سرفصل های مهم
فصل 05
توضیح مختصر
تنیسون دفتر خاطرات دلا مورنای رو پیدا میکنه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
جین تنیسون وقتی در استودیوی تلویزیون منتظر بود، مضطرب بود. برنامه به زودی شروع میشد. میدونست باید چیکار بکنه، ولی میترسید اشتباه کنه. جین اولین افسر پلیس زنی بود که در یک برنامهی جنایی تلویزیونی ظاهر میشد و باید خوب عمل میکرد.
پدر و مادر جین، خواهرش پم، و پیتر تلویزیون رو تماشا میکردن و منتظر شروع برنامه بودن. مهمانی تولد زودتر شروع شده بود، ولی میخواستن جین قبل از اینکه کیک تولد رو ببرن، برسه.
مادر جین گفت: “پیتر، میتونی ویدیو رو کنترل کنی؟ جین میخواد برنامه رو ضبط کنیم تا بتونه بعداً تماشا کنه.”
“دستگاه ویدیو رو برنامهی درستی هست، آقای تنیسون؟” پیتر پرسید:
“البته که هست. حالا ساکت باشید تا بتونیم تماشا کنیم.”
اوتلی با افسران پلیس دیگهای که برنامه رو تماشا میکردن، نشسته بود. از دیدن تنیسون در تلویزیون متنفر بود.
تنیسون خوب عمل کرد.
“میدونیم کارن هوارد دفتری که کار میکرد رو ساعت ۶:۳۰ شب سیزدهم ماه ژانویه ترک کرده. به آدمهایی که باهاشون کار میکرد گفته میره خونه. هیچ وقت به آپارتمانش برنگشته. شما اون شب حدود ساعت ۶:۳۰ در لودبروک بودید؟ اون رو دیدید؟”
یک افسر پلیس زن که لباسهایی شبیه لباسهای کارن پوشیده بود، در صفحه ظاهر شد.
“ما میدونیم کارن در روشن کردن ماشینش مشکل داشت. یک مرد اون رو دیده که سعی در روشن کردن ماشینش داره.”
در تلویزیون، یک مرد به طرف دختری که لباسهای کارن رو پوشیده بود، رفت.
“مشکل داری؟”
“بله. ماشین روشن نمیشه.”
مرد سعی کرد کمک کنه ولی باز هم ماشین تکون نخورد. مرد سرش رو تکون داد. “فکر میکنم بهتره به یک گاراژ زنگ بزنی.”
تنیسون ادامه داد: “ما میدونیم کارن ماشینش رو قفل کرده و تا جادهی اصلی پیاده رفته. دیگه دیده نشده.”
جورج مارلو جلوی تلویزیون ایستاده بود و برنامه رو تماشا میکرد.
“خاموشش کن!
مویرا گفت:
بخاطر چی تماشاش میکنی؟”
“چون میخوام بدونم چی داره میگه. یک نفر اون بیرون میدونه چه اتفاقی افتاده اونها میدونن کی اون رو کشته.”
“پلیس فکر میکنه تو بودی.”
“خوب، نبودم. تو باید حرفم رو باور کنی.”
وقتی یک ماشین شبیه ماشین جورج روی صفحه ظاهر شد، مویرا با وحشت تلویزیون رو تماشا کرد. تنیسون داشت میگفت پلیس نیاز داره ماشین رو به عنوان بخشی از تحقیقات پیدا کنه.
“جورج!
مویرا داد زد:
اونها ماشینی شبیه ماشین تو رو دارن! دارن پلاک ماشین رو منتشر میکنن!”
مارلو سرش رو گذاشت توی دستهاش. “چرا دارن این کار رو با من میکنن؟ چرا؟”
بعد از اتمام برنامه جین با سرعت با ماشینش رفت خونهی پدر و مادرش. فراموش کرده بود برای تولد پدرش کارت و هدیه بفرسته بنابراین دو بطری شراب از مغازهی نزدیک خونشون خرید.
“خب، خوب بودم؟پرسید:
من رو در تلویزیون دیدید؟ ضبطش کردید؟ روشن کنید بذارید خودم رو تماشا کنم.”
پیتر ویدیو رو روشن کرد. جین لب صندلیش نشست. تلویزیون مسابقهی فوتبال پخش میکرد.
“این چیه؟ برنامهی اشتباه رو ضبط کردید!” بعد شروع به داد و فریاد سر پدرش کرد.
فقط ۱۰ تا تماس تلفنی بعد از اتمام برنامه به ایستگاه پلیس بود. یکی از اونها به درد بخور بود. زنی به اسم هلن مسترز به خاطر میآورد کارن سوار یک ماشین شده. مشخصات راننده رو داد. قدش حدوداً پنج فیت بود، خوش قیافه بود با موهای خیلی تیره. جورج مارلو رو توصیف کرد.
جین و پیتر کل راه رو تا خونه رو بحث کردن.
پیتر گفت: “پدرت فقط اشتباه کرده بود. به عمد برنامهی اشتباه ضبط نکرده بود.”
“اون میدونست چقدر مهمه. همیشه اشتباه میکنه!”
“تو خیلی خودخواهی! به هیچ کس دیگهای به غیر از خودت فکر نمیکنی؟ تولد پدرت بود و تنها کاری که تونستی انجام بدی، این بود که سرش داد بزنی.”
“همیشه همینطوره. اونها اهمیتی به شغل من نمیدن. فکر میکنن من باید مثل پم باشم و بچه داشته باشم … “
یکمرتبه جین شروع به خنده کرد. “میدونی، قبلاً هم این کار رو کرده بود. بخشی از مسابقهی فوتبال رو روی ویدیوی عروسی پم ضبط کرده بود.”
وقتی در آپارتمان رو باز کرد، تلفن زنگ میزد. به پیتر گفت: “یک شاهد داریم. زنی کارن رو دیده که سوار ماشین یک مرد شده. زن میگه مرد کارن رو میشناخت اسمش رو صدا زده. و شبیه جورج مارلو بوده. میرم دوباره ازش بازجویی کنم.”
“امشب؟ حالا داری برمیگردی پاسگاه؟”
جین سریع لباسهاش رو عوض کرد، پیتر رو بوسید و از آپارتمانش خارج شد. پیتر روی تخت دراز کشید و آه کشید. جین گاهی واقعاً اذیتش میکرد- اخلاق و رفتارش.
متن انگلیسی فصل
Jane Tennison was nervous as she waited in the television studio. The programme was going to start soon.
She knew what she had to do but she was frightened of making a mistake.
She was the first woman police officer to appear on a television crime programme and she had to do well.
Jane’s parents, her sister Pam and Peter were watching the television, waiting for the programme to begin.
The birthday party had started earlier, but they wanted Jane to arrive before they cut the birthday cake.
‘Peter,’ Jane’s mother said, ‘can you check the video? Jane wants us to record the programme so that she can watch it later.’
‘Is the video on the right programme, Mr Tennison?’ Peter asked.
‘Of course it is. Now be quiet so we can watch.’
Otley sat with the other police officers who were watching the programme. He hated seeing Tennison on television.
Tennison was doing well.
‘We know that Karen Howard left the office where she was working at six-thirty on the evening of the thirteenth of January.
She told the people she worked with that she was going home. She never returned to her apartment. Were you in Ladbroke Grove that night, at around six-thirty?
Did you see her?’
A woman police officer, dressed in the same clothes as Karen had worn, appeared on the screen.
‘We know that Karen had problems starting her car. A man saw her trying to start it.’
On the television, a man went over to the girl dressed as Karen.
‘Got a problem?’
‘Yes. It won’t start.’
The man tried to help but still the car would not move. He shook his head. ‘I think you’d better call a garage.’
‘We know that Karen locked her car and walked to the main road. She was never seen again,’ Tennison went on.
George Marlow stood in front of the television watching the programme.
‘Turn it off!’ Moyra said. ‘What are you watching that for?’
‘Because I want to see what she’s saying. Somebody out there knows what happened - they know who killed her.’
‘The police think it was you.’
‘Well, it wasn’t. You have to believe me.’
Moyra watched the television with horror as a car like George’s appeared on the screen. Tennison was saying that the police needed to find the car as part of the investigation.
‘George!’ she screamed. They’ve got a car like yours! They’re giving out the car number!’
Marlow put his head in his hands. ‘Why are they doing this to me? Why?’
After the programme finished, Jane drove quickly to her parents’ home. She had forgotten to send her father a birthday card and present, so she bought two bottles of wine from the shop near their house.
‘Well, was I OK?’ she asked. ‘Did you see me on television? Have you recorded it on the video? Switch it on - let me see myself.’
Peter switched on the video. Jane sat on the edge of her chair. The television showed a football match.
‘What’s this? You’ve recorded the wrong programme!’ Then she began to shout at her father.
There were only ten phone calls to the police station after the programme finished. One of them was useful. A woman called Helen Masters remembered seeing Karen getting into a car. She gave a description of the driver.
He was about five feet ten inches tall, rather handsome, with very dark hair. She described George Marlow.
Jane and Peter argued all the way home.
‘Your father just made a mistake,’ Peter said. ‘He didn’t record the wrong programme on purpose.’
‘He knew how important it was. He always gets it wrong!’
‘You are so selfish! Don’t you ever think about anyone except yourself? It was your father’s birthday and all you could do was shout at him.’
‘It’s always the same. They don’t care about my job. They think I should be like Pam and have children.’ Suddenly Jane began to laugh.
‘He’s done this before, you know. He recorded part of a football match over the video of Pam’s wedding.’
When she opened the door to the apartment, the telephone was ringing. ‘We’ve got a witness,’ she said to Peter.
‘A woman saw Karen get into a man’s car. She says the man knew Karen - he called out her name. And he looked like George Marlow. I’m going to question him again.’
‘Tonight? You’re going back to the station now?’
Quickly, Jane changed her clothes, kissed Peter and left the apartment. Peter lay back on the bed and sighed. Sometimes she really annoyed him - her moods, her temper.