سرفصل های مهم
میر اند میر
توضیح مختصر
ساموئل به دفتری که الانی در اونجا کار میکرد میره و سوالاتی میپرسه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل پنجم
میر اند میر
با درد شدیدی در سرم بیدار شدم. رو زمین بیرون در جلوی آپارتمان خانم الانی گارفیلد دراز کشیده بودم. اطراف رو نگاه کردم. مردی که تفنگ داشت و دوست مو قرمزش رفته بودن.
تنها بودم و یک سر درد وحشتناک داشتم. به آرومی بلند شدم و به آرومی به سرم دست زدم تا ببینم خونی هست یا نه. خونی نبود ولی سرم هنوز خیلی درد میکرد. تصمیم گرفتم به دفترم برگردم و به تختخواب برم.
هیچ نشانهای از دربان ورودی ساختمان مانسون نبود. از در بیرون رفتم و از خیابون رد شدم و به طرف کرایسلر خاکستری قدیمیم رفتم. به آرومی به طرف دفترم رانندگی کردم.
وقتی به دفتر رسیدم، تلفن زنگ میزد. سریع به سمتش رفتم و جواب دادم.
“ساموئل هستم.”
صدا جواب داد: “گوش کن، ساموئل. الانی گارفیلد رو فراموش کن.
امروز تو آپارتمانش اذیتت کردیم. اگه الانی گارفیلد رو فراموشش نکنی، بیشتر اذیتت میکنیم.”
پرسیدم: “کی هستی؟”
ولی جوابی نیومد. مرد تلفن رو قطع کرده بود.
تصمیم گرفتم کاری که مرد بهم میگه رو انجام بدم. الانی گارفیلد رو فراموش میکردم، به مدت ده ساعت. بعد از یک خواب شبانه خوب، دنبال الانی گارفیلد میگشتم. همچنین سعی میکردم مردی که تفنگ داشت و دوستش، جو رو هم پیدا کنم. روی تخت خشک و کوتاه دراز کشیدم و سریعاً به خواب رفتم.
صبح روز بعد، ساعت هشت بیدار شدم. با دقت به سرم دست زدم ولی حالا دیگه زیاد درد نمیکرد.
از دفتر بیرون رفتم، خیابون رو رد شدم و به کافهای که معمولاً اونجا صبحانه میخوردم رفتم. یک لیوان آب پرتقال، چند تا تست تازه و چند فنجان قهوه خوردم.
روزنامه صبح رو خوندم. خبرهای زیادی بود ولی هیچ خبری در مورد الانی گارفیلد نبود. به ساعتم نگاه کردم، از کافه بیرون اومدم و به طرف کرایسلر رفتم.
سر ساعت نه بیرون ساختمون بیمه تایتل بودم. ۹ و ۳ دقیقه، بیرون در نمایندگی میر و میر بودم. ۹ و ۲۰ دقیقه هنوز بیرون در بودم. هنوز هیچ کس سر کار نیومده بود. ساعت نه و نیم اولین منشی رسید، ۱۸ دقیقه به ۱۰ داخل دفتر آقای میر نشسته بودم.
گفتم: “خب، آقای میر، اسمم ساموئل هست و کارآگاه خصوصی هستم.”
آقای میر مودبانه گفت: “از ملاقاتتون خوشوقتم.” تقریباً ۵۵ ساله بود با کت و شلوار خاکستری، موهای جو گندمی و صورت سفید.
پرسیدم: “الانی گارفیلد اینجا کار میکنه؟”
آقای میر گفت: “بله، اینجا کار میکنه ولی از دوشنبهی گذشته سر کار نیومده. چرا میخواید الانی رو ببینید؟”
جواب دادم: “خواهرش ازم خواسته کمک کنم تا پیداش کنه. به ذهنتون میرسه حرفی زده باشه یا کاری کرده باشه که توضیحی برای ناپدید شدنش باشه؟”
آقای میر سرش رو خاروند.
گفت: “نه، متاسفانه فکر نکنم بتونم کمکتون کنم.”
پرسیدم: “الانی با کی کار میکرد؟”
آقای میر به من نگاه کرد.
پرسید: “چرا میگید الانی با کی کار میکرد و نمیگید الانی با کی کار میکنه؟ الانی نمرده، مگه نه؟”
من مستقیماً به آقای میر نگاه کردم.
گفتم: “نمیدونم الانی مرده یا نه. اگه مرده باشه خیلی ناراحت میشید؟”
آقای میر با عصبانیت جواب داد: “بله، البته که ناراحت میشم. منظورتون اینه که من میدونم الانی کجاست؟”
لبخند زدم.
گفتم: “آقای میر، حالا عصبانی نشید. میتونید اسم کسی که الانی باهاش کار میکرد رو به من بگید- هر کسی که میزش رو باهاش تقسیم میکرد یا توی یه اتاق باهاش کار میکرد؟”
آقای میر گفت: “بله، آسونه. با سوزی گراهام تو یه اتاق کار میکرد.”
بلند شدم.
گفتم: “خیلی ممنونم، آقای میر. لطفاً، دفتر سوزی گراهام کجاست؟”
آقای میر گفت: “تو راهرو، در سوم سمت چپ.”
از آقای میر دوباره تشکر کردم و به سمت در رفتم.
آقای میر گفت: “آه، آقای ساموئل، ببخشید که عصبانی شدم ولی باید متوجه بشید که نمیخوام …”
وسط حرفش گفتم: “بله، متوجهم. نمیخواد یه کارآگاه خصوصی کثیف در دفتر تمیز و قشنگتون باشه.”
از دفتر آقای میر بیرون رفتم و در رو محکم پشت سرم کوبیدم. به آرامی به سمت راهرو رفتم و در سوم سمت چپ رو زدم.
یه صدا گفت: “بیا داخل.”
بنابراین رفتم داخل اتاق.
پرسیدم: “شما سوزی گراهام هستید؟”
دختر که پشت میزش میشست گفت: “بله. من سوزی هستم.”
بهش لبخند زدم. سوزی دختری بود که همه بهش لبخند میزدن. اون قد کوتاه و لاغر بود و یه جفت چشم قهوهای زیبا داشت.
سوزی پرسید: “چطور میتونم کمکتون کنم؟”
من دوباره لبخند زدم.
“خانم گراهام، میخوام چند تا سوال ازتون بپرسم.”
دختر گفت: “منو خانم گراهام صدا نزنید، میتونید سوزی صدام کنید.”
گفتم: “خوب، سوزی، میخوام چند تا سوال درباره دوستت ازت بپرسم. اسمش الانی گارفیلد هست.”
سوزی دیگه لبخند نزد.
گفت: “بله، درسته. ولی نمیخوام اینجا، تو دفتر، درباره الانی صحبت کنم.”
جواب دادم: “باشه، بهت میگم چیکار میکنیم! میریم بیرون و یک کافه پیدا میکنیم. من برات یه فنجون قهوه میخرم و تو میتونی درباره الانی باهام حرف بزنی. باشه؟”
سوزی شاد شد و خوشحالتر به نظر رسید.
گفت: “دوست دارم یه فنجون قهوه بخورم، ولی اگه از دفتر ببرم بیرون ممکنه آقای میر عصبانی بشه.”
با لبخند گفتم: “نگران آقای میر نباش. من و آقای میر دوستهای خوبی هستیم.”
متن انگلیسی فصل
Chapter five
Myer and Myer
I woke up with a terrible pain in my head. I was lying on the floor outside the front door of Miss Elaine Garfield’s apartment. I looked around. The man with the gun and his red-haired friend had left.
I was alone and I had a terrible headache. I got up slowly and felt my head gently, to see if there was any blood. There wasn’t any blood, but my head was still very painful. I decided to go back to the office and go to bed.
There was no sign of the porter at the entrance to the Manson Building. I walked out of the door and across to the old grey Chrysler. I drove slowly back to the office.
The telephone was ringing when I arrived at the office. I went in quickly and answered it.
‘Samuel speaking.’
‘Listen, Samuel,’ replied a voice. ‘Forget about Elaine Garfield. We hurt you a little in her apartment. If you don’t forget all about Elaine Garfield, we’ll hurt you a lot more.’
‘Who are you’ I asked.
But there was no answer. The man had put down the telephone.
I decided to do what the man had told me. I would forget all about Elaine Garfield - for ten hours. After a good night’s sleep, I would look for Elaine Garfield. I would also try to find the man with the gun and his friend, Jo. I lay down on the hard, low bed and went straight to sleep.
I woke up the next morning at eight o’clock. I felt my head carefully, but it did not hurt so much now.
I left the office and went across the street to the cafe where I usually had breakfast. I drank a glass of orange juice, ate some fresh toast and drank several cups of coffee.
I read the morning newspapers. There was a lot of news, but nothing about Miss Elaine Garfield. I looked at my watch, left the cafe and walked over to the Chrysler.
By nine o’clock, I was outside the Title Insurance Building. At three minutes past nine, I was standing outside the door of Myer and Myer, Attorneys. At twenty past nine, I was still standing outside the door. Nobody had arrived yet to work. At nine thirty, the first secretary arrived and, at eighteen minutes to ten, I was sitting in Mr Myer’s office.
‘Well, Mr Myer,’ I said, ‘my name’s Samuel and I’m a private detective.’
‘I’m pleased to meet you,’ Mr Myer said politely. He was about fifty-five years old, with a grey suit, grey hair and a grey face.
‘Does Miss Elaine Garfield work here’ I asked.
‘Yes, she does,’ Mr Myer said, ‘But she hasn’t been to work since last Monday. Why do you want to see Elaine?’
‘Her sister has asked me to help find her,’ I replied. ‘Can you think of anything Elaine said or did which could explain her disappearance?’
Mr Myer scratched his head.
‘No,’ he said, ‘I’m afraid I can’t help you.’
‘Who did Elaine work with’ I asked.
Mr Myer looked at me.
‘Why do you say, “Who did Elaine work with” and not “Who does Elaine work with?” Elaine’s not dead, is she’ he asked.
I looked straight back at Mr Myer.
‘I don’t know if Elaine is dead or not,’ I said. ‘Would you be very sad if she was dead?’
‘Yes, of course I would be sad’ Mr Myer replied angrily. ‘Are you trying to suggest that I know where Elaine is?’
I smiled.
‘Now don’t get excited, Mr Myer,’ I said. ‘Can you tell me the name of anyone who works with Elaine - anyone who shares a desk with her or works in the same room?’
‘Yes,’ Mr Myer said, ‘that’s easy. Elaine shares a room with Suzy Graham.’
I got up.
‘Thank you very much, Mr Myer,’ I said. ‘Where is Suzy Graham’s office, please?’
‘It’s along the corridor,’ said Mr Myer ‘the third door on the left.’
I thanked Mr Myer again and walked to the door.
‘Oh, Mr Samuel,’ Mr Myer said, ‘I’m sorry that I got angry, but you understand that I don’t want.’
‘Yes, I understand,’ I interrupted. ‘You don’t want dirty private detectives in your nice, clean office.’
I walked out of Mr Myer’s office and banged the door behind me. I walked slowly down the corridor and knocked on the third door on the left.
‘Come in,’ said a voice.
So I went into the room.
‘Are you Suzy Graham’ I asked.
‘Yes,’ said the girl sitting at the desk. ‘I’m Suzy.’
I smiled at her. Suzy, was the kind of girl everyone smiled at. She was small and slim and had a pair of beautiful, brown eyes.
‘What can I do to help you’ Suzy asked.
I smiled again.
‘I’d like to ask you some questions, Miss Graham.’
‘Don’t call me Miss Graham,’ the girl said, ‘you can call me Suzy.’
‘Well, Suzy,’ I said, ‘I would like to ask you some questions about a friend of yours. Her name is Elaine Garfield.’
Suzy stopped smiling.
‘Yes, all right,’ she said. ‘But I don’t want to talk about Elaine here in the office.’
‘Right,’ I replied, ‘I’ll tell you what we’ll do. We’ll go out and find a cafe. I’ll buy you a cup of coffee and you can tell me about Elaine. All right?’
Suzy cheered up and looked much happier.
‘I’d like to have a cup of coffee,’ she said, ‘but Mr Myer might get angry if I leave the office.’
‘Don’t worry about Mr Myer,’ I said, with a big smile. ‘Mr Myer and I are great friends.’