سرفصل های مهم
فصل 11
توضیح مختصر
مارلو اعتراف به قتل شش نفر میکنه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
بعد از اینکه مارلو رو بردن، تنیسون سیگاری روشن کرد. گرفتن مارلو خستهاش کرده بود، مردی که دوست داشت رو ازش گرفته بود، خواب رو ازش گرفته بود و کم مونده بود شغلش رو از دست بده. آروم نشست و سیگارش رو کشید تا اینکه تموم شد.
جونز دوید به بار میخونهی محلی که افسران دیگه منتظر بودن. “اعتراف کرد! هر شش نفرشون- اعتراف به کشتن همشون کرد!”
اعضای تیم بلند شدن و شروع به شادی و هلهله کردن. یک افسر از پاسگاه پلیس دیگه از هاور پرسید: “چه خبره؟”
“رئیسمون همین حالا مظنون رو وادار به اعتراف به شش قتل کرده! بزرگترین پروندهای که پاسگاه تا حالا داشت … “
تنیسون روبروی کرنان اون طرف میز ایستاده بود.
کرنان گفت: “آفرین. محکمه زیاد زمان میبره ولی تو حالا برو خونه و کمی بخواب. لایقش هستی.”
“آره نیاز دارم. شبی طولانی بود.”
تلفن زنگ زد و کرنان بهش جواب داد. “بله …
فقط یک دقیقه.”
به تنیسون گفت: “حق داشتی. حلقهی آرایشگر . هر چی بشه این یک پروندهی زن بود!”
“۵۰ درصد از قربانیان قتل زنها هستن، بنابراین باید کار زیادی برای انجام داشته باشم!” تنیسون جواب داد:
“پروندهی زن!”
در حالی که هنوز به این اشارهی کرنان عصبانی بود، با خودش گفت:
مائورین هاورز رو دید.
“مائورین، کسی از افسرها اینجاست؟”
هاورز جواب داد: “آه، فکر میکنم رفتن خونه. همه خسته بودن روزی طولانی بود. جنکینز میخواد اتاق جلسه تمیز بشه. پرسید قبل از اینکه بری میتونی بری پایین!”
اتاق جلسه پر از آدم بود. همهی اعضای تیم اونجا بودن. یک نفر صدا زد: “اومد!” و وقتی دستگیرهی در چرخید، همه تماشا کردن.
تنیسون با کف و سوت رفت داخل. یک بسته گل بزرگ دادن دستش و بورکین شروع به داد زدن کرد: “به افتخار رئیس!”
“فکر میکردم همتون رفتید خونه تنیسون خندید. لبش رو گاز گرفت، ولی اشکها از چشمهاش ریختن. بعد همراه با گریه شروع به خنده کرد.
“ما انجامش دادیم! گرفتیمش!”
ماهها بعد، وقتی اتهاماتش رو میخوندن، جورج آرتور مارلو در دادگاه ایستاده بود.
“جورج آرتور مارلو، متهم به قتل کارن هوارد در سیزدهم ژانویهی ۱۹۹۰ هستی … “
مادر و پدر کارن نمیتونستن بهش نگاه کنن. دخترشون رو گرفته بود و به قتل رسونده بود در انتظار دستگیریش بودن، بدترین بخش زندگیشون بود. مارلو فقط دختر اونها رو از بین نبرده بود، بلکه اونها رو هم از بین برده بود.
”. در سوم دسامبر ۱۹۸۹ دلا مورنای رو به قتل رسوندی … “
دو تا از دوستان فاحشهی دلا، کشیدن جلو تا به قاتل نگاه کنن .
”. در پانزدهم مارس ۱۹۸۴ جینی رو به قتل رسوندی … “
”. شارپ در ژانویهی ۱۹۸۵ الن هاردینگ رو به قتل رسوندی … “
کارول و لیندا از اولدهام سفر کرده بودن. لیندا فقط میتونست بالای سر مارلو رو ببینه جنی زیاد از زندگی خواسته بود، ولی چیزی به دست نیاورده بودهیچ کس نبود بهش کمک کنه یا دوستش داشته باشه.
کارول دستمالش رو تو دستش پیچوند. هنوز میتونست مارلو رو به خاطر بیاره که اسم جنی رو صدا میزنه.
یک مرد جوان که نزدیک کارول نشسته بود، کشید جلو و به مارلو خیره شد.
” … در جولای ۱۹۸۶ آنجلا سیمپسون رو به قتل رسوندی … “
مرد جوان وقتی اسم آنجلا رو شنید، شروع به گریه کرد. سالهای بین مرگ آنجلا و دستگیری مارلو خیلی سخت بودن. تا ۵ سال فکر میکرد شاید بتونه نجاتش بده. تا ۵ سال بدون دختری که دوست داشت و میخواست باهاش ازدواج کنه، زندگی کرده بود.
”. و در اکتبر ۱۹۸۷ شارون رید رو به قتل رسوندی …”
پدر شارون پشت دادگاه نشسته بود. مادر شارون سه سال قبل مرده بود. پدرش دخترش رو از دست داده بود و بعد همسرش رو. هر روز اونها رو به خاطر میآورد .
تنیسون سرش رو پایین نگه داشته بود و نمیخواست به مارلو نگاه کنه. یک مرتبه وقتی در باز شد، بالا رو نگاه کرد یک شخص تیرهپوش وارد شد. مویرا بود و ۲۰ سال پیرتر به نظر میرسید.
“جورج آرتور مارلو، اتهامات رو شنیدی. گناهکار هستی یا نه؟”
تنیسون بهش نگاه کرد. با چشمهای تیره و موهای براق خیلی خوشقیافه بود. به تنیسون نگاه کرد وقتی چشمهاشون به هم تلاقی کرد، به نظر لبخند میزد.
جواب داد: “نیستم.”
متن انگلیسی فصل
After Marlow was taken away, Tennison lit a cigarette. Catching Marlow had exhausted her, taken away from her the man she loved, stopped her sleeping and nearly lost her job. She sat quietly and smoked her cigarette until it was finished.
Jones ran into the bar of the local pub where the other officers were waiting. ‘He’s admitted it! All six of them, he’s admitted killing them all’!
The team rose to their feet and began cheering. An officer from another police station asked Havers, ‘What’s going on’?
‘Our boss just got a suspect to admit to six murders! Biggest case this station’s ever had’.
Tennison faced Kernan across his desk.
‘Well done,’ he said. ‘The trial will take a long time, but you go home now and get some sleep. You deserve it’.
‘Yeah, I need it. It was a long night’.
The phone rang and Kernan answered it. ‘Yes. just a minute’,
‘You were right,’ he said to Tennison. The beautician link. it was a woman’s case after all’!
‘Fifty per cent of murder victims are women, so I should have plenty of work to do!’ Tennison replied.
‘Woman’s case!’ she said to herself, still angry at Kernan’s remark. She saw Maureen Havers.
‘Maureen, are any of the officers here’?
‘Oh, I think they’ve gone home,’ Havers replied. ‘They were all tired - it’s been a long day. Jenkins wants the meeting room cleaned out. He asked if you could go down there before you leave’.
The meeting room was full of people. Every member of the team was there. Someone called, ‘Here she is!’ and they all watched as the handle of the door turned.
Tennison walked in to cheers and whistles. A huge bunch of flowers was put in her arms and Burkin started shouting, ‘Three cheers for the boss’!
‘I thought you’d all gone home,’ Tennison laughed. She bit her lip, but the tears still came. Then she started laughing through her tears.
‘We did it! We got him’!
Many months later, George Marlow stood in court as the charges against him were read out.
‘George Arthur Marlow, you are accused of murdering Karen Howard on the thirteenth of January 1990’.
Karen’s mother and father could not look at him. He had taken their daughter and murdered her; waiting for him to be caught had been the worst part of their lives. Marlow had not only destroyed their daughter, he had destroyed them.
.’that on the third of December 1989 you murdered Della Mornay.’ Two prostitutes, friends of Della’s, sat forward to look at the murderer’.
.’on the fifteenth of March 1984, you murdered Jeannie’.
.’Sharpe, that in January 1985 you murdered Ellen Harding’.
Carol and Linda had travelled down from Oldham. Linda could only see the top of Marlow’s head, Jeannie had wanted so much from life but she got nothing, nobody to help her or love her.
Carol twisted her handkerchief in her hands. She could still remember Marlow calling Jeannie’s name.
A young man sitting near Carol sat forward and stared at Marlow.
.’that in July 1986 you murdered Angela Simpson’.
The young man began to cry when he heard Angela’s name. The years between Angela’s death and the arrest of Marlow had been very hard. For five years he had wondered if perhaps he could have saved her. For five years he had lived without the girl he loved and wanted to marry.
.’and in October 1987 you murdered Sharon Reed’.
Sharon’s father sat at the back of the court. Sharon’s mother had died three years ago. He had lost his daughter and then his wife. Every day he remembered them.
Tennison kept her head down, avoiding looking at Marlow. She looked up suddenly as the door opened and a dark figure walked in. It was Moyra, and she looked twenty years older.
‘George Arthur Marlow, you have heard the charges. Are you guilty or not guilty’?
Tennison looked at him. He was very handsome with his dark eyes and shining hair. He looked back at her and as their eyes met, he seemed to smile.
‘Not guilty,’ he replied.