سرفصل های مهم
فصل دهم
توضیح مختصر
بائولوف میمیره.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل دهم
همراهان بائولوف که از اژدها فرار کرده بودن حالا برگشتن.
شرمسار بودن و وقتی ویگلاف سعی در احیای پادشاه داشت ایستادن و تماشا کردن. ویگلاف به اونها نگاه کرد و این جملات رو با عصبانیت گفت:
‘بائولوف به شما سلاح و هدایای دیگری داد اما بیفایده بود. وقتی به شما نیاز داشت، ترکش کردید. با این حال خدا بهش اجازه داد اژدها رو بکشه. در طول جنگ نتونستم کار زیادی براش انجام بدم، اما سعی کردم بهش کمک کنم. من موفق شدم جانور رو زخمی کنم، اما تعدادمون کافی نبود.’
ویگلاف حالا از ترسش برای آینده صحبت کرد:
وقتی دشمنان از بزدلی امروز شما باخبر بشن، برای نابودی ملت ما میان. فرانکها و فریزیها به زودی میفهمن که پادشاه ما مرده. به زودی با جنگجویانشون میان اینجا. سوئدیها هم میان. وقتی بائولوف پادشاه بود از ما محافظت میکرد و ما رو در امان نگه میداشت. از مردم مراقبت میکرد، اما قهرمان هم بود.’
بعد ویگلاف به جنگجویان گفت چیکار باید بکنن. گفت چوبی که جنازه بائولوف روش سوزونده میشه باید غنی باشه. باید گنجی که از اژدها به دست آورده رو روش قرار بدیم.
جنگجویان حالا که به جنازهی پادشاهشون نگاه میکردن، گریه کردن. کنار بائولوف جسد اژدها رو دیدن. در نزدیکی گنجینهی غنی بارو رو دیدن. بعد از چند لحظه ویگلاف دوباره صحبت کرد: اغلب برای یک مرد خطرناک هست که هر کاری دوست داره رو انجام بده. این اتفاقیه که اینجا افتاده. بائولوف اژدهایی که از این گنج محافظت میکرد رو آشفته کرد. قهرمان جنگجوی ما گنج رو پیدا کرد، اما بهاش سنگین بود. اون در نتیجهی جستجوش درگذشت. قبل از مرگ به من گفت چیکار کنم. گفت باید بارویی روی صخرهها براش بسازیم.’
ویگلاف جنگجویان رو به مخفیگاه اژدها برد. گنجی که هنوز اونجا بود رو بیرون آوردن. بعد جسد اژدها رو از روی صخره به دریا انداختن.
ویگلاف حالا به اونها گفت که برای تشییع جنازه بائولوف چوب تهیه کنن. مردم گت آتش بزرگی درست کردن. طبق دستور ویگلاف سپرها و کلاه خود رو روی آتش قرار دادن. بعد جسد بائولوف رو بالا قرار دادن.
تودهی هیزم رو روشن کردن و شعلههای آتش و دود به آسمان بلند شد. صدای آتش بیشتر از صدای مردم هنگام گریه برای پادشاهشون بود.
یک زن گت شروع به آواز خواندن درباره درد و از دست دادنش کرد. در مورد ترس و غمش برای ملت آواز خوند. در مورد خطر حمله و تهدید دشمنان آواز خوند. در مورد مرگ گتها، بردگی و تحقیر اونها آواز خوند.
سپس گتها یک باروی بزرگ روی صخره ساختن. آنقدر بزرگ بود که ملوانها از دور میتونستن ببینن. ده روز طول کشید تا کار تمام بشه. غباری که متعلق به بائولوف بود رو برداشتن و در داخل بارو قرار دادن. گنج اژدها رو كنار پادشاه مرده دفن كردن.
سرانجام، دوازده مرد دور مقبره سوارکاری کردن. همه پسران پادشاهان و جنگجویانی شجاع بودن. برای بائولوف نوحه خوندن و براش به عنوان یک مرد و یک پادشاه سوگواری کردن. درباره کارهای معروفش آواز خوندن، و خدا رو به خاطر عظمتش شکر کردن. مردم گت اینگونه برای سرورشون عزاداری کردن. گفتن بهترین پادشاه کل جهان بود و با مردمش بسیار خوب بود.
متن انگلیسی فصل
CHAPTER TEN
Beowulf’s companions who had run away from the dragon now came back.
They were ashamed, and they stood watching as Wiglaf tried to revive their king. Wiglaf looked up at them and spoke these words angrily:
‘Beowulf gave you weapons and other gifts, but it was useless. When he needed you, you deserted him. Yet God allowed him to kill the dragon. I could not do much for him during the battle, but I tried to help him. I managed to wound the beast myself, but there were not enough of us.’
Wiglaf now spoke of his fears for the future:
‘When our enemies hear about your cowardice today, they will come to destroy our nation. The Franks and the Frisians will soon know that our king is dead. They will soon come here with their warriors. The Swedes will come as well. When Beowulf was king he protected us and kept us safe. He looked after the people, but he was also a hero.’
Then Wiglaf told the warriors what they had to do. He said that Beowulf’s funeral pyre should be a rich one. They should put the treasure he had won from the dragon onto it.
The warriors wept now as they looked down at the body of their king. Next to Beowulf they saw the body of the dragon. Nearby they saw the rich treasure from the barrow. After a few moments Wiglaf spoke again: ‘It is often dangerous for a man to do as he wants. This is what happened here. Beowulf disturbed the dragon who was guarding this treasure. Our warrior hero found the treasure, but the cost was high. He died as a result of his search. He told me what to do before he died. He said that we should build a barrow for him on the cliffs.’
Wiglaf took the warriors into the dragon’s hiding-place. They took out the treasure that was still there. Then they threw the dragon’s body over the cliff into the sea.
Wiglaf now told them to prepare wood for Beowulf’s funeral pyre. The Geat people built a great fire. They put shields and helmets on the fire, as Wiglaf had instructed them to do. Then they placed Beowulf’s body on top.
They lit the funeral pyre, and flames and smoke rose into the sky. The noise of the fire was greater than the sound the people made as they wept for their king.
A Geat woman began to sing about her pain and loss. She sang about her fears and her grief for the nation. She sang about the danger of invasion, the threat of enemies. She sang about the death of the Geats, their slavery and humiliation.
Then the Geats built a large barrow on the cliff. It was big enough for sailors to see from a long way away. It took ten days to finish the work. They took the dust that had been Beowulf, and they placed it inside the barrow. They buried the dragon’s treasure next to their dead king.
Finally, twelve men rode around the tomb. They were all kings’ sons and brave warriors. They sang a dirge for Beowulf, lamenting him as both a man and a king. They sang about his famous deeds, and they thanked God for his greatness. This was how the Geat people mourned their lord. They said that he had been the best king in the whole world, and that he had been very good to his people.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.