وقتی آقایان دزد هستند

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: دور دنیا در هشتاد روز / فصل 3

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

وقتی آقایان دزد هستند

توضیح مختصر

فاگ و خدمتکارش سفر رو شروع می‌کنن و کارآگاه فیکس فکر می‌کنه فاگ دزده.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل سوم

وقتی آقایان دزد هستند

۹ اکتبر

كارآگاه فيكس یکی از کارآگاهانی بود که در مورد سرقت در بانک انگلیس تحقیق می‌کرد. در سال‌های کارآگاهیش فقط یک چیز رو به طور قطع می‌دونست: تمام مجرمان بزرگ شبیه آقایان محترم بودن. پول، عزیمت سریع. همه‌ی اینها با عقل جور در میومد. فیلیاس فاگ یک آقای نجیب‌زاده‌ی قابل احترام بود و بازرس فیکس، می‌خواست پاداش دستگیری اون رو بگیره.

به زودی کشف کرد که فیلیاس فاگ در منگولیا هست، یک کشتی که از بریندیسی ایتالیا به بمبئی هند حرکت می‌کرد.

کارآگاه ما تصمیم گرفت با دقت تمام افرادی که سوار منگولیا میشدن و ازش پیاده میشدن رو بررسی کنه. روز چهارشنبه، ۹ اکتبر، بازرس فیکس، فیلیاس فاگ و خدمتکارش رو هنگام ورود به کانال سوئز دید.

“پس، این هم دزد ما!” زمزمه کرد. “تنها کاری که حالا باید انجام بدم اینه که به اداره‌ی کارآگاهی اسکاتلند بگم و منتظر صدور جواز بازداشتش بشم و بعد پاداش مال من میشه.’

فیکس تصمیم گرفت با خدمتکار فاگ صحبت کنه. بازرس شروع کرد: “مصر کشور زیباییه.”

پاسپارتوت جواب داد: “بله، درسته، اما ما با سرعت خیلی زیاد سفر می‌کنیم.”

‘چرا اینقدر سریع سفر می‌کنید؟ مطمئناً فقط در عرض چند روز نمی‌تونید مصر رو ببینید.’

“ارباب من می‌خواد در هشتاد روز به دور دنیا سفر کنه.” پاسپارتوت درحالیکه به صورت گیج کارآگاه نگاه می‌کرد، گفت. “می‌دونم، این یک جنون کامله.”

‘خب، ارباب تو. یک مرد غیرعادی هست، اما من تصور می‌کنم باید خیلی ثروتمند باشه که سعی داره در چنین مدت کوتاهی این چنین سفری انجام بده.’

‘راستش رو بخواید، پول مورد نیازش رو داره. اما. من واقعاً باید برم. باید به یک کشتی برسیم. روز خوش، آقای.؟”

‘فیکس، اسم من کار. آقای فیکس هست. و فکر کنم احتمالاً مسیرمون یکیه. شما هم میرید بمبئی؟’

“بله، میریم. ببخشید، خودم رو معرفی نکردم. اسم من ژان پاسپارتوت هست. مطمئنم دوباره همدیگه رو می‌بینیم.’ پاسپارتوت کلاهش رو لمس کرد و خداحافظی کرد.

مکالمه کارآگاه با پاسپارتوت باعث شد بازرس فیکس اطمینان بیشتری نسبت به دزد بودن فیلیاس فاگ پیدا کنه. فکر کرد: “باید جلوش رو بگیرم.” اما چطور؟ بدون حکم دستگیریش غیرممکن بود و می‌تونست دوباره فرار کنه. نگران بود.

از طرف دیگه، فیلیاس فاگ با دقت در حال برنامه‌ریزی سفرش بود. یادداشت‌های با جزئیاتی از تاریخ، مسافت هر قسمت از سفر، زمان و مکان‌هایی که توقف می‌کردن، برمی‌داشت.

۱۰ اکتبر، کشتی سوئز رو برای ایستگاه بعدی - بمبئی ترک کرد. دریا مواج بود، اما فیلیاس فاگ نگران نبود و خیلی زود افرادی رو در کشتی پیدا کرد که با اونها ورق بازی کنه.

۲۰ اکتبر به بمبئی رسیدن. فیلیاس فاگ و خدمتکارش کشتی رو ترک کردن و به ایستگاه رفتن تا به قطار کلکته برسن. در مسیر اونجا پاسپارتوت شروع به فکر کردن به شرط‌بندی اربابش کرد.

احساس نگرانی کرد. بله، درست بود، دو روز جلوتر بودن، اما هنوز هم ممکن بود هر اتفاقی بیفته.

قطار به موقع بمبئی رو ترک کرد.

سه روز بعد قطار در یک دهکده‌ی کوچک توقف کرد. پاسپارتوت فریاد راننده قطار رو شنید: “همه باید پیاده بشن. ریل راه‌آهن اینجا به پایان میرسه!’ خط راه‌آهن از بمبئی به کلکته هنوز تموم نشده بود. مسافران باید خودشون به ایستگاه بعدی، الله آباد، می‌رفتن. افرادی که غالباً بین دو شهر سفر می‌کردن، سریع راهی برای ادامه سفر پیدا کردن. در میان انواع مختلف حمل و نقل، کالسکه‌های کوچکی وجود داشت که توسط گاوها و اسب‌ها کشیده می‌شدن، و ماشین‌های ریکشو که با دوچرخه یا مردان روستا کشیده میشدن.

پاسپارتوت نگران نحوه‌ی رسیدن به ایستگاه بعدی بود، اما فلیاس فاگ بلافاصله مردی رو با یک فیل پیدا کرد و بعد از یک بحث کوتاه، این مرد فیل رو به قیمت بسیار گران بهش فروخت و دو مسافر خیلی زود با یک راهنما و یک فیل به نام کیونی در راه ایستگاه بعدی بودن.

حدود ساعت نه اون شب ماجراجویان ما به یک جنگل بزرگ از درختان نخل رسیدن که مجبور شدن اونجا توقف کنن تا کیونی استراحت کنه و برگ‌های درختان رو بخوره. چند روز در کلبه‌هایی در وسط جنگل خوابیدن. گاهی صدای فریاد میمون‌ها و صدای ببرها رو می‌شنیدن. سفر اونها به خوبی پیش می‌رفت تا اینکه ناگهان فیل ایستاد.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER THREE

When gentlemen are thieves

9 October

Inspector Fix was one of the detectives investigating the robbery at the Bank of England. In his years as a detective he knew only one thing for certain: all the biggest criminals looked like respectable gentlemen. The money, the quick departure. It all made sense. Phileas Fogg was a respectable gentleman, and he, Inspector Fix, wanted to get the reward for catching him.

He soon discovered that Phileas Fogg was on the Mongolia, a ship that sailed from Brindisi, in Italy, to Bombay, in India.

Our detective decided to look carefully at all the people getting on and off the Mongolia. On Wednesday, 9 October, Inspector Fix saw Phileas Fogg and his manservant as they arrived in the Suez Canal.

‘So, there’s our thief!’ he whispered. ‘All I need to do now is to tell Scotland Yard and wait for a warrant for his arrest, and then the reward is mine.’

Fix decided to speak to Fogg’s manservant. ‘Egypt is a beautiful country,’ began the Inspector.

‘Yes, that’s true, but we are travelling so quickly,’ replied Passepartout.

‘Why are you travelling so quickly? Surely you can’t see Egypt in only a few days.’

‘My master wants to travel around the world in eighty days…’ he said, looking at the detective’s confused face. ‘I know, it’s complete madness.’

‘Well, your master is… an unusual man, but I imagine he must be very rich to try to do a journey like that in such a short time.’

‘To tell you the truth, he has the money he needs. But… I really must leave. We have a boat to catch. Good day, Mr…?’

‘Fix, my name is Ins…, Mr Fix. And I believe that we are possibly going the same way. Are you also going to Bombay?’

‘Yes, we are. Sorry, not to introduce myself. My name’s Jean Passepartout. I’m sure we’ll see each other again.’ Passepartout touched his hat and waved goodbye.

His conversation with Passepartout made Inspector Fix feel even more certain that Phileas Fogg was the thief. ‘I must stop him,’ he thought. But how? Without the warrant for his arrest it was impossible, and he could escape again. He was worried.

Phileas Fogg, on the other hand, was carefully planning his journey. He kept detailed notes of the date, the length of each part of the journey, the time and the places they stopped in.

On 10 October, the ship left Suez for the next stop - Bombay. The sea was rough, but Phileas Fogg was not worried and soon found people on the ship to play cards with.

On 20 October they arrived in Bombay. Phileas Fogg and his manservant left the ship and went to the station to catch the train to Calcutta. On their way there Passepartout began to think about his master’s bet.

He felt worried. Yes, it was true, they were two days early, but anything could still happen.

The train left Bombay on time.

Three days later the train stopped at a small village. Passepartout heard the train driver shout, ‘Everyone must get off. The railway line ends here!’ The railway line from Bombay to Calcutta was not yet finished. The passengers had to travel to the next station, Allahabad, on their own. People who often travelled between the two towns were quick to find a way to continue their journey. Among the different types of transport there were little carts pulled by cows and ponies, and rickshaws pulled by bicycles or the men from the village.

Passepartout was worried about how to get to the next station, but Phileas Fogg immediately found a man with an elephant and after a short discussion, the man sold him the elephant for a very high price, and the two travellers were soon on their way to the next station with a guide and the elephant, called Kiouni.

At about nine o’clock that night our adventurers came to a big forest of palm trees where they had to stop to let Kiouni rest and eat the leaves from the trees. For a few days they slept in huts in the middle of the jungle. Sometimes they heard the cries of the monkeys and the sound of the tigers. Their journey was going well until the elephant suddenly stopped.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.