مسائل مالی

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: بازی های تخته / فصل 3

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

مسائل مالی

توضیح مختصر

مدیر مالی میگه هزینه‌های غیرمعمولی در حساب‌ها وجود داشته.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح خیلی سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل سوم

مسائل مالی

آقای لارکین فردی با ظاهر جدی و در اواسط دهه‌ی پنجاه سالگی بود. جلوی میزش ایستاده بود که بازرس وارد دفترش شد.

کارآگاه بهش گفت: “من بازرس آینسورث هستم، آقا. من در مورد قتل تحقیق می‌کنم، و باید سؤالاتی از شما بپرسم.”

آقای لارکین با اضطراب گفت: “بله، البته، کاملاً درک می‌کنم. وحشتناک بود، بازرس، یک شوک وحشتناک. کی فکر می‌کرد …؟ چنین مرد خوبی. اما واقعاً.” سرفه کرد و سعی کرد خودش رو کنترل کنه. “متأسفم، بازرس. لطفاً سؤالاتتون رو بپرسید. هرچه در توانم باشه به شما میگم.’

بازرس گفت: “می‌خوام تا اونجا که می‌تونم در مورد شرکت و آرتور ماوبری بدونم. ممکنه در تحقیقات بهم کمک کنه.”

آقای لارکین موافقت کرد: “بله، متوجهم. خب، بازرس، بیاید با دارایی شرکت شروع کنیم، باشه؟ این مسئولیت اصلی منه.”

بازرس با ادب گفت: “متشکرم، آقا.”

مدیرعامل گفت: “متأسفانه عملکرد شرکت در سال گذشته ناامیدکننده بود. درآمد سال گذشته کاهش یافته و ما با تصمیمات دشواری روبرو هستیم. متأسفانه ممکنه مجبور بشیم در آینده‌ای نزدیک برخی از افراد رو از کار دربیارم. یک وضعیت اساسیه.”

“فکر می‌کنم مرگ آرتور ماوبری اوضاع رو بدتر می‌کنه. بازرس پیشنهاد داد. حتماً سهم بزرگی در تصمیم‌گیری‌های مالی شرکت داشته.”

آقای لارکین لبخند زد. بازرس متوجه لبخندش شد و با کنجکاوی بهش نگاه کرد.

مدیر گفت: “متأسفم، بازرس، نباید لبخند بزنم. اما ایده‌ی اینکه آرتور ماوبری در تصمیم‌گیری‌های مالی نقش مهم داشته، ایده‌ی عجیبیه!” توضیح داد: “اون چیزی از دنیای مالی نمی‌دونست. اون حتی تفاوت بازار گاو نر و بازار خرس رو نمی‌دونست، بازرس! مجبور شدم بهش بگم.”

مدیر ناگهان مکث کرد.

‘بذارید فقط بگیم که آرتور ماوبری به اون قسمت از تجارت علاقه‌‌ای نداشت و رهاش کنیم.’

بازرس گفت: “می‌فهمم، آقا. چیزی که میگید جالبه. خیلی جالبه.” به سرعت چیزی در دفترچه‌اش نوشت.

“جلسه‌ی امروز صبح چی، آقای لارکین؟ قرار بود اونجا باشید؟’

‘آه، بله، یک جلسه‌ی غیر رسمی مدیران بود. قرار بود همه‌ی ما اونجا باشیم. یکی دو مورد وجود داشت که فکر می‌کردم باید در موردشون بحث کنیم.

“به خصوص چه چیزهایی، آقای لاركین؟” بازرس پرسید. آقای لارکین خجالت کشید، و بعد سریع گفت:

“فقط مسائل شرکت، بازرس - مطمئنم چیزی نیست که برای پلیس جالب باشه.”

یک‌مرتبه بازرس بسیار جدی صحبت کرد.

آرام گفت: “این تحقیقات قتله، آقای لاركین. ندادن اطلاعات جرم جدی هست، آقا.”

آقای لاركین با ناراحتی گفت: “بسیارخب. اگر اینگونه مطرحش می‌کنید، فکر کنم چاره‌ای ندارم. واقعیت اینه که، بازرس، من متوجه برخی هزینه‌های غیرمعمول در حساب‌ها شدم و می‌خواستم با سایر مدیران در میان بگذارمش. همش همین.”

“چه نوع هزینه‌های؟” بازرس پرسید.

“در زمینه‌ی فروش و بازاریابی بود - می‌دونید، مسئولیت خانم مارکام. من متوجه شدم که اون در ماه‌های اخیر تحقیقات زیادی در بازار انجام داده. فقط می‌خواستم بدونم هزینه‌ها موجه هستن یا نه، همش همین. خانم مارکام در شرکت کاملاً جدیده و جوانه. البته بسیار مشتاقه، اما من نگران قضاوتش هستم، همین.”

متن انگلیسی فصل

CHAPTER THREE

Money Matters

Mr Larkin was a serious-looking man in his middle fifties. He was standing in front of his desk when the Inspector entered his office.

‘I’m Inspector Ainsworth, sir,’ the detective told him. ‘I’m investigating the murder, and I need to ask you some questions.’

‘Yes, of course,’ Mr Larkin said nervously, ‘I quite understand. It’s been terrible, Inspector, a terrible shock. Who would have thought…? Such a nice man. But really…’ He coughed, and made an effort to control himself. ‘I’m sorry, Inspector. Please ask your questions. I’ll tell you everything I can.’

‘I want to know as much as I can about the company and about Arthur Mowbray,’ the Inspector said. ‘It might help me in the investigation.’

‘Yes, I see,’ Mr Larkin agreed. ‘Well, Inspector, let’s start with the company finances, shall we? That’s my main responsibility.’

‘Thank you, sir,’ the Inspector said politely.

‘The company’s performance in the last year has been disappointing, I’m afraid,’ the director said. ‘Revenue is down on last year, and we’re facing some difficult decisions. We may have to make some people redundant in the near future, I’m afraid. That’s the fundamental situation.’

‘I suppose the death of Arthur Mowbray will make things worse.’ suggested the Inspector. ‘He must have played a big part in the financial decision making of the company.’

Mr Larkin smiled. The Inspector noticed the smile, and looked curiously at him.

‘I’m sorry, Inspector,’ the director said, ‘I shouldn’t smile. But the idea of Arthur Mowbray playing an important role in financial decision making is a strange one! He didn’t know anything about the world of finance,’ he explained. ‘He didn’t even know the difference between a bull market and a bear market, Inspector! I had to tell him…’

The director paused suddenly.

‘Let’s just say that Arthur Mowbray wasn’t interested in that side of the business, and leave it at that.’

‘I understand, sir,’ the Inspector said. ‘It’s interesting, what you say. Very interesting.’ He wrote something quickly in his notebook.

‘What about this morning’s meeting, Mr Larkin? Were you going to be there?’

‘Oh, yes, it was an informal meeting of the directors. We were all going to be there. There were one or two things that I thought we should discuss.’

‘What things in particular, Mr Larkin?’ the Inspector asked. Mr Larkin looked embarrassed, and then said quickly,

‘Just company matters, Inspector - nothing that would interest the police, I’m sure.’

Suddenly the Inspector spoke very seriously.

‘This is a murder investigation, Mr Larkin,’ he said quietly. ‘Withholding information is a serious offence, sir.’

‘Very well,’ Mr Larkin said unhappily. ‘If you put it like that I suppose I have no choice. The fact is, Inspector, I had noticed some unusual expenditure in the accounts, and I wanted to discuss it with the other directors. That’s all.’

‘What kind of expenditure?’ the Inspector asked.

‘It was in Sales and Marketing - Miss Markham’s responsibility, you know. I noticed that she had commissioned a lot of market research in recent months. I wondered if the expenditure was justified, that’s all. Miss Markham is quite new to the company, and she’s young. She’s very enthusiastic, of course, but I was worried about her judgement, that’s all.’

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.