فصل 03

کتاب: پدر پولدار، پدر فقیر / فصل 7

فصل 03

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح خیلی سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

بخش سوم

درس سوم: به کسب و کار خودتان اهمیت بدهید

ثروتمندان بر روی ستون دارایی هایشان متمرکز می شوند حال آنکه دیگران بر روی صورتهای درآمدشان تمرکز میکنند.

در سال 1974، از ری کراک، موسس مک دونالد خواسته شد که در کلاس دانشجویان MBA دانشگاه تگزاس در آستین، سخنرانی کند. یکی از دوستان عزیزم، کیت کانینگهام، دانشجوی آن کلاس بود. بعد از یک خطابه قدرتمند و الهام بخش، کلاس جهت استراحت متوقف شد دانشجویان از ری درخواست کردند که در پاتوق مورد علاقه شان جهت نوشیدن شراب به آنها ملحق شود. ری مهربانانه درخواست آنها را پذیرفت.

زمانی که همگی گیلاسهای شرابشان را در دست داشتند، ری از آنها پرسید: “کسب و کار من چیست ؟” کیت گفت: همگی خندیدند. بیشتر دانشجویان MBA فکر کردند که ری دارد آنها را دست می اندازد. هیچ کس پاسخی نداد، بنابراین ری دوباره سوالش را تکرار کرد. “فکر می کنید که کسب و کار من چیست؟” دانشجویان دوباره خندیدند و در نهایت یک دانشجوی شجاع فریاد زد: “ری، در این دنیا کیست که نداند شما در تجارت همبرگر هستید.”

ری خنده ای زد و گفت. “این همان چیزی است که فکر کردم بگویید”. مکثی کرد و بعد بلافاصله گفت: “خانم ها و آقایان، کسب و کار من همبرگر نیست. تجارت من املاک و مستغلات است.

کیت گفت که ری مدت زمان مناسبی را صرف تشریح دیدگاه خود نمود. در طرح کسب و کار آنها، ری میدانست که تمرکز تجاری اولیه، فروش حق امتیاز شعب همبرگر بود، اما آنچه هرگز از دید اون پنهان نماند، موقعیت مکانی جایی بود که او امتیاز هر یک از شعبش را واگذار میکرد. او میدانست که املاک و موقعیت مکانی آنها عمده ترین فاکتور برای موفقیت هر یک از شعب به شمار می رود. اساسا شخصی که امتیاز شعبه را خریداری می نمود، زمین یا ملکی که آن شعبه در آن بنا می شد را نیز برای سازمان ری کراک، خریداری میکرد.

امروز، کمپانی مک دونالد، بزرگترین مالک شخصی املاک و مستغلات در جهان است و املاک آن حتی از کلیسای کاتولیک نیز بیشتر است. امروزه، مک دونالد، بیشتر تقاطع ها و گوشه خیابانهای ارزشمند آمریکا را به مالکیت خود در آورده است و این شرایط در سایر نقاط جهان نیز وجود دارد.

کیت گفت این یکی از مهمترین درسهایی بود که در زندگی اش آموخته است. امروز کیت، مالک کارواش هاست، اما کسب و کار او، املاکی است که آن کارواشها در آنها بنا شده اند.

بخش قبلی به دیاگرامی منتهی شد که توضیح میداد اغلب مردم برای هر کسی کار می کنند، بجز خودشان. آنها در وهله ی نخست برای مالکان شرکتها کار می کنند، سپس از طریق پرداخت مالیاتها، برای دولت کار می کنند و درنهایت برای بانکهایی که از آنها وام دریافت کرده اند.

زمانی که پسرهای جوانی بودیم، در نزدیکی ما شعبه ی مک دونالدی وجود نداشت. با اینحال، پدر پولدار مسؤل این بود که مشابه درسی را که ری کراک به دانشجویان دانشگاه تگزاس داد، به ما بیاموزد. این راز شماره سه ثروتمندان است. راز این است: “ به کسب و کار خودتان اهمیت بدهید”. کشمکش های مالی، اغلب نتیجه مستقیم این مسأله است که مردم تمام عمر خود را برای شخص دیگری کار می کنند. بسیاری از مردم در انتهای روز کاری خود، هیچ چیز نخواهند داشت.

سیستم آموزشی کنونی ما بر روی این تمرکز دارد که با توسعه مهارتهای آموزشگاهی، جوانان امروز را برای بدست آوردن یک شغل خوب آماده کند. زندگی آنها حول میزان حقوق دریافتی شان چرخ میزند یا همانگونه که اخیرا توصیف شد، حول ستون درآمدشان. آنها تحصیل می کنند تا تبدیل شوند به مهندسان، دانشمندان، آشپزان، افسران پلیس، هنرپیشگان، نویسندگان و از این قبیل موارد. این مهارتهای حرفه ای به آنها این امکان را می دهد که به نیروی کار بپیوندند و برای کسب پول، کار کنند.

تفاوت بزرگی میان حرفه شما و کسب و کارتان وجود دارد. اغلب مواقع از مردم می پرسم “کسب و کار شما چیست؟” و آنها پاسخ می دهند “ اوه، من بانکدارم”. بعد از آنها میپرسم که آیا مالک بانک هستند؟ و آنها معمولا اینگونه جواب می دهند. “نه من آنجا کار میکنم”. در این قبیل موارد، آنها حرفه ی خود را با تجارتشان اشتباه گرفته اند. حرفه ی آنها ممکن است بانکداری باشد، اما آنها همچنان نیاز دارند که تجارت و کسب و کار خودشان را داشته باشند.

مشکلی که در مورد مدارس وجود دارد این است که شما اغلب تبدیل به چیزی می شوید که درس آنرا میخوانید. بنابراین بگذارید بگوییم که مثلا اگر شما در رشته آشپزی تحصیل کنید، تبدیل به یک سرآشپز می شوید. اگر حقوق بخوانید، وکیل می شوید و تحصیل در مورد مکانیک خودرو، از شما یک مکانیک می سازد. اشتباهی که در تبدیل شدن به چیزی که تحصیلش را می کنید وجود دارد، این است که بسیاری از مردم فراموش می کنند به کسب و کار خودشان اهمیت بدهند. آنها زندگی خود را صرف اهمیت دادن به کسب و کار شخص دیگری می کنند و آن شخص را ثروتمند می سازند.

برای داشتن امنیت مالی، یک شخص نیازمند این است که به تجارت خودش اهمیت بدهد. تجارت شما بر خلاف ستون درآمدتان، حول ستون دارایی هایتان چرخ می زند. همانگونه که قبلا گفته شد، قانون شماره یک، دانستن تفاوت بین یک دارایی و یک بدهی است، و خریدن دارایی ها. ثروتمندان بر روی ستون دارایی هایشان متمرکز می شوند حال آنکه دیگران بر روی صورتهای درآمدشان تمرکز میکنند.

به این دلیل است که ما اغلب می شنویم : “نیاز به افزایش حقوق دارم”. “فقط اگر ارتقای درجه می گرفتم”. “میخواهم دوباره به مدرسه برگردم تا بیشتر تمرین کنم و بتوانم شغل بهتری بدست بیاورم”. “میخواهم اضافه کاری کنم”. “شاید بتوانم شغل دومی دست و پا کنم”. در برخی محافل، این ایده ها معقول به نظر می رسند. با اینحال اگر به حرف ری کراک گوش فرادهید، شما همچنان به تجارت خودتان اهمیت نمی دهید. تمام این ایده ها همچنان بر روی ستون درآمد تمرکز دارند، و فقط اگر پول اضافی، صرف خرید دارایی های شود که تولید پول می کنند، به شخص کمک می کنند تا از وضعیت بهتری از نظر امنیت مالی برخوردار شود.

دلیل اولیه اینکه اکثریت مردم فقیر و طبقه متوسط، از نظر مالی محافظه کار هستند، به این معنی است. “قدرت ریسک کردن ندارم”، این است که آنها دارای زیربنای مالی نیستند. آنها مجبورند که به شغلشان بچسبند. آنها مجبورند که محتاط باشند.

وقتی کوچک سازی شرکتها و مشاغل تبدیل به یک امر رایج و معمول شود، میلیون ها کارگر، درمیابند که آن به اصطلاح بزرگترین دارایی شان، یعنی همان خانه شان، دارد آنها را زنده زنده میخورد، دارایی آنها، خانه شان، همچنان هر ماه برای آنها هزینه دارد. ماشین شان، دارایی دیگرشان، آنها را زنده زنده میخورد. چوب های گلفی که در گاراژ منزلشان دارند و زمانی 1000 دلار می ارزیده، دیگر 1000 دلار ارزش ندارند. بدون داشتن امنیت شغلی، آنها هیچ چیزی ندارند که به آن رجوع کرده و تکیه کنند. آنچه فکر می کردند دارایی آنهاست، نمیتواند به بقای آنها در بحرانهای مالی، کمکی بکند.

گمان می کنم اغلب ما فرم درخواست دریافت اعتبار بانکی را برای خرید خانه یا ماشین، پر کرده ایم. همیشه جالب است که به بخش ارزش خالص نگاه کنیم. جالب بودنش به خاطر آن چیزیهایی است که شیوه های پذیرفته شده ی بانکی و حسابداری، به یک شخص اجازه می دهند که آنها را بعنوان دارایی قلمداد کند.

یک روز موقعیت مالی من برای دریافت وام زیاد خوب نبود. بنابراین من چوب های گلف جدیدم، کلکسیون های هنری ام، کتابهایم،دستگاه استریو، تلویزیون، کت و شلوار برند آرمانی، ساعت های مچی، کفشها و سایر وسایل شخصی ام را نیز به لیست اضافه نمودم، تا ستون دارایی هایم را بالا برده و تقویت کنم. اما به این دلیل که من سرمایه گذاری بسیار زیادی در زمینه املاک و مستغلات کرده بودم، با درخواست وام من مخالفت شد. کمیته وام دهنده، این مسأله را که من پول بسیار زیادی از اجاره ی آپارتمانها بدست می آوردم، نمی پسندید. آنها میخواستند بدانند چرا من یک شغل معمول با یک حقوق ندارم. آنها درمورد کت و شلوار برند آرمانی، چوبهای گلف، یا کلکسیون هنری من سوال نپرسیدند. زمانی که شما در قالبهای استاندارد نمی گنجید، گاهی اوقات زندگی برایتان سخت می شود.

هرزمان می شنوم شخصی می گوید که ارزش خالص دارایی اش مثلا یک میلیون دلار است، یا صد میلیون دلار، یا هر چه، چهره در هم می کشم. یکی از دلایلی که ارزش خالص، معیار دقیقی نیست، این است که هر زمان شما تصمیم میگیرید دارایی هایتان را بفروش برسانید، بابت هر چیزی که بدست میاورید باید مالیات بپردازید.

بسیاری از مردم زمانی که با کسری درآمد مواجه شده اند، خود را گرفتار مشکلات مالی عمیقی کرده اند. برای افزایش پول نقد، آنها دارایی هایشان را بفروش می رسانند. در وهله ی نخست، دارایی های شخصی آنها به طور کلی می تواند فقط برای بخشی از مقداری که در ترازنامه شخصی آنها ذکر شده است فروخته شود. یا اگر ماحصلی از فروش دارایی هایشان کسب می کنند، مالیاتش از آنها گرفته می شود. بنابراین دولت دوباره سهم خودش را از این سود دریافت می کند، به این ترتیب باعث کاهش میزان سرمایه ای میشود که برای رها شدن از شر بدهی ها در اختیار دارند. به این دلیل است که می گویم ارزش خالص دارایی های هر شخص، کمتر از آن چیزیست که فکر میکند.

اهمیت دادن به کسب و کار خودتان را در دستور کار قرار دهید. کار روزمره خود را حفظ کنید، اما شروع کنید به خریدن دارایی های واقعی، نه بدهی ها و وسایل شخصی که به محض بردن آنها به خانه، ارزش واقعی خود را از دست می دهند. یک ماشین جدید، لحظه ای که شما آنرا از پارکینگ فروشگاه خارج می کنید، نزدیک 25 درصد از قیمتش را از دست میدهد. این یک دارایی حقیقی نیست، حتی با این وجود که بانک به شما اجازه میدهد آنرا بعنوان یک دارایی لیست کنید. ارزش چوب گلف تیتانیومی 400 دلاری من، اولین بار که با آن ضربه ای را زدم، به 150 دلار کاهش پیدا کرد.

در مورد بزرگسالان، توصیه این است که هزینه هایتان را پایین بیاورید، بدهی های خود را کم کنید، و با پشتکار،یک بنیاد محکم از دارایی ها را بسازید. برای جوانانی که هنوز خانه پدری شان را ترک نکرده اند، بسیار مهم است که والدین به آنها تفاوت بین دارایی و بدهی را بیاموزند. کاری کنند که آنها پیش از ترک خانه و ازدواج کردن، خریدن ماشین، بچه دار شدن و گرفتار شدن در یک موقعیت مالی پرخطر، و همچنین پیش از چسبیدن به یک شغل و خریدن تمام مایحتاجشان بصورت اعتباری، یک بنیاد قوی و محکم از ستون دارایی ها برای خودشان بنا کنند. زوجهای جوان بسیار زیادی را می بینم که ازدواج کرده و خود را گرفتار چرخه ای از زندگی کرده اند که به آنها اجازه نمی دهد پس از سالها کار، از شر بدهی هایشان خلاص شوند.

برای اغلب مردم اینگونه است که به محض اینکه آخرین فرزندشان ازدواج کرده و از خانه میرود، تازه درمیابند که آمادگی کافی برای دوران بازنشستگی را ندارند، و شروع می کنند به تقلا کردن برای کنار گذاشتن مقداری پول. بعد والدین خودشان بیمار می شوند و آنها مسئولیتهای جدیدی را برای خود می بینند.

بنابراین منظور من چه جور دارایی هایی است که پیشنهاد میکنم شما یا فرزندانتان آنها را کسب کنید؟ از نظر من، دارایی های واقعی در چندین دسته بندی متفاوت جای می گیرند:

• کسب وکارهایی که نیاز به حضور خود شما ندارند. من مالک آنها هستم، اما توسط مردم دیگر اداره میشود. اگر خودم مجبور باشم آنجا کار کنم، دیگر یک کسب وکار نیست. بلکه تبدیل به شغل من میشود.

• سهام

• اوراق قرضه

• املاکی که تولید درآمد می کنند (اجاره دادن املاک)

• سفته ها

• حق امتیاز مالکیت های معنوی، مانند موسیقی، نوشته ها و حق ثبت اختراعات.

و هر چیز دیگری که ارزشمند است، تولید درآمد میکند و یا از آن استقبال می شود و بازار آماده ای دارد.

زمانی که پسر جوانی بودم، پدر تحصیلکرده ام مرا تشویق میکرد که شغل امنی برای خودم پیدا کنم. از طرف دیگر پدر پولدارم، تشویقم میکرد شروع به جمع آوری دارایی هایی کنم که به آنها علاقه مندم. “اگر علاقه مند نباشی، به آن اهمیت نخواهی داد”. من براحتی ملک و املاک جمع می کنم، چون زمین و ساختمانها را دوست دارم. عاشق خریدن آنها هستم و میتوانم تمام روز به تماشای آنها بنشینم. وقتی مشکلات بوجود می آیند، آنقدر بد و آزاردهنده نیستند که در عشق من به ملک و املاک تغییری بوجود بیاورند. افرادی که از ملک و املاک بیزار هستند، نباید به خرید آن روی بیاورند.

من به سهام شرکتهای کوچک علاقه مندم، علی الخصوص شرکتهای نوپایی که ایده های جدید برای ارائه دارند. دلیلش این است که من یک کارآفرین هستم، نه یک شخصی که در شرکت کار میکند. در سالهای ابتدایی کاری ام، من در سازمانهای بزرگ کار کردم، مانند سازمان استاندارد نفتی کالیفرنیا، سپاه دریایی ایالات متحده و شرکت زیراکس. از اوقاتی که در آن شرکتها سپری کردم، لذت بردم و خاطرات خوبی از آنها بیاد دارم، اما در اعماق وجودم میدانستم که یک کارمند شرکتی نیستم. من تأسیس شرکت ها را دوست دارم، اما اداره کردنشان را دوست ندارم. بنابراین خرید سهام من، معمولا از شرکتهای کوچک است و گاهی اوقات من حتی شرکتی را تأسیس میکنم و سهام آنرا عمومی میکنم.

فرصت ها در موضوع سهامهای کوچک بوجود میآیند و من بازی کردن با آنها را دوست دارم. بسیاری از مردم از شرکت های کوچک هراس دارند و آنرا پر ریسک می نامند، که البته هستند. اما اگر به آنچه سرمایه گذاری می کنید علاقه مند باشید، آن را درک کنید و نسبت به این بازی شناخت داشته باشید، ریسک همیشه کاهش پیدا میکند. در مورد شرکت های کوچک، استراتژی سرمایه گذاری من این است که ظرف یکسال سهامشان را رد کنم. از طرف دیگر، در مورد املاک و مستغلات، استراتژی من اینگونه است که از املاک کوچکتر شروع کنم و سپس به معاملات املاک بزرگتر بپردازم و بدینسان پرداخت مالیات بر سود آنها را به تأخیر بیاندازم. اینکار اجازه میدهد که ارزش آن به طرز چشمگیری افزایش یابد. من بطور کلی، املاک و مستغلات را کمتر از هفت سال نگهداری میکنم.

برای سالها، حتی زمانی که در سپاه دریایی یا شرکت زیراکس کار میکردم، آنچه را که پدر پولدارم توصیه میکرد، انجام میدادم. من شغل روزمره ام را حفظ می کردم، اما همچنان به کسب وکار خودم اهمیت میدادم. من در زمینه ی ستون دارایی هایم فعال بودم. معامله ی املاک و سهام کوچک را انجام میدادم. پدر پولدار همیشه بر روی اهمیت سواد مالی، تأکید داشت. هرچقدر در درک حسابداری و مدیریت وجه نقد بهتر بودم، در تجزیه و تحلیل سرمایه گذاری و در نهایت راه اندازی و ساخت شرکت خودم بهتر می شدم.

من هیچ کس را تشویق به راه اندازی یک شرکت نمی کردم مگر اینکه واقعا به آن علاقه مند باشند. با وجود شناختی که از اداره ی شرکتها داشتم، هیچگاه این کار را برای کسی آرزو نمی کردم. مواقعی وجود دارد که افراد نمی توانند کار پیدا کنند ، و این جاییست که راه اندازی یک شرکت راه حلی برای آنهاست. احتمالات، مخالف موفقیت هستند: 9 شرکت از هر 10 شرکتی که تأسیس می شوند، ظرف مدت پنج سال با شکست مواجه می شوند. از بین این شرکتهایی که از پنج سال اولیه، جان سالم به در می برند، از هر ده شرکت، نه تای آنها نیز در نهایت با شکست مواجه خواهند شد. بنابراین تنها اگر شما حقیقتا به داشتن شرکت خودتان تمایل دارید، آنچه را که پیشنهاد کردم انجام بدهید. در غیر اینصورت، شغل روزمره ی خود را حفظ کنید، و در کنار آن به کسب و کار خودتان اهمیت بدهید.

وقتی که میگویم به کسب و کار خودتان اهمیت بدهید، منظورم این است که ستون دارایی هایتان را بسازید و آنرا مستحکم نگاه دارید. وقتی یک دلار وارد آن میشود، هرگز نگذارید که از آن بیرون بیاید. به این شیوه به آن نگاه کنید، وقتی که یک دلار وارد ستون دارایی های شما میشود، تبدیل به کارمند شما می گردد. بهترین حالت در مورد پول این است که بتواند 24 ساعت روز را، آنهم برای نسلها، برایتان کار کند. کار روزمره خود را حفظ کنید، یک کارمند سخت کوش عالی باشید، اما به ساختن آن ستون دارایی ها ادامه بدهید.

همچنان که جریان نقدینگی شما رشد پیدا میکند، میتوانید مقداری تجملات خریداری کنید. یک وجه تمایز مهم افراد ثروتمند این است که تجملات، آخرین چیزی است که خریداری می کنند، درحالیکه مردم فقیر یا طبقه متوسط تمایل به این دارند که درابتدا تجملات بخرند. مردم فقیر و طبقه متوسط اغلب اقلام تجملاتی نظیر خانه های بزرگ، الماسها، لباسهای خز، جواهرات یا قایقهای تفریحی را میخرند، چرا که آنها میخواهند ثروتمند به نظر برسند. آنها ثروتمند به نظر میرسند، اما در واقعیت، بیشتر غرق در بدهی های اعتباری می شوند. مردمی که بطور خانوادگی و از قدیم پولدار بوده اند، آنهایی که ثروتشان مدتها عمر می کند، ابتدا ستون دارایی هایشان را می سازند. سپس از پولی که توسط ستون دارایی هایشان تولید می شود، تجملاتشان را میخرند. مردم فقیر و افراد طبقه متوسط، با عرق و خون و میراث فرزندان خودشان تجملاتشان را میخرند.

یک وسیله ی لوکس واقعی، یک پاداش برای سرمایه گذاری و توسعه یک دارایی واقعی است. بعنوان مثال، زمانی که من و همسرم، از قبال اجاره ی خانه های آپارتمانی مان، پول اضافه ای داشتیم، همسرم رفت و مرسدسش را خرید. این خرید باعث نشد که کار اضافه ای انجام دهد یا ریسکی بکند، چرا که خانه ی آپارتمانی بود که ماشین را خریداری کرد. اگرچه او یک کار انجام داد، مجبور شد چهار سال برایش صبر کند، تا زمانیکه سبد سرمایه گذاری املاک و مستغلات رشد کرد و سرانجام شروع کرد به بیرون دادن پول اضافه کافی برای خرید ماشین. اما این وسیله تجملاتی، مرسدس، یک پاداش واقعی بود، چرا که او ثابت کرده بود میداند چطور ستون دارایی هایش را رشد بدهد. آن ماشین، اکنون برای او معنای بسیار بیشتری از خریداری کردن ساده ی یک اتوموبیل قشنگ دیگر داشت. آن مرسدس به این معنی بود که او برای بدست آوردنش، هوش مالی اش را بکار گرفته بود.

آنچه اغلب مردم انجام میدهند این است که بی محابا و بی تفکر میروند و بصورت اعتباری، یک ماشین جدید یا برخی اقلام دیگر لوکس را می خرند. ممکن است احساس کسالت میکنند یا فقط یک بازیچه جدید میخواهند. خریدن یک جنس لوکس بصورت اعتباری، غالبا دیر یا زود موجب این میشود که شخص از آن جنس لوکس متنفر شود، چرا که بدهی آن جنس لوکس، تبدیل به یک فشار مالی میگردد.

بعد از اینکه وقت گذاشتید و در آن سرمایه گذاری نمودید و کسب و کار خودتان را ساختید، حالا آماده این هستید که جادوی بزرگترین راز ثروتمندان را لمس کنید. رازی که ثروتمندان را فرسنگها از دیگران پیش می اندازد (پاداش انتهای راه، برای پشتکار در وقت گذاشتن و اهمیت دادن به کسب و کار خودتان).

متن انگلیسی فصل

CHAPTER THREE

Lesson Three: Mind Your Own Business

The rich focus on their asset columns while everyone else focuses on their income statements.

In 1974, Ray Kroc, the founder of McDonald’s, was asked to speak to the MBA class at the University of Texas at Austin. A dear friend of mine, Keith Cunningham, was a student in that MBA class. After a powerful and inspiring talk, the class adjourned and the students asked Ray if he would join them at their favorite hangout to have a few beers. Ray graciously accepted.

“What business am I in,” Ray asked, once the group had all their beers in hand. “Everyone laughed,” said Keith. “Most of the MBA students thought Ray was just fooling around.” No one answered, so Ray asked the question again. “What business do you think I’m in?” The students laughed again, and finally one brave soul yelled out, “Ray, who in the world does not know that you’re in the hamburger business.”

Ray chuckled. “That is what I thought you would say.” He paused and then quickly said, ‘ladies and gentlemen, I’m not in the hamburger business. My business is real estate.”

Keith said that Ray spent a good amount of time explaining his viewpoint. In their business plan, Ray knew that the primary business focus was to sell hamburger franchises, but what he never lost sight of was the location of each franchise. He knew that the real estate and its location was the most significant factor in the success of each franchise. Basically, the person that bought the franchise was also paying for, buying, the land under the franchise for Ray Kroc’s organization.

McDonald’s today is the largest single owner of real estate in the world, owning even more than the Catholic Church. Today, McDonald’s owns some of the most valuable intersections and street corners in America, as well as in other parts of the world.

Keith said it was one of the most important lessons in his life. Today, Keith owns car washes, but his business is the real estate under those car washes.

The previous chapter ended with the diagrams illustrating that most people work for everyone else but themselves. They work first for the owners of the company, then for the government through taxes, and finally for the bank that owns their mortgage.

As a young boy, we did not have a McDonald’s nearby. Yet, my rich dad was responsible for teaching Mike and me the same lesson that Ray Kroc talked about at the University of Texas. It is secret No 3 of the rich. The secret is: “Mind your own business.’ Financial struggles is often directly the result of people working all their life for someone else. Many people will have nothing at the end of their working days.

Our current educational system focuses on preparing today’s youth to get good jobs by developing scholastic skills. Their lives will revolve around their wages, or as described earlier, their income column. Many will study further to become engineers, scientists, cooks, police officers, artists, writers and so on. These professional skills allow them to enter the workforce and work for money.

There is a big difference between your profession and your business. Often I ask people, “What is your business?” And they will say, “Oh I’m a banker.” Then I ask them if they own the bank? And they usually respond. “No, I work there.” In that instance, they have confused their profession with their business. Their profession may be a banker, but they still need their own business.

A problem with school is that you often become what you study. So if you study, say, cooking, you become a chef. If you study the law, you become an attorney, and a study of auto mechanics makes you a mechanic. The mistake in becoming what you study is that too many people forget to mind their own business. They spend their lives minding someone else’s business and making that person rich.

To become financially secure, a person needs to mind their own business. Your business revolves around your asset column, as opposed to your income column. As stated earlier, the No 1 rule is to know the difference between an asset and a liability, and to buy assets. The rich focus on their asset columns while everyone else focuses on their income statements.

That is why we hear so often: “I need a raise.” “If only I had a promotion.” “I am going to go back to school to get more training so I can get a better job.” “I am going to work overtime.” “Maybe I can get a second job.” In some circles, these are sensible ideas. But you are still not minding your own business. These ideas all still focus on the income column and will only help a person become more financially secure if the additional money is used to purchase income-generating assets.

The primary reason the majority of the poor and middle class are fiscally conservative-which means. “I can’t afford to take risks”-is that they have no financial foundation. They have to cling to their jobs. They have to play it safe.

When downsizing became the “in” thing to do, millions of workers found out their largest so-called asset, their home, was eating them alive, Their asset, called a house, still cost them money every month. Their car, another “asset,” was eating them alive. The golf clubs in the garage that cost $1,000 were not worth $1,000 anymore. Without job security, they had nothing to fall back on. What they thought were assets could not help them survive in a time of financial crisis.

I assume most of us have filled out a credit application for a banker to buy a house or to buy a car. It is always interesting to look at the net worth section. It is interesting because of what accepted banking and accounting practices allow a person to count as assets.

One day, to get a loan, my financial position did not look too good. So I added my new golf clubs, my art collection, books, stereo, television, Armani suits, wristwatches, shoes and other personal effects to boost the number in the asset column. But I was turned down for the loan because I had too much investment real estate. The loan committee did not like that I made so much money off of apartment houses. They wanted to know why I did not have a normal job, with a salary. They did not question the Armani suits, golf clubs or art collection. Life is sometimes tough when you do not fit the “standard” profile.

I cringe every time I hear someone say to me that their net worth is a million dollars or $100,000 dollars or whatever. One of the main reasons net worth is not accurate is simply because the moment you begin selling your assets, you are taxed for any gains.

So many people have put themselves in deep financial trouble when they run short of income. To raise cash, they sell their assets. First, their personal assets can generally be sold for only a fraction of the value that is listed in their personal balance sheet. Or if there is a gain on the sale of the assets, they are taxed on the gain. So again, the government takes its share of the gain, thus reducing the amount available to help them out Of debt. That is why I say someone’s net worth is often “worth less” than they think.

Start minding your own business. Keep your daytime job, but start buying real assets, not liabilities or personal effects that have no real value once you get them home. A new car loses nearly 25 percent of the price you pay for it the moment you drive it off the lot. It is not a true asset even if your banker lets you list it as one. My $400 new titanium driver was worth S150 the moment I teed off.

For adults, keep your expenses low, reduce your liabilities and diligently build a base of solid assets. For young people who have not yet left home, it is important for parents to teach them the difference between an asset and a liability. Get them to start building a solid asset column before they leave home, get married, buy a house, have kids and get stuck in a risky financial position, clinging to a job and buying everything on credit. I see so many young couples who get married and trap themselves into a lifestyle that will not let them get out of debt for most of their working years.

For most people, just as the last child leaves home, the parents realize they have not adequately prepared for retirement and they begin to scramble to put some money away. Then, their own parents become ill and they find themselves with new responsibilities.

So what kind of assets am I suggesting that you or your children acquire? In my world, real assets fall into several different categories:

• Businesses that do not require my presence. I own them, but they are managed or run by other people. If I have to work there, it’s not a business. It becomes my job.

• Stocks.

• Bonds.

• Income-generating real estate.

• Notes (lOUs).

• Royalties from intellectual property such as music, scripts, patents.

And anything else that has value, produces income or appreciates and has a ready market.

As a young boy, my educated dad encouraged me to find a safe job. My rich dad, on the other hand, encouraged me to begin acquiring assets that I loved. “If you don’t love it, you won’t take care of it.” I collect real estate simply because I love buildings and land. I love shopping for them and I could look at them all day long. When problems arise, the problems are not so bad that it changes my love for real estate. For people who hate real estate, they shouldn’t buy it.

I love stocks of small companies, especially startups. The reason is that I am an entrepreneur, not a corporate person. In my early years, I worked in large organizations, such as Standard Oil of California, the U.S. Marine Corps, and Xerox Corp. I enjoyed my time with those organizations and have fond memories, but I know deep down I am not a company man. I like starting companies, not running them. So my stock buys are usually of small companies, and sometimes I even start the company and take it public.

Fortunes are made in new-stock issues, and I love the game. Many people are afraid of small-cap companies and call them risky, and they are. But risk is always diminished if you love what the investment is, understand it and know the game. With small companies, my investment strategy is to be out of the stock in a year. My real estate strategy, on the other hand, is to start small and keep trading the properties up for bigger properties and, therefore, delaying paying taxes on the gain. This allows the value to increase dramatically. I generally hold real estate less than seven years.

For years, even while I was with the Marine Corps and Xerox, I did what my rich dad recommended. I kept my daytime job, but I still minded my own business. I was active in my asset column. I traded real estate and small stocks. Rich dad always stressed the importance of financial literacy. The better I was at understanding the accounting and cash management, the better I would be at analyzing investments and eventually starting and building my own company.

I would not encourage anyone to start a company unless they really want to. Knowing what I know about running a company, I would not wish that task on anyone. There are times when people cannot find employment, where starting a company is a solution for them. The odds are against success: Nine out of 10 companies fail in five years. Of those that survive the first five years, nine out of every 10 of those eventually fail, as well. So only if you really have the desire to own your own company do I recommend it. Otherwise, keep your daytime job and mind your own business.

When I say mind your own business, 1 mean to build and keep your asset column strong. Once a dollar goes into it, never let it come out. Think of it this way, once a dollar goes into your asset column, it becomes your employee. The best thing about money is that it works 24 hours a day and can work for generations. Keep your daytime job, be a great hard-working employee, but keep building that asset column.

As your cash flow grows, you can buy some luxuries. An important distinction is that rich people buy luxuries last, while the poor and middle class tend to buy luxuries first. The poor and the middle class often buy luxury items such as big houses, diamonds, furs, jewelry or boats because they want to look rich. They look rich, but in reality they just get deeper in debt on credit. The old-money people, the long-term rich, built their asset column first. Then, the income generated from the asset column bought their luxuries. The poor and middle class buy luxuries with their own sweat, blood and children’s inheritance.

A true luxury is a reward for investing in and developing a real asset. For example, when my wife and I had extra money coming from our apartment houses, she went out and bought her Mercedes. It did not take any extra work or risk on her part because the apartment house bought the car. She did, however, have to wait for it for four years while the real estate investment portfolio grew and finally began throwing off enough extra cash flow to pay for the car. But the luxury, the Mercedes, was a true reward because she had proved she knew how to grow her asset column. That car now means a lot more to her than simply another pretty car. It means she used her financial intelligence to afford it.

What most people do is they impulsively go out and buy a new car, or some other luxury, on credit. They may feel bored and just want a new toy. Buying a luxury on credit often causes a person to sooner or later actually resent that luxury because the debt on the luxury becomes a financial burden.

After you’ve taken the time and invested in and built your own business, you are now ready to add the magic touch-the biggest secret of the rich. The secret that puts the rich way ahead of the pack.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.