت ارزشمند را برای یادگیری این چیزها از دست داد. در دور آغازین بازی، او از بین کارتهای شامل اسباب و لوازم، کارتی را کشید که محتوی یک قایق بود. در ابتدا او خوشحال بود. “ اوه، یک قایق گیرم اومد !”. سپس، وقتی دوستش برایش توضیح داد که کارکرد اعداد وارقام صورت درآمد و ترازنامه چگونه است، ناامید شد چرا که او هیچوقت از ریاضیات خوشش نمی آمد. بقیه بازی صرف این شد که دوستش برایش در مورد رابطه ی بین صورت درآمد، ترازنامه و جریان نقدینگی ماهیانه توضیح بدهد. ناگهان وقتی دریافت که اعداد و ارقام چطور کار می کنند، برایش روشن شد که قایقش چگونه دارد او را زنده زنده می خورد. در ادامه آن بازی، او از شغلش برکنار شد و صاحب یک بچه نیز شد. این برای او یک بازی وحشتناک بود.

بعد از کلاس، دوستش پیش من آمد و گفت که او حسابی ناراحت است. او به کلاس آمده تا سرمایه گذاری کردن را بیاموزد و این ایده که مدت زیادی مشغول یک بازی احمقانه بشود را دوست ندارد.

دوستش تلاش کرده به او بگوید که با نگاه کردن به درون خود، ببیند آیا این بازی منعکس کننده ی چیزی از درون او هست یا نه. با طرح این پیشنهاد، آن زن پولی را که بابت کلاس داده درخواست نموده است. او گفته این ایده که یک بازی بتواند انعکاسی از درون او باشد، احمقانه است. پولش به سرعت بازگردانده شد و او رفت.

از سال 1984 میلیونها دلار پول درآورده ام، آنهم بسادگی و با انجام روشی که سیستم آموزشی مدارس آنرا انجام نمی دهد. اغلب معلمان سخنرانی می کنند. من بعنوان یک دانش آموز، از سخنرانی متنفر بودم؛ خیلی زود بی حوصله می شدم و ذهنم از سخنرانی منحرف می شد.

در سال 1984 از طریق بازیها و شبیه سازی ها شروع به تدریس نمودم. من همیشه دانش آموزان بزرگسال را تشویق می کردم که به بازتاب بازی ها توجه کنند و ببینند که چه چیزهایی را می دانند و چه چیزهایی را باید بیاموزند. بعنوان مهمترین نکته، یک بازی بازتابی از رفتار شخص است. این یک سیستم بازخورد سریع است. بجای اینکه معلم برایتان سخنرانی کند، بازی با بازخورد خود، یک نطق اختصاصی را برای شما به اجرا می گذارد؛ بگونه ای که منحصرا برای خود شما سفارشی شده است.

دوست آن خانمی که بعدا کلاس را ترک کرد و رفت، برای دادن اطلاعات جدید پیش من آمد. او گفت که حال دوستش بهتر شده و آرام شده است. دراین مدت که از مسائل دور بوده، توانسته است که ارتباطات جزئی و ظریفی بین بازی و زندگی خودش پیدا کند.

اگرچه او و همسرش صاحب قایقی نبودند، اما چیزهای قابل تصور دیگری را صاحب شده بودند. او پس از طلاقش عصبانی بود، هم به این دلیل که همسرش با زن جوانی فرار کرده بود و هم به این دلیل که آنها پس از 20 سال زندگی مشترک، بعنوان دارایی، چیزهای بسیار کمی اندوخته بودند. آنها تقریبا هیچ چیز نداشتند که با هم تقسیم کنند. زندگی 20 ساله ی آنها بسیار مفرح بوده اما همه ی آنچیزی که جمع کرده بودند، تنها انبوهی از لوازم بی مصرف بوده است.

او فهمیده بود که عصبانیتش نسبت به اعداد و ارقام ( صورت درآمد و ترازنامه) به خاطر خجالتش از این مسئله است که آنها را درک نمی کند. او معتقد بوده که امور مالی به مردان مربوط می شود. او از خانه نگهداری می کرد و به سرگرمی هایش مشغول بود و همسرش عهده دار انجام امور مالی بود. حالا مطمئن بود که در پنج سال آخر زندگی شان ، همسرش پول ها را از وی مخفی می کرده است. او از خودش عصبانی بود چون نه از سرنوشت آن پولها اطلاعی داشت و نه از حضور یک زن دیگر.

درست همانند یک بازی رومیزی، دنیا همیشه در حال برگرداندن بازخوردهایی به ماست. اگر بیشتر به آنها توجه کنیم، می توانیم نکات بسیاری بیاموزیم. یک روزی نه چندان دور، به همسرم شاکی شدم که شوینده ها باید باعث تنگ شدن شلوارم شده باشند. همسرم به آرامی لبخند زد و انگشتش را به شکمم فرو کرد تا به من بفهماند مشکل بزرگ شدن چیز دیگریست. (من)!

بازی جریان نقدینگی طراحی شده بود تا به هر بازیکنی، بازخورد شخصی مخصوص خودش را بدهد. هدف این بازی آنست که به شما انتخاب هایی بدهد. اگر شما کارت یک قایق را برای خود بکشید و این قایق، شما را به سمت بالا آوردن بدهی رهنمون کند، حالا چه کاری از دست شما بر می آید؟ چه تعداد راهکار و گزینه های مختلف مالی به ذهن شما می رسد؟ هدف بازی همین است : اینکه به بازیکنان آموزش بدهد که چگونه فکر کنند و گزینه های مالی مختلفی را خلق نمایند.

من بازی بیش از هزار بازیکن را به نظاره نشسته ام. افرادی که سریعتر از این حلقه ی باطل و تقلا زدن های بیهوده رهایی پیدا می کنند، همان هایی هستند که اعداد را درک می کنند و ذهن مالی خلاقی دارند. آنهای گزینه های مالی مختلفی را تشخیص می دهند. افرادی که رهایی از این حلقه برایشان طولانی تر می شود، کسانی هستند که با اعداد و ارقام قرابتی ندارند و اغلب قدرت سرمایه گذاری را درک نمی کنند. افراد ثروتمند غالبا خلاق هستند و ریسک های حساب شده ای انجام می دهند.

افرادی زیادی بوده اند که در این بازی پولهای بسیاری بدست آورده اند، اما نمی دانستند که چگونه از آن استفاده کنند بیشتر آنها در زندگی واقعی خود نیز افراد موفقی نبوده اند. حتی اگر آنها پول در اختیار خود داشته باشند، باز هم اینطور به نظر می رسد که هر کسی در بازی می تواند از آنها پیش بیافتد. و این در مورد زندگی واقعی آنها نیز صدق می کند. افراد زیادی هستند که پول بسیاری دارند، اما از لحاظ بنیه مالی پیش نمی افتند.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER FIVE

Lesson Five:The Rich Invent Money

Often in the real world, it’s not the smart who go ahead, but the bold.

Last night, I took a break from writing and watched a TV program on the history of a young man named Alexander Graham Bell. Bell had just patented his telephone, and was having growing pains because the demand for his new invention was so strong. Needing a bigger company, he then went to the giant at that time, Western Union, and asked them if they would buy his patent and his tiny company. He wanted $100,000 for the whole package. The president of Western Union scoffed at him and turned him down, saying the price was ridiculous. The rest is history. A multi-billion-dollar industry emerged, and AT&T was born.

The evening news came on right after the story of Alexander Graham Bell ended. On the news was a story of another downsizing at a local company. The workers were angry and complained that the company ownership was unfair. A terminated manager of about 45 years of age had his wife and two babies at the plant and was begging the guards to let him talk to the owners to ask if they would reconsider his termination. He had just bought a house and was afraid of losing it. The camera focused in on his pleading for all the world to see. Needless to say, it held my attention.

I have been teaching professionally since 1984. It has been a great experience and rewarding. It is also a disturbing profession, for I have taught thousands of individuals and I see one thing in common in all of us, myself included. We all have tremendous potential, and we all are blessed with gifts. Yet, the one thing that holds all of us back is some degree of self-doubt. It is not so much the lack of technical information that holds us back, but more the lack of self-confidence. Some are more affected than others.

Once we leave school, most of us know that it is not as much a matter of college degrees or good grades that count. In the real world outside of academics, something more than just grades is required. I have heard it called “guts,” “chutzpah,” “balls,” “audacity,” “bravado,” “cunning,” “daring,” “tenacity” and “brilliance”. This factor, whatever it is labeled, ultimately decides one’s future much more than school grades.

Inside each of us is one of these brave, brilliant and daring characters. There is also the flip side of that character: people who could get down on their knees and beg if necessary. After a year in Vietnam, as a Marine Corps pilot, I intimately got to know both of those characters-inside of me. One is not better than the other.

Yet, as a teacher, I recognized that it was excessive fear and self-doubt that were the greatest detractors of personal genius.

It broke my heart to see students know the answers, yet lack the courage to act on the answer. Often in the real world, it’s not the smart that get ahead but the bold.

In my personal experience, your financial genius requires both technical knowledge as well as courage. If fear is too strong, the genius is suppressed. In my classes I strongly urge students to learn to take • risks, to be bold, to let their genius convert that fear into power and brilliance. It works for some and just terrifies others.

I have come to realize that for most people, when it comes to the subject of money, they would rather play it safe. I have had to field questions such as: Why take risks? Why should I bother developing my financial IQ? Why should I become financially literate? And I answer, “Just to have more options.”

There are huge changes up head. Just as I started with the story of the young inventor Alexander Graham Bell, in the coming years there will be more people just like him. There will be a hundred people like Bill Gates and hugely successful companies like Microsoft created every year, all over the world. And there also will be many more bankruptcies, layoffs and downsizing.

So why bother developing your financial IQ? No one can answer that but you. Yet, I can tell you why I myself do it. I do it because it is the most exciting time to be alive. I’d rather be welcoming change than dreading change. I’d rather be excited about making millions than worrying about not getting a raise. This period we are in now is a most exciting time, unprecedented in our world’s history. Generations from now, people will look back at this period of time and remark at what an exciting era it must have been. It was the death of the old and birth of the new. It was full of turmoil and it was exciting.

So why bother developing your financial IQ? Because if you do, you will prosper greatly. And if you don’t, this period of time will be a frightening one. It will be a time of watching people move boldly forward while others cling to decaying life rings.

Land was wealth 300 years ago. So the person who owned the land owned the wealth. Then, it was factories and production, and America rose to dominance. The industrialist owned the wealth. Today, it is information. And the person who has the most timely information owns the wealth. The problem is, information flies all around the world at the speed of light. The new wealth cannot be contained by boundaries and borders as land and factories were. The changes will be faster and more dramatic. There will be a dramatic increase in the number of new multimillionaires. There also will be those who are left behind.

Today, I find so many people struggling, often working harder, simply because they cling to old ideas. They want things to be the way they were; they resist change. I know people who are losing their jobs or their houses, and they blame technology or the economy or their boss. Sadly they fail to realize that they might be the problem. Old ideas are their biggest liability. It is a liability simply because they fail to realize that while that idea or way of doing something was an asset yesterday, yesterday is gone.

One afternoon I was teaching investing using a board game I had invented, CASHFLOW, as a teaching tool. A friend had brought someone along to attend the class. This friend of a friend was recently divorced, had been badly burned in the divorce settlement, and was now searching for some answers. Her friend thought the class might help.

The game was designed to help people learn how money works. In playing the game, they learn about the interaction of the income statement with the balance sheet. They learn how “cash flows” between the two and how the road to wealth is through striving to increase your monthly cash flow from the asset column to the point that it exceeds your j monthly expenses. Once you accomplish this, you are able to get out of the “Rat Race” and out onto the “Fast Track”.

As I have said, some people hate the game, some love it, and others miss the point. This woman missed a valuable opportunity to learn something. In the opening round, she drew a “doodad” card with the boat on it. At first she was happy. “Oh, I’ve got a boat.” Then, as her friend tried to explain how the numbers worked on her income statement and balance sheet, she got frustrated because she “had never liked math. The rest of her table waited while her friend continued explaining the relationship between the income statement, balance sheet and monthly cash flow. Suddenly, when she realized how the numbers worked, it dawned on her that her boat was eating her alive. Later on in the game, she was also ”downsized” and had a child. It was a horrible game for her.

After the class, her friend came by and told me that she was upset. She had come to the class to learn about investing and did not like the idea that it took so long to play a silly game.

Her friend attempted to tell her to look within herself to see if the game “reflected” on herself in any way. With that suggestion, the woman demanded her money back. She said that the very idea that a game could be a reflection of her was ridiculous. Her money was promptly refunded and she left.

Since 1984, I have made millions simply by doing what the school system does not. In school, most teachers lecture. I hated lectures as a student; I was soon bored and my mind would drift.

In 1984,I began teaching via games and simulations. I always encouraged adult students to look at games as reflecting back to what they know, and what they needed to learn. Most importantly, a game reflects back on one’s behavior. It’s an instant feedback system. Instead of the teacher lecturing you, the game is feeding back a personalized lecture, custom made just for you.

The friend of the woman who left later called to give me an update. She said her friend was fine and had calmed down. In her cooling-off period, she could see some slight relationship between the game and her life.

Although she and her husband did not own a boat, they did own everything else imaginable. She was angry after their divorce, both because he had run off with a younger woman and because after twenty years of marriage, they had accumulated little in the way of assets. There was virtually nothing for them to split. Their twenty years of married life had been incredible fun, but all they had accumulated was a ton of doodads.

She realized that her anger at doing the numbers-the income statement and balance sheet-came from her embarrassment of not understanding them. She had believed that finances were the man’s job. She maintained the house and did the entertaining, and he handled the finances. She was now quite certain that in the last five years of their marriage, he had hidden money from her. She was angry at herself for not being more aware of where the money was going, as well as for not knowing about the other woman.

Just like a board game, the world is always providing us with instant feedback. We could learn a lot if we tuned in more. One day not long ago, I complained to my wife that the cleaners must have shrunk my pants. My wife gently smiled and poked me in the stomach to inform me that the pants had not shrunk, something else had expanded. me!

The game CASHFLOW was designed to give every player personal feedback. Its purpose is to give you options. If you draw the boat card and it puts you into debt, the question is, “Now what can you do?” How many different financial options can you come up with? That is the purpose of the game: to teach players to think and create new and various financial options.

I have watched this game played by more than 1,000 people. The people who get out of the “Rat Race” in the game the quickest are the people who understand numbers and have creative financial minds. They recognize different financial options. Rich people are often creative and take calculated risks. People who take the longest are people who are not familiar with numbers and often do not understand the power of investing.

There have been people playing CASHFLOW who gain lots of money in the game, but they don’t know what to do with it. Even though they have money, everyone else seems to be getting ahead of them. And that is true in real life. There are a lot of people who have a lot of money and do not get ahead financially.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.