سرفصل های مهم
دستگیری به خاطر قتل
توضیح مختصر
پلیس ساموئل رو به خاطر قتل دستگیر میکنه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل هشتم
دستگیری به خاطر قتل
اطراف اتاق گشتم و هر چیزی که لمس کرده بودم رو با دقت پاک کردم. نمیخواستم اثر انگشت به جا بذارم. چیزی در اتاق وجود نداشت که بنی گریپ رو به الانی گارفیلد مرتبط کنه. تلفن رو برداشتم و با پلیس تماس گرفتم.
گفتم: “از آپارتمان پلاک ۵۰۷، خیابان آرودا ۵۳۱۴ تماس میگیرم. یه مرد مرده داخل وان هست.”
پلیس در سمت دیگه خط گفت: “خیلیخب. اسم شما چیه؟”
بهش گفتم.
پلیس گفت: “به چیزی دست نزنید و همونجا که هستید بمونید. یک ماشین پلیس چند دقیقه بعد میرسه.”
تلفن رو قطع کردم و نشستم و منتظر موندم. سه دقیقه بعد صدای ماشین پلیس رو شنیدم. ماشین بیرون ساختمون ایستاد و من صدای گامهای سنگین که از پلهها به بالا میدویدن رو شنیدم.
دوتا پلیس اومدن داخل آپارتمان. هر دو لباسهای معمولی پوشیده بودن و گرمشون بود و خسته بودن. یکیشون تقریبا ۲۵ ساله بود و یکی دیگه چهل ساله.
پلیس سن بالاتر به طرف من اومد و برگههای پلیسیش رو نشونم داد.
پرسید: “جسد کجاست؟”
من به حموم اشاره کردم. هر دو پلیس رفتن داخل حموم تا یه نگاهی بندازن. پلیس جوونتر اول اومد بیرون در حالی که سرش رو تکون میداد.
پلیس جونتر گفت: “خیلیخب، چرا این کارو کردی؟”
با تعجب پرسیدم: “چیکار؟”
پلیس جوونتر گفت: “چرا دوستت رو تو وان کشتی؟”
جواب دادم: “اون دوستم نیست.”
پلیس گفت: “برام مهم نیست که دوستت بوده یا نه. بگو چرا کشتیش؟”
با خونسردی گفتم: “من اونو نکشتم.”
پلیس مسنتر که از حموم میومد پرسید: “پس اینجا چیکار میکنی؟”
توضیح دادم: “اسم من لنی ساموئل هست. من کارآگاه خصوصی هستم و اینجا اومدم تا با بنی گریپ حرف بزنم. در باز بود، اومدم داخل. حموم رو نگاه کردم و مرد مرده رو داخل وان پیدا کردم و با پلیس تماس گرفتم. مرد مرده بنی گریپه.”
پلیس جوونتر پرسید: “چرا میخواستی با بنی گریپ حرف بزنی؟”
جواب دادم: “متاسفم، نمیتونم به این سوال جواب بدم.”
پلیس مسنتر پرسید: “برای کی کار میکنی؟”
گفتم: “متاسفم، به این سوال هم نمیتونم جواب بدم. تا جایی که من میدونم مرگ بنی گریپ هیچ ربطی با شخصی که من براش کار میکنم نداره.”
پلیس جوونتر با عصبانیت فریاد کشید: “بهم بگو برای کی کار میکنی!”
پلیس مسنتر به جوونتر گفت: “آروم باش. همینجا بمون تا پلیسهای دیگه برسن. من آقای ساموئل رو به پاسگاه پلیس میبرم.”
من ساکت موندم و پشت سر پلیس مسنتر به بیرون از اتاق و از پلهها پایین رفتیم. بیرون ساختمون سوار ماشین کرایسلر قدیمی من شدیم. پلیس رانندگی کرد. کمی بعد به پاسگاه رسیدیم و اونجا پلیس منو تو یه اتاق کوچولو زندانی کرد. در اتاق بسته روی صندلی سخت و چوبی نشستم و سعی کردم بخوابم.
عصبانیت یا ناراحتی به خاطر دستگیری به خاطر قتل هیچ فایدهای نداشت. این چیزیه که اگه یه کارآگاه خصوصی هستی باید بهش عادت کنی. همیشه این اتفاق میافته.
ولی نتونستم بخوابم. به تمام اتفاقاتی که از روز قبل که هلن گارفیلد رو دیده بودم اتفاق افتاده بود فکر کردم. نتونستم بخوابم برای اینکه چند چیز باعث نگرانیم میشد. برای اینکه نمیتونستم به یاد بیارم این چیزها چی هستن.
متن انگلیسی فصل
Chapter eight
Arrested for Murder
I moved around the room and carefully cleaned everything I had touched. I didn’t want to leave any fingerprints. There was nothing in the room to connect Benny Greep with Elaine Garfield. I picked up the telephone and asked for the police.
‘I’m speaking from Apartment 507, 5314 Arivieda Street,’ I said. ‘There’s a dead man in the bath.’
‘Right,’ said the policeman at the other end of the telephone. ‘What’s your name?’
I told him.
‘Don’t touch anything,’ the policeman said, ‘and stay where you are. A police car will he there in a few minutes.’
I put down the phone and sat down to wait. Three minutes later, I heard the police car coming. The car stopped outside the building and I could hear heavy feet running up the stairs.
Two policemen walked into the apartment. They were both wearing ordinary clothes and looked hot and tired. One was about twenty-five years old, the other about forty.
The older policeman came up to me and showed me his police papers.
‘Where’s the body’ he asked.
I pointed to the bathroom. Both policemen went into the bathroom to have a look. The younger one came back first, shaking his head.
‘All right,’ said the younger policeman, ‘why did you do it?’
‘Do what’ I asked in surprise.
‘Why did you kill your friend in the bath’ said the young policeman.
‘He wasn’t my friend,’ I replied.
‘I don’t care if he was your friend or not,’ said the policeman. ‘Tell me why you killed, him.’
‘I didn’t kill him,’ I said calmly.
‘Then what are you doing here’ asked the older policeman, coming in from the bathroom.
‘My name’s Lenny Samuel,’ I explained. ‘I’m a private detective and I came here to talk to Benny Greep. The door was open and so I came in. I looked in the bathroom and I found the dead man in the bath, so I telephoned the police. The dead man is Benny Greep.’
‘Why did you want to talk to Benny Greep’ the younger policeman asked.
‘I’m sorry, I can’t answer that,’ I replied.
‘Who are you working for’ asked the older policeman.
‘I’m sorry, I can’t answer that either,’ I said. ‘As far as I know, Benny Greep’s death doesn’t have anything to do with the person I’m working for.’
‘Tell me who you are working for,’ shouted the younger policeman angrily.
‘Take it easy,’ said the older policeman to the younger one. ‘You stay here until the other police arrive. I’m going to take Mr Samuel down to the police station.’
I kept quiet and followed the older policeman out of the room and down the stairs. Outside the building, we got into my old Chrysler. The policeman drove. We were soon at the police station, where the policeman locked me in a small room. I sat down on a hard, wooden chair in the locked room and tried to sleep.
It was no use getting angry or upset at being arrested for murder. That is something you have to get used to, if you are a private detective. It happens all the time.
But I could not sleep. I was thinking about all the things which had happened since I had met Helen Garfield the day before. I couldn’t sleep, because several things were worrying me. But I couldn’t remember what those things were.