سرفصل های مهم
فصل 06
توضیح مختصر
جین در برنامهی تلویزیونی اطلاعاتی دربارهی کارن میخواد.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
هلن مسترز شاهد خوبی بود.
گفت: “من نزدیک ایستگاه راهآهن ایستاده بودم. اول مرد رو دیدم. موهای تیره داشت . بعد دختر رو دیدم. بعداً وقتی عکسش رو در تلویزیون دیدم، شناختمش. مرد رو لبهی پیادهرو راه میرفت و صداش زد.”
“قطعاً شنیدی که مرد اسمش رو صدا زد؟” تنیسون پرسید:
“آه، بله.”
از هلن مسترز خواسته شد مردی که دیده بود رو شناسایی کنه.
۱۲ مرد در یک ردیف ایستاده بودن. هر مرد شمارهای جلوی سینهاش گرفته بود. جرج مارلو شمارهی ۱۰ بود.
هلن از پشت شیشه بهشون نگاه کرد. میتونست اونها رو ببینه، ولی اونها نمیتونستن هلن رو ببینن. از مردها خواسته شده بود تا یک قدم بیان جلو و اسم کارن رو داد بزنن. هشت …
نه . ده.
جورج مارلو که صاف جلوش رو نگاه میکرد، با صدای بلند کارن رو صدا زد. هلن مسترز مدتی طولانی بهش خیره شد.
محوطهی پذیرش پاسگاه پلیس شلوغ بود. تنیسون از هلن مسترز بابت کمکش تشکر کرد، هرچند دلش میخواست از عصبانیت جیغ بکشه. هلن مارلو رو به عنوان مردی که دیده بود، شناسایی نکرد.
مارلو با وکیلش، آرنولد آپچر، پاسگاه رو ترک کرد. وقتی از جلوی تنیسون رد میشد، ایستاد.
“چرا این کارو با من میکنید؟
پرسید:
من رو ساعت چهار صبح از تخت بیرون کشیدید. یک پلیس گذاشتید که تمام مدت من رو تعقیب میکنه. میدونید که من بیگناه هستم. چرا این کار رو میکنید؟”
تنیسون گفت: “از اینجا ببریدش.”
مائورین هاورز اومد پیش تنیسون.
“کرنان میخواد تو رو ببینه.”
“بهش بگو نتونستی پیدام کنی.”
“وکیل مارلو پیششه. میگه نباید پلاک ماشین مارلو رو شب گذشته در تلویزیون پخش میکردید. فقط در صورتی میتونستی این کار رو بکنی که ماشین دزدی گزارش میشد و مارلو این گزارش رو نداده.”
“آه، نه! خوب، کاری در این باره بکن. ما همه میدونیم گزارشهای ماشینهای دزدیده ممکنه گم بشن. احتمالاً گزارش در کشوی اشتباه گذاشته شده مگه نه؟” ماروئین با سرش تأیید کرد و لبخند زد.
تنیسون و جونز به کارخانهای رفتن که مارلو کار میکرد تا با رئیسش صحبت کنن.
“جورج همیشه در لندن کار میکرد؟” تنیسون پرسید:
“اون در منچستر شروع به کار کرد. ما در سال ۱۹۸۲ کارخانه رو به لندن منتقل کردیم. جورج هنوز هم در منطقهی منچستر سفر میکرد اون تمام مشتریها رو میشناخت.”
“کسی همراهش میرفت؟”
“مویرا همیشه با اون میرفت. خانوادهاش اونجا بودن.”
“من نیاز به لیست تمام مکانهایی که رفته دارم.” تنیسون گفت:
اون روز بعدتر، در جلسهای با حضور تمام پلیسهایی که روی پرونده کار میکردن، اوتلی بهشون گفت چه اتفاقی افتاده.
“این عکسها جسدهای کارن و دلا رو نشون میدن. میتونید ببینید که جاهای روی جسدهاشون یکی هستن. میدونید که آزمایشهای dna نشون میده مارلو قبل از اینکه کارن بمیره، باهاش سکس داشته ولی اون این رو توضیح داده. و همچنین دلیلی برای خون کارن روی کتش داره میگه کارن خودش دستش رو روی رادیوی ماشین بریده. ما چیزی نداریم که اون رو با دلا مورنای ارتباط بدیم. فکر میکنم ماشینش مهمه. هنوز هم پیداش نکردیم ولی اگر پیداش کنیم، ممکنه مدرک کافی برای اثبات اینکه مارلو قتلها رو انجام داده، وجود داشته باشه. بنابراین ماشین رو پیدا کنید.”
تنیسون وارد اتاق شد.
“وقتی به کارن حمله شده، مبارزه نکرده. ناخنهاش کوتاه و تمیز بودن و هیچ خونی روشون نبود. با نوعی فرچه تمیز شدن. دلا درگیر شده بود. ناخنهاش بلند و مصنوعی بودن و سه تاشون رو از دست داده.”
“وقتی گشتیمش، مارلو خراشی روی بدنش داشت؟” بورکین پرسید:
تنیسون جواب داد: “نه، نداشت. ما هیچ مدرکی نداریم که ثابت کنه اون دلا رو کشته یا اینکه با جسد کارن به آپارتمانش رفته. ولی من هنوز هم فکر میکنم قاتل اونه.”
اوتلی به دیدن کرنان رفت.
گفت: “ما هیچ پیشرفتی حاصل نکردیم تنیسون این پرونده رو به هم ریخته.”
کرنان گفت: “بذار ادامه بده. نمیتونیم از دستش خلاص بشیم، مگر اینکه دلیل خوبی داشته باشیم. بهترین کاری که میتونی انجام بدی، این هست که سعی کنی باهاش همکاری کنی.”
اوتلی گفت: “دلم برای شفرد تنگ شده. پلیس خوبی بود و دوستم بود.”
“ما همه دلمون براش تنگ شده، بیل. ولی باید با تنیسون کار کنی، چه دلت بخواد چه نخواد.”
وقتی اوتلی دفتر کرنان رو ترک کرد، مائورین هاورز رو دید. انبوهی از گزارشهای قتل شمال انگلیس، مکانهایی که مارلو بازدید کرده بود رو با خودش میبرد. اوتلی کمکش کرد اوراق رو حمل کنه.
“اگه چیزی در اولدهام پیدا کردی، بذار اول من ببینم.”
مائورین گفت: “باشه.”
متن انگلیسی فصل
Helen Masters was a good witness.
‘I was standing near the railway station,’ she said. ‘I saw the man first. He had dark hair. Then I saw the girl. I recognised her later when I saw her photograph on television. The man walked to the edge of the pavement and called to her.’
‘You definitely heard him call her name?’ Tennison asked.
‘Oh yes.’
Helen Masters was asked to identify the man she had seen.
Twelve men stood in a row. Each man held a number in front of his chest. George Marlow was number ten.
Helen looked at them through a window. She could see them but they could not see her. Each man was asked to step forward and shout the name ‘Karen’. Eight. nine. ten.
Looking straight ahead, George Marlow called out ‘Karen’ loudly. Helen Masters stared at him for a long time.
The reception area of the police station was busy. Tennison thanked Helen Masters for her help, even though she wanted to scream with anger. Helen had not identified Marlow as the man she had seen.
Marlow left the station with his lawyer, Arnold Upcher. As he walked past Tennison, he stopped.
‘Why are you doing this to me?’ he asked. ‘I was pulled out of bed at four o’clock this morning. You have a policeman following me all the time. You know I’m innocent. Why are you doing this?’
‘Get him out of here,’ Tennison said.
Maureen Havers came up to her.
‘Kernan wants to see you.’
‘Tell him you couldn’t find me.’
‘Marlow’s lawyer is with him. He says you shouldn’t have given out the number of Marlow’s car on television last night. You could only do that if the car was reported stolen, and Marlow hadn’t reported it.’
‘Oh no! Well, do something about it. We all know that reports of stolen cars can get lost. The report has probably been put in the wrong drawer, hasn’t it?’ Maureen nodded and smiled.
Tennison and Jones went to the factory where Marlow had worked to talk to his boss.
‘Has George always worked in London?’ Tennison asked.
‘He started work in Manchester. We moved the factory to London in 1982. George still travelled around the Manchester area - he knew all the customers.’
‘Did anyone go with him?’
‘Moyra always went with him. She had family up there.’
‘I need a list of all the places he visited.’ Tennison said.
Later that day at a meeting of all the policemen working on the case, Otley told them what was happening.
‘These photographs show the bodies of Karen and Della. You can see that the marks on their bodies are the same. We know that the DNA tests show Marlow had sex with Karen before she died, but he has explained that.
He also has a reason why Karen’s blood was on his coat - he says she cut herself on his car radio. We have nothing to link him with Della Mornay.
I think his car is important. We’ve still not found it, but if we do, there may be enough evidence in it to prove he did the murders. So find the car!’
Tennison came into the room.
‘Karen didn’t fight when she was attacked. Her fingernails were short and clean and there was no blood on them. They had been cleaned with some sort of brush. Della did fight. Her fingernails were long and false and she lost three of them.’
‘Did Marlow have any scratches on his body when we searched him?’ Burkin asked.
‘No he didn’t,’ Tennison replied. ‘We have no evidence to prove that he killed Della or that he went to her apartment with Karen’s body. But I still think he’s the murderer.’
Otley went to see Kernan.
‘We’re not making progress,’ he said ‘She’s making a mess of this case.’
‘Let her continue,’ Kernan said. ‘We can’t get rid of her unless there’s a good reason. The best thing you can do is try to co-operate with her.’
‘I miss Shefford,’ Otley said. ‘He was a good policeman and he was my friend.’
‘We all miss him, Bill. But you have to work with Tennison whether you want to or not.’
As Otley left Kernan’s office, he met Maureen Havers. She was carrying a pile of reports on murders in the north of England, in places which Marlow had visited. Otley helped her carry the papers.
‘If you find anything in Oldham, Maureen, let me look at it first.’
‘OK,’ Maureen said.