یک ملاقات‌کننده

مجموعه: کارآگاه لنی ساموئل / کتاب: زنی که ناپدید شد / فصل 1

یک ملاقات‌کننده

توضیح مختصر

ساموئل یک ملاقات‌کننده ۱۸ ساله داره که ازش می‌خواد خواهرش رو براش پیدا کنه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل اول

یک ملاقات‌کننده

اسم من ساموئل هست. لنی ساموئل. میتونید منو لنی صدا کنید.

من یک کارآگاه خصوصی هستم. یک کارآگاه خصوصی، کارآگاهی هست که برای کسی که بهش پول بده کار میکنه. من پلیس نیستم. به عنوان کاراگاه خصوصی برای خودم کار میکنم.

دفترم در غرب لس‌آنجلس، در طبقه چهارم یک ساختمون بلند هست. دفترم فقط دو تا اتاق داره- یک اتاق بیرونی و یک اتاق درونی. اتاق بیرون اتاق انتظار هست. چهار صندلی در اتاق وجود داره، هر چند که تا حالا چهار نفر برای ملاقات با من منتظر نموندن. در حقیقت تا حالا هیچکس منتظر نمونده تا با من ملاقات کنه.

در اتاق درونی، یک میز چوبی ارزون‌قیمت وجود داره. یک صندلی چوبی بزرگ برای من، که روش بشینم و روبروی میز، یک صندلی آهنی کوتاه برای ملاقات‌کننده هست. بقیه مبلمان دفترم شامل یک کابینت آهنی بزرگ و خالی و یک تخت کوتاه در گوشه اتاق هست. اگه کارم زیاد باشه، گاهی اوقات در دفترم می‌خوابم.

روی تابلوی در اتاقم نوشته: “ال ساموئل، کارآگاه خصوصی.” من هستم. من کاملا قد بلند هستم، تقریباً ۲ متر، و ۸۰ کیلو وزن دارم. بیشتر مرد میگن زشتم، ولی ظاهراً از نظر زن‌ها جذاب هستم. چشم‌هام و موهام قهوه‌ای هست و دندون‌های قشنگی دارم. دماغ قشنگی هم داشتم تا اینکه پارسال در یک دعوا شکستنش.

اخیراً سرم زیاد شلوغ نبود. در حقیقت کار خیلی کمی برای انجام داشتم. هر چند ماه گذشته چند تا کار انجام دادم. همه‌ی ماجرا از یک روز عصر شروع شد، وقتی در دفترم نشسته بودم. ناخن‌هام رو گرفته بودم و داشتم تمیزشون میکردم.

یهو شنیدم یه نفر اومد داخل اتاق بیرونی. همیشه در اتاق بیرونی رو باز میذارم تا اگه کسی بخواد بیاد داخل و منو ببینه. وقتی صدای قدم‌ها رو در اتاق بیرونی شنیدم، خیلی تعجب نکردم.

فکر کردم حتما یه نفر اشتباه کرده و اشتباهی اومده داخل دفترم. حتماً یه نفر بوده که دنبال دکتر همسایه بغلی میگشته.

ولی یک لحظه بعد، یک صدای در آروم روی در اتاق داخلی اومد.

داد زدم: “بیا داخل” و قیچی که داشتم باهاش ناخن‌هام رو می‌گرفتم رو کنار گذاشتم.

در باز شد و یکی از زیباترین زن‌هایی که تو عمرم دیده بودم اومد داخل. تقریباً ۱۸ ساله بود با چشم‌های آبی و موهای بلوند بلند. یک کت سبز شیک پوشیده بود و یک کیف بزرگ قهوه‌ای رو دوشش داشت.

دختر گفت: “ببخشید. دنبال آقای ساموئل میگردم.”

با یک لبخند سریع گفتم: “من ساموئل هستم. بیا و بشین.”

دختر متقابلاً بهم لبخند نزد.

گفت: “نه، نمی‌شینم.”

جواب دادم: “خیلی‌خوب، اگه نمی‌شینی حداقل بیا داخل و در رو ببند.”

دختر اومد داخل، اومد جلو و کیفش رو گذاشت روی میز.

گفتم: “حالا، چه کاری میتونم برات انجام بدم.”

دختر به آرومی گفت: “به کمک نیاز دارم. ولی نمیدونم شما میتونید کمکم کنید یا نه! شما یک کارآگاه خصوصی واقعی هستید؟”

با عصبانی جواب دادم: “البته که هستم. تابلوی روی در دفتر رو ندیدی؟ روش نوشته ال ساموئل، کارآگاه خصوصی. من ساموئل هستم. یک کارآگاه خصوصی.”

دختر به سردی گفت: “خیلی‌خب، آقای ساموئل. نیازی نیست عصبانی بشید. یه کار کوچولو براتون دارم.”

سریع گفتم: “خیلی‌خب. می‌خوای چه کاری برات انجام بدم؟”

دختر جواب داد: “خیلی ساده‌ست. می‌خوام خواهرم رو برام پیدا کنید. غیبش زده.”

متن انگلیسی فصل

Chapter one

A Visitor

My name’s Samuel. Lenny Samuel. You can call me Len.

I’m a private eye. A private eye is a private detective - a detective who will work for anyone who will pay him. I’m not a policeman. I work on my own as a private eye.

My office is on the west side of Los Angeles, on the fourth floor of a high building. There are only two rooms in my office - the outer room and the inner room. The outer room is the waiting-room. There are four chairs in the waiting-room, although there are never four people waiting to see me. In fact, there is usually no one at all waiting to see me.

In the inner room, there’s a cheap wooden desk. There’s a big wooden chair for me to sit on and, on the opposite side of the desk, there’s a low metal chair for my visitors. The rest of the furniture in my office consists of a large, empty metal cupboard, and a low bed in one corner. When there is a lot of work, I sometimes sleep in the office.

The notice outside my door says: “L Samuel, Private Detective.” That’s me. I’m quite tall, nearly two metres, and I weigh eighty kilos. A lot of men say that I’m ugly, but women seem to find me attractive. I’ve got brown eyes, brown hair and very nice teeth. I had a good nose, too, until someone broke it in a fight last year.

Recently, I haven’t been very busy. In fact, I’ve had very little to do. However, I did have some work last month. It all started late one afternoon, when I was sitting in my office. I had just finished cutting my nails and I was about to clean them.

Suddenly, I heard someone walk into the outer room. I always leave the door of the outer room open, in case anyone wants to come in and see me. When I heard the footsteps in the outer room, I wasn’t very surprised.

I thought that someone had made a mistake and come into the wrong office. It was probably someone looking for the doctor next door.

But a moment later, there was a very quiet knock on the door of the inner room.

‘Come in,’ I shouted and put away the scissors I had been cutting my nails with.

The door opened and in walked one of the most beautiful women I had ever seen. She was about eighteen years old, with blue eyes and long blonde hair. She was wearing a smart green coat and had a big brown handbag over her shoulder.

‘Excuse me,’ said the girl. ‘I’m looking for Mr Samuel.’

‘I’m Samuel,’ I said, with a quick smile. ‘Come in and sit down.’

The girl didn’t smile back at me.

‘No, I won’t sit down,’ she said.

‘Well, if you won’t sit down, at least come in and close the door,’ I replied.

The girl came in, walked over and put her handbag on my desk.

‘Now,’ I said, ‘what can I do for you?’

‘I need help,’ said the girl slowly. ‘But I don’t know if you will be able to help me. Are you a real private detective?’

‘Of course I am,’ I replied angrily. ‘Didn’t you see the notice on the office door? It says “L Samuel, Private Detective.” I’m Samuel. I’m a private eye.’

‘All right, Mr Samuel,’ the girl said coldly. ‘There’s no need to get angry. I have a little job for you.’

‘Right,’ I said quickly. ‘What do you want me to do?’

‘It’s very simple really,’ the girl replied. ‘I want you to find my sister. She has disappeared.’

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.