فصل 07

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: مظنون اصلی / فصل 7

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

فصل 07

توضیح مختصر

شاهد مارلو رو شناسایی نمیکنه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

مائورین هاورس به گروهبان اوتلی شکایت کرد. این سومین یکشنبه بود که کار می‌کرد و خوشش نمیومد. انبوهی از جعبه‌ها رو گذاشت روی میز.

“امروز یکشنبه است. باید با خانوادم خونه باشم، نه سر کار.”

“گزارش قتلی در اولدهام پیدا کردی؟”

مائورین به میزش اشاره کرد. “پوشه اینجاست.”

بورکین دوید توی اتاق. یک روزنامه در دستش داشت.

گفت: “اینو ببین.”

جین تنیسون خونه بود. از آشپزی متنفر بود، ولی قول داده بود شب بعد برای دوستان پیتر غذا درست کنه. خواهرش، پم بهش کمک می‌کرد منو رو آماده کنه. خواهرها خیلی متفاوت بودن. جین در کار خونه صبر نداشت پم عاشق کار خونه بود. کمی بعد از ترک مدرسه ازدواج کرده بود و دو تا بچه داشت. سومین بچه‌اش هم دو هفته‌ی آینده به دنیا می‌اومد.

پیتر اومد تو اتاق و یک روزنامه دستش بود.

گفت: “اینو ببین.” در صفحه‌ی اول روزنامه مصاحبه‌ای با مارلو بود.

گزارش روزنامه نوشته بود: “من بی‌گناهم ولی پلیس‌ها تعقیبم می‌کنن و کاری میکنن مجرم جلوه کنم.”

عکسی از تنیسون و چند تا از افسران دیگه‌ی پرونده هم بود.

جین گفت: “این همه چیز رو خراب کرد! نمی‌تونیم از شاهدها بخوایم مارلو رو شناسایی کنن، چون عکسش رو در روزنامه‌ها دیدن. و این عکس‌ها نشون میدن کدوم افسرها تعقیبش میکنن.”

کتش رو برداشت. “میرم پاسگاه.”

در اتاق مصاحبه یک نفر یک نسخه از روزنامه رو روی دیوار سنجاق کرده بود. تنیسون با عصبانیت پاره‌اش کرد.

گفت: “باشه. همه روزنامه‌ها رو دیدیم.”

اوتلی لبخند زد. “بعضی از اونها میگن که افسران پلیس زن نباید مسئول پرونده‌های قتل اینچنینی بشن.”

قبل از اینکه تنیسون بتونه جواب بده، مائورین وارد شد.

گفت: “کرنان میخواد باهات صحبت کنه.”

اوتلی به افسران گفت دوباره شروع به کار کنن. “ما لیستی از قتل‌هایی داریم که در شمال انگلیس اتفاق افتادن. ازتون می‌خوام کنترل کنید کدوم یکی وقتی مارلو در اون منطقه بوده، اتفاق افتاده.”

نگاه کردن به گزارش‌های اولدهام رو تموم کردی؟” مائورین ازش پرسید: “

اوتلی جواب داد: “هنوز نه.”

بعضی از اونها رو نگاه کرده بود و می‌دونست مشکلی وجود داره. مطمئن نبود چیکار باید بکنه.

وقتی تنیسون برگشت، بهشون گفت کرنان چی گفته.

“مارلو از این به بعد دیگه به طور رسمی تعقیب نمیشه بنابراین می‌خوام بدون اطلاع کرنان چهار تا از افسران‌مون زیر نظر بگیرنش.”

“کرنان دیگه چی گفت؟” بورکین پرسید:

آروم گفت: “اگه به زودی مدرکی علیه مارلو پیدا نکنم، به یک پرونده‌ی دیگه منتقل میشم.”

افسران کل روز و تا شب دیر وقت کار کردن.

اوتلی به تنیسون گفت: “ما چند تا پرونده داریم که باید بهشون نگاه کنیم. قتل‌های اولدهام، ساوت‌پرت و وارینگتون.”

تنیسون گفت: “لیستی از افسرانی که در دسترس هستن رو تهیه کن و اونها رو بفرست تحقیق کنن. ببین ارتباطی با مارلو وجود داره یا نه.”

بعد از اینکه اوتلی رفت، مائورین پرسید: “چرا اوتلی انقدر به اولدهام علاقه‌منده؟ اونجا خانواده‌ای داره؟”

“منظورت چیه؟” تنیسون گفت:

“خوب، گزارش‌های قتل‌های اولدهام رو از من خواست و حالا میگه فردا میخواد بره اونجا.”

تنیسون کم کم متوجه شد منظور مائورین چی هست.

“بذار گزارش‌های اولدهام رو ببینم.”

یک پرونده بود که توجهش رو جلب کرد. جینی شارپ، ۲۱ ساله، فاحشه، در سال ۱۹۸۴ به قتل رسیده بود. سرپرست تحقیقات …

کارآگاه جان شفرد بود.

چرا اوتلی انقدر به این پرونده علاقه‌مند بود؟ باید با شفرد ارتباط داشته باشه. تنیسون تصمیم گرفت که فردا اون بره اولدهام نه اوتلی.

وقتی پیتر اومد توی آشپزخونه، جین گفت: “صبح بخیر.”

“دیشب کجا بودی؟”

پرسید

“خیلی دیر اومدم، بنابراین تو اتاق‌خواب دیگه خوابیدم. نمی‌خواستم بیدارت کنم.” پیتر جواب نداد.

تنیسون گفت: “امشب تا بتونم زود میام خونه. فراموش نکردم دوست‌هات برای شام میان. کل روز میرم اولدهام.”

از آپارتمان بیرون دوید.

پیتر ایستاد و به در نگاه کرد.

“اولدهام! ۲۰۰ مایل دور هست!”

وقتی به اولدهام رسیدن، تنیسون و جونز با گروهبان تاملینز دیدار کردن. درباره‌ی قتل جنی شارپ با تنیسون و جونز حرف زد. گفت: “در یک ساختمان خالی پیدا شده بود بسته شده بود صورتش بدجور بریده شده بود. لباس‌هاش پاره شده بودن.”

تنیسون گفت: “جای بدی برای مردن هست!”

“خوب، این فاحشه‌ها دلشون میخواد!”

تنیسون با عصبانیت جواب داد: “فقط ۲۱ ساله بوده، گروهبان ولی تاملین دور شده بود.

گفت: “میتونی با بعضی از دوستانش صحبت کنی. اون‌ها همه فاحشه هستن. ما سعی می‌کنیم اونها رو از خیابان‌ها پاک کنیم، ولی مثل موش هستن همش برمیگردن.”

آپارتمان سرد و نمناک بود ولی یک نفر سعی کرده بود با نشاط جلوه کنه. تنیسون در یک صندلی قدیمی کنار میزی نشسته بود که روش دو تا زیر سیگاری پر بود. با دو تا از دوستان دختر مرده صحبت می‌کرد- کارول و لیندا. کارول بدجور لباس پوشیده بود، ولی زن جذابی بود در دهه‌ی سی سالگی بود به تنیسون درباره آخرین باری که جنی رو زنده دیده بود می‌گفت.

“از میخونه بیرون اومدیم. یک ماشین نزدیک گوشه‌ی خیابون پارک شده بود.”

“چه جور ماشینی؟”تنیسون پرسید:

لیندا گفت: “یک ماشین تیره. فکر می‌کنم تیره بود و رنگ نقره‌ای زیادی جلوش داشت. به هر حال، راننده جنی رو صدا زد.”

“صداش زد؟ منظورت اینه که اسمش رو میدونست؟”

“فکر نمی‌کنم اسمش رو صدا زده باشه فقط ازش پرسید چند. جنی رفت و سوار ماشین شد. دیگه ندیدیمش.”

تنیسون عکس روزنامه‌ی مارلو رو نشون داد. “این بود؟”

“نمی‌دونم. موهای تیره داشت، ولی صورتش رو ندیدم.”

کارول گفت: “پلیسی که روی این پرونده کار می‌کرد، وحشتناک بود. اسمش شفرد بود از دستش خلاص شدن.”

“چرا؟” تنیسون پرسید:

کارول گفت: “به گمونم چیزی از اون و جنی فهمیدن. یکی از مشتری‌هاش بود. گفت ازش مراقبت می‌کرده.”

لیندا گفت: “بچه‌ی بیچاره. زندگی بدی داشت

و کارش به جایی رسید که بسته بودنش و در یک ساختمان خالی مرد.”

دیر بود. پیتر ساعتش رو کنترل کرد. منتظر بود جین بیاد خونه.

در ورودی با صدای بلند باز شد و جین دوید خونه.

“ببخشید! دیر از اولدهام برگشتیم. نگران نباش غذا قبل از اینکه دوست‌هات برسن آماده میشه.”

حق داشت. وقتی دوستان پیتر رسیدن شام آماده بود.

دو ساعت بعد هنوز سر میز نشسته بودن و داشتن شراب رو تموم می‌کردن. جین خسته بود و زیادی شراب خورده بود. سه تا مرد داشتن درباره‌ی کارشون صحبت می‌کردن و زن‌هاشون فقط درباره‌ی لباس‌.

سو گفت: “پیتر به من گفت برای پلیس کار می‌کنی. چیکار می‌کنی؟ منشی هستی؟”

تنیسون گفت: “

در حال حاضر یک قتل رو بررسی می‌کنم.”

لیزا گفت: “فکر می‌کنم بعضی از زن‌ها دنبال دردسر می‌گردن.”

“چی اینکه بخوان به قتل برسن؟”

جین پرسید:

“دقیقاً نه، ولی … “

تنیسون با عصبانیت گفت: “هیچکس نمیخواد به قتل برسه. این اتفاق ممکنه برای تو هم بیوفته.”

تلفن زنگ زد و جین رفت جواب بده. وقتی از اتاق خارج میشد، شنید پیتر میگه: “از این بابت عذر می‌خوام.”

جین داد زد: “از عوض من عذرخواهی نکن. من میتونم به جای خودم حرف بزنم.”

بعد از اینکه مهمون‌ها رفتن، جین گفت: “خب، فکر می‌کنم از اوقات‌شون لذت بردن.”

“واقعاً؟

پیتر پرسید:

مجبور بودی شروع به صحبت درباره‌ی اون زن‌ها و پرونده‌ات بکنی”

“چرا نباید می‌کردم؟”

“چون همیشه تو هستی، جین. کار تو، زندگی تو. تو، تو، تو! هیچ اهمیتی به هیچکس دیگه نمیدی.”

“این حقیقت نداره!”

“تو به افسرانت اهمیت میدی، قربانیانت، فاحشه‌هات. تمام زمانت رو به اونها اختصاص میدی.”

“این شغل منه!”

“امشب برای شغل من و دوستانم بود ولی تو باز هم باید همه چیز رو در دست می‌گرفتی.” یک‌مرتبه خیلی خسته شد به قدری خسته که نتونست بحث کنه.

گفت: “ببین، متأسفم. من زیادی شراب خوردم و این آدم‌ها خیلی کسل‌کننده بودن … “

“تا حالا فکر کردی وقتی تمام مدت درباره‌ی کارت حرف میزنی، خودت چقدر خسته‌کننده‌ای؟ چند بار درباره‌ی جورج مارلو حرف زدیم؟ میدونی این چقدر برای من کسل‌کننده هست؟”

“پیتر، گفتم متأسفم.” شروع به گریه کرد. برای دخترهایی که امروز دیده بود گریه کرد فاحشه‌هایی که زندگی‌شون اونقدر غم‌انگیز و خطرناک بود.

پیتر کنارش زیر زانو زد متأسفم، عشقم. بیا بریم بخوابیم. فردا حرف می‌زنیم.”

جین رفت به تخت، ولی نتونست بخوابه. صبح روز بعد وقتی بیدار شد، آشپزخونه پر از ظرف کثیف و غذا بود، درست مثل شب قبل. کتش رو پوشید.

گفت: “داشتم فکر می‌کردم، پیتر. دوستت دارم، ولی حق با توئه. من شغلم رو در اولویت قرار دادم. برام مهم‌تر از هر چیز دیگه‌ای هست. فکر نمی‌کنم بتونم تغییر کنم، چون کاری که همیشه دلم میخواست رو انجام میدم. مجبورم همه چیز رو تو کارم بذارم … “

داشت بهش می‌گفت هرگز نمیتونه از اون زن‌هایی بشه که پیتر می‌خواست.

کسی در زد. جین گفت: “ماشینمه.”

“بهتره بری.”

“نمیدونم کی میام خونه.”

بعد از رفتن جین، پیتر در آشپزخونه ایستاد و به ظرف‌های کثیف نگاه میکرد بعد دستش رو دراز کرد و همه رو زد و انداخت روی زمین.

وقتی جونز رانندگی می‌کرد، تنیسون ساکت کنارش نشسته بود. بالاخره جونز صحبت کرد تا سکوت رو بشکنه.

“حالت خوبه؟”

تنیسون گفت: “می‌خوام ماشین مارلو پیدا بشه.”

“تو خونه مشکل داشتی؟ وقتی من دیر رسیدم خونه، زنم عصبانی بود. شامم سوخته بود.”

“فرقمون این هست که تو شامت برات پخته میشه. من باید مثل کارهای دیگه شام رو هم بپزم.”

کرنان زود اومده بود تا درباره‌ی پرونده‌ی مارلو صحبت کنه. ایستاد و وقتی تنیسون و اوتلی سر هم داد می‌زدن، تماشا کرد.

تنیسون گفت: “جورج مارلو در سال ۱۹۸۴ به خاطر قتل فاحشه‌ای به اسم جنی شارپ مورد بازجویی قرار گرفته. جان شفرد یکی از افسران پرونده بود. به لندن منتقل شد، چون فهمیده بودن با دختر مقتول رابطه داشته

هیچ کدوم از اینها در پرونده درج نشده. حالا میدونیم که با دلا مورنای هم رابطه داشته. حتماً می‌دونست که دختر اشتباه رو شناسایی کرده. اون چیزی رو مخفی می‌کرد.”

اوتلی خیلی عصبانی بود. “این یک دروغه. اگر جان شفرد زنده بود … “

“اون زنده نیست مرده و حالا تو داری ازش حمایت می‌کنی. تو گزارش‌های اولدهام رو خواسته بودی، چون میدونستی شفرد درگیرشه.”

“این حقیقت نداره!”

کرنان حرفشون رو قطع کرد. “کافیه! آروم باشید، هر دو!”

تنیسون گفت: “آقا،

من سخت کار کردم تا بتونم این پرونده رو حل کنم. جورج مارلو هنوز هم تنها مظنون من برای هر دو قتل لندن هست و یک مظنون محتمل برای قتل جنی شارپ.”

اوتلی گفت: “من چیزی درباره‌ی قتل جنین شارپ نمیدونم. می‌دونم بعضی از افسران با این دخترها دوست هستن … “

“دوست!”

کرنان دستش رو محکم زد روی میز.

“ساکت باش! شفرد فکر می‌کرد یک رابطه بین قتل اول و جنی شارپ وجود داره؟”

اوتلی جواب داد: “نمی‌دونم. می‌خواستم این پرونده رو کنترل کنم. وقتی گزارش رو خوندم، اسم جان رو دیدم. می‌خواستم ببینم مسئله چیه.”

کرنان با سرش تأیید کرد بعد گفت: “کارهایی برای انجام داری. می‌تونی بری.”

اوتلی درنگ کرد. مشخص بود کرنان می‌خواد تنها با تنیسون حرف بزنه. رو کرد بهش.

گفت: “شاید شروع بدی داشتیم. من از مرگ جان ناراحت بودم. شاید باید میرفتم تعطیلات … “

تنیسون با سرش تأیید کرد.

بعد از اینکه رفت، کرنان گفت: “می‌خوای چیکار کنی؟”

“می‌خوام اوتلی از این پرونده کنار گذاشته بشه و افسری آورده بشه که قبلاً باهاش کار کردم. کاراگاه آمسون. مرد خوبیه. و می‌خوام مارلو تمام مدت زیر نظر گرفته بشه.”

کرنان با سرش تأیید کرد. می‌دونست این بهایی هست که باید بابت مخفی کردن اشتباهاتی که شفرد و اوتلی مرتکب شدن، پرداخت کنه.

وقتی تنیسون از پارکینگ رد می‌شد، اوتلی اومد سمتش.

گفت: “ببین، متأسفانم. فکر می‌کنم ما بد شروع کردیم. میخوای برای یک نوشیدنی بیای تا بتونیم حرف بزنیم؟”

تنیسون سرش رو تکون داد. “کرنان باهات صحبت کرد؟”

اوتلی سرش رو تکون داد.

“نه، ببین. من نمی‌دونستم جان روی پرونده‌ی جنی شارپ کار می‌کرده … “

تنیسون آروم گفت: “بله، می‌دونستی. تو از پرونده کنار گذاشته شدی، بیل. من کس دیگه‌ای رو وارد کردم. و اسم تمام افسرانی که در این پرونده کار می‌کردن و با فاحشه‌ها صمیمی بودن رو می‌خوام.”

اوتلی بهش خیره شد، ولی هیچ خشمی در در اون باقی نمونده بود. تنیسون آروم سرش رو تکون داد و به طرف ماشینی رفت که تازه وارد پارکینگ شده بود. یک کارآگاه جدید ماشین رو میروند، تری آمسون.

گفت: “خوشحالم که دوباره باهات کار می‌کنم. چطور پیش میره؟”

تنیسون لبخند زد. “فکر می‌کنم کارم خوبه.”

وقتی اونها با ماشین دور شدن، چهره‌ی غمگین اوتلی هنوز اونجا ایستاده بود.

متن انگلیسی فصل

Maureen Havers complained to Sergeant Otley. It was the third Sunday she had worked and she did not like it. She put a pile of boxes on the desk.

‘It’s Sunday. I should be at home with my family, not working.’

‘Have you found any murders reported in Oldham?’

Maureen pointed at his desk. ‘The file is on there.’

Burkin ran into the room. He had a newspaper in his hand.

‘Look at this,’ he said.

Jane Tennison was at home. She hated cooking but she had promised to make a meal for Peter’s friends the following night. Her sister Pam was helping her to plan the menu. The sisters were very different. Jane had no patience with housework; Pam loved it. She had married soon after she had left school and had two children. Her third child was due in the next two weeks.

Peter came into the room carrying a newspaper.

‘Look at this,’ he said. On the front page of the newspaper was an interview with Marlow.

‘I’m innocent,’ the story in the newspaper said, ‘but the police are following me and making me look like a criminal.’

There was a picture of Tennison and some other officers on the case.

‘That’s spoiled everything,’ Jane said. ‘We can’t ask witnesses to identify Marlow when they’ve seen his picture in the newspapers. And these photographs show which officers are following him.’

She picked up her coat. ‘I’m going to the police station.’

In the interview room, someone had pinned a copy of the newspaper on the wall. Angrily, Tennison tore it down.

‘OK,’ she said. ‘We’ve all seen the newspapers.’

Otley smiled. ‘Some of them say that women police officers shouldn’t be in charge of murder cases like this.’

Before Tennison could reply, Maureen came in.

‘Kernan wants to talk to you,’ she said.

Otley told the officers to start work again. ‘We have a list of murders which took place in the north of England. I want you to check for any that happened when Marlow was in the area.’

‘Have you finished looking at the Oldham reports?’ Maureen asked him.

‘Not yet,’ Otley replied.

He had looked through some of them and he knew there was a problem. He was not certain what to do next.

When Tennison came back she told them what Kernan had said.

‘Marlow is no longer being followed officially, so I want four officers to watch him without Kernan knowing.’

‘What else did Kernan say?’ Burkin asked.

‘If I don’t get some evidence against Marlow soon, I’m being moved off the case,’ she said quietly.

The officers worked all day and late into the night.

‘We have several cases which we need to look at,’ Otley told Tennison. ‘Murders in Oldham, Southport and Warrington.’

‘Make a list of the officers who are available and send them up to investigate. See if there is any connection with Marlow,’ she said.

After Otley left, Maureen Havers asked, ‘Why is Otley so interested in Oldham? Does he have family up there?’

‘What do you mean?’ Tennison said.

‘Well, he asked me for the reports on murders in Oldham and now he’s said he wants to go up there tomorrow.

Slowly, Tennison realised what Maureen was saying.

‘Let me look at the Oldham reports.’

There was one case which interested her. Jeannie Sharpe, aged twenty one, a prostitute, murdered in 1984. The head of the investigation was. Detective John Shefford.

Why was Otley so interested in this case? It had to be connected with Shefford. She decided that she would go to Oldham tomorrow, not Otley.

‘Good morning,’ Jane said to Peter as he came into the kitchen.

‘Where were you last night?’ he asked

‘I came in late so I slept in the other bedroom. I didn’t want to wake you.’ Peter did not reply.

‘I’ll come home as early as I can tonight,’ Tennison said. ‘I haven’t forgotten your friends are coming for dinner. I’ll be in Oldham all day.’

She ran out of the apartment.

Peter stood looking at the door.

‘Oldham? That’s two hundred miles away!’

When they arrived in Oldham, Tennison and Jones were met by Sergeant Tomlins. He told Tennison and Jones about the murder of Jeannie Sharpe. ‘She was found in an empty building,’ he said. ‘She was tied, her face was badly cut, clothes torn off.’

‘It’s a nasty place to die,’ Tennison said.

‘Well, these prostitutes ask for it!’

‘She was only twenty-one years old, sergeant,’ Tennison replied angrily, but Tomlins was already walking away.

‘You can talk to some of her friends,’ he said. ‘They’re all prostitutes too. We try to clean them off the streets but they’re like rats - they keep coming back.’

The apartment was cold and damp, but somebody had tried to make it look cheerful. Tennison was sitting in an old chair beside a table on which there were two full ashtrays.

She was talking to two of the dead girl’s friends, Carol and Linda. Carol, a badly dressed but attractive woman in her thirties, was telling her about the last time she had seen Jeannie alive.

‘We came out of the pub. There was a car parked near the corner of the street.’

‘What sort of car?’ Tennison asked.

‘A dark one,’ Linda said. ‘I think it was dark and it had a lot of silver on the front. Anyway, the driver called out to Jeannie.’

‘He called out? You mean he knew her name?’

‘I don’t think he called her name, just asked her how much. She went over and got into the car. We never saw her again.’

Tennison showed them the newspaper photograph of Marlow. ‘Was this him?’

‘I don’t know. He had dark hair but I didn’t see his face.’

‘The police who were working on the case were horrible,’ Carol said. ‘There was one - Shefford was his name - they got rid of him.’

‘Why?’ Tennison asked.

‘I suppose they found out about him and Jeannie,’ Carol said. ‘He was one of her customers. He said he’d look after her.’

‘Poor kid,’ Linda said. ‘She had a bad life. Then she ended up tied up and dead in some empty building.’

It was late. Peter checked his watch. He was waiting for Jane to come home.

The front door crashed open and Jane ran in.

‘I’m sorry! We were late getting back from Oldham. Don’t worry - the meal will be ready before your friends arrive.’

She was right. When Peter’s friends arrived, dinner was ready.

Two hours later, they were still sitting at the table finishing the wine. Jane was bored and she had drunk too much. The three men were talking about their work and their wives only talked about clothes.

‘Peter told me you work for the police,’ Sue said. ‘What do you do? Are you a secretary?’

‘No,’ Tennison said. ‘At the moment I’m investigating a murder.’

‘I think some women ask for trouble,’ Lisa said.

‘What, ask to be murdered?’ Jane asked.

‘Not exactly, but.’

‘Nobody asks to be murdered,’ Tennison said angrily. ‘It could happen to you.’

The telephone rang and Jane went to answer it. As she left the room, she heard Peter say, ‘Sorry about that.’

‘Don’t apologise for me,’ Jane shouted. ‘I can speak for myself.’

After the guests had gone, Jane said, ‘Well, I think they enjoyed themselves.’

‘Do you?’ Peter asked. ‘Did you have to start talking about those women and your case?’

‘Why shouldn’t I?’

‘Because it’s always you, Jane. Your job, your life. You, you, you! You don’t care about anybody else.’

‘That’s not true!’

‘You care about your officers, your victims, your prostitutes. You give all your time to them.’

‘That’s my job!’

‘Tonight was for my job and my friends, but you still have to take over.’ Suddenly Jane felt very tired, too tired to argue.

‘Look,’ she said, ‘I’m sorry. I drank too much wine, and those people were so boring.’

‘Do you ever think how boring you are when you talk about work all the time? How many times have we talked about George Marlow? Do you know how boring that is for me?’

‘Peter, I’ve said I’m sorry.’ She began to cry. She cried for the girls she had seen that day, the prostitutes whose lives were so sad and so dangerous.

Peter knelt down beside her, ‘I’m sorry, love. Let’s go to bed. We’ll talk tomorrow.’

Jane went to bed but she could not sleep. Next morning when she got up the kitchen was still full of dirty dishes and food as it had been the night before. She put on her coat.

‘I’ve been thinking, Peter,’ she said. ‘I love you, but you’re right. I put my work first. It is more important to me than anything else. I don’t think I can change because I’m doing what I always wanted to do. I have to put everything into my work.’

She was telling him that she could never be the sort of woman he wanted.

Somebody knocked at the door. ‘That’ll be my car,’ she said.

‘You’d better go.’

‘I don’t know what time I’ll be home tonight.’

Peter stood in the kitchen after she left, looking at the dirty dishes, then he reached out and knocked them all to the floor.

Tennison sat silently next to Jones as he drove. Finally he spoke to break the silence.

‘Are you OK?’

‘I want Marlow’s car found,’ Tennison said.

‘Trouble at home? My wife was angry when I was so late getting home. My dinner was burned.’

‘The difference is that you get your dinner cooked for you. I have to cook as well as everything else.’

Kernan had come in early to talk about the Marlow case. He stood and watched as Tennison and Otley shouted at each other.

‘George Marlow was questioned in 1984 about the murder of a prostitute called Jeannie Sharpe. John Shefford was one of the officers on the case. He was moved to London because it was discovered that he was having a relationship with the murdered girl,’ Tennison said. ‘None of this has been put in the files. We now know that he was having a relationship with Della Mornay. He must have known that he identified the wrong girl. He was hiding something.’

Otley was very angry. ‘That’s a lie. If John Shefford was alive.’

‘He’s not alive, he’s dead, and now you’re protecting him. You requested the Oldham reports because you knew Shefford was involved.’

‘That’s not true!’

Kernan interrupted. ‘That’s enough! Calm down, both of you!’

‘Sir,’ Tennison said. ‘I’ve been working as hard as I can to solve this case. George Marlow is still my only suspect for both of the London murders and a possible suspect for the murder of Jeannie Sharpe.’

‘I don’t know anything about Jeannie Sharpe’s murder,’ Otley said. ‘I know some of the officers are friendly with these girls.’

‘Friendly!’

Kernan banged his hand on the desk.

‘Be quiet! Did Shefford think there was a connection between the first murder and Jeannie Sharpe?’

‘I don’t know,’ Otley replied. ‘I wanted to check the case. When I read the report, I saw John’s name. I wanted to see what it was about.’

Kernan nodded, then said, ‘You’ve got work to do. You can go now.’

Otley hesitated. It was obvious Kernan wanted to talk to Tennison by herself. He turned to her.

‘Maybe we got off to a bad start,’ he said. ‘I was upset by John’s death. Maybe I should have taken a holiday.’

She nodded.

After he had gone, Kernan said, ‘What do you want to do?’

‘I want Otley taken off this case and I want an officer I worked with before brought in. Detective Amson. He’s a good man. And I want Marlow watched all the time.’

Kernan nodded. He knew that this was the price he must pay to hide the mistakes which Shefford and Otley had made.

As Tennison crossed the car park Otley came over to her.

‘Look, I’m sorry,’ he said. ‘I think we started badly. Would you like to come for a drink so we can talk?’

Tennison shook her head. ‘Has Kernan spoken to you?’

Otley shook his head.

‘No. Look, I didn’t know about John working on the Jeannie Sharpe case.’

‘Yes, you did,’ Tennison said quietly. ‘You’re off the case, Bill. I’ve brought in someone else. And I want the names of all the officers on this case who have been friendly with prostitutes.’

Otley stared back at her but there was no anger left in him. She gave him a small nod and walked towards a car that had just come into the car park. It was driven by the new detective, Terry Amson.

‘Glad I’m back working with you,’ he said. ‘How’s it going?’

Tennison smiled. ‘I think I’m doing OK.’

Otley’s sad figure was still standing there as they drove away.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.