طوفان و غرق شدن کشتی

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: رابینسون کروز / فصل 3

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

طوفان و غرق شدن کشتی

توضیح مختصر

دوباره به سفر دریایی رفتم و کشتی‌مان غرق شد.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح خیلی ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل ۳

طوفان و غرق شدن کشتی

چند سال در برزیل ماندم و سخت کار کردم. تا آن زمان ثروتمند شده بودم. اما همچنین حوصله‌ام نیز سر رفته بود. یک روز چند دوست نزد من آمدند و گفتند: “ما برای کار به آفریقا میرویم. چرا با ما نمی‌آیی؟ همه ما بعد از این سفر ثروتمند خواهیم شد!،

چقدر احمق بودم! من در برزیل زندگی بی‌زحمت و راحتی داشتم، اما البته موافقت کردم. و به این ترتیب، در سال ۱۶۵۹، دوباره به دریا رفتم.

اول همه چیز خوب پیش رفت، اما بعد طوفان وحشتناکی درگرفت. دوازده روز باد و باران قطع نشد. ما سه مرد را در دریا از دست دادیم و به زودی روی کناره‌های کشتی سوراخ‌هایی ایجاد شد. با خودم گفتم: “این بار همه ما می‌میریم.” بعد یک روز صبح یکی از ملوانان خشکی را دید، اما یک دقیقه بعد کشتی به مقداری ماسه در زیر دریا برخورد کرد. کشتی نمی‌توانست حرکت کند و ما حالا واقعاً در خطر بودیم. دریا سعی داشت کشتی را تکه تکه کند و ما وقت بسیار کمی داشتیم. سریع، یک قایق در دریا انداختیم و از کشتی پیاده شدیم. اما دریا بسیار مواج بود و قایق کوچک ما نتوانست مدتی طولانی در آن آب ناآرام سالم بماند.

نیم ساعت بعد دریای خشمگین قایق ما را برگرداند و همه در آب بودیم. من به دنبال دوستانم گشتم، اما کسی را ندیدم. تنها بودم.

آن روز خوش‌شانس بودم و دریا مرا به ساحل برد. نمی‌توانستم خشکی را ببینم، فقط کوه‌هایی از آب در اطرافم وجود داشت. بعد، یک‌مرتبه، زمین را زیر پاهایم احساس کردم. کوه دیگری از آب آمد، مرا به ساحل هل داد و من روی شن‌های خیس افتادم.

اول از زنده بودنم بسیار قدردان بودم. آرام آرام روی پاهایم ایستادم و به بالای ساحل رفتم. از آنجا به دریا نگاه کردم. می‌توانستم کشتیمان را ببینم، اما کشتی به گل نشسته بود و کسی نزدیکش نبود. کسی در آب نبود. همه دوستانم مرده بودند. من زنده بودم، اما در یک کشور وحشی غریب، بدون غذا، آب و اسلحه.

حالا هوا تاریک بود و من خسته بودم. می‌ترسیدم در ساحل بخوابم. شاید حیوانات وحشی وجود داشت. بنابراین به بالای درختی رفتم و تمام شب آنجا ماندم.

متن انگلیسی فصل

Chapter 3

The storm and the shipwreck

I stayed in Brazil and worked hard for some years. By then I was rich . . . but also bored. One day some friends came to me and said, ‘We’re going to Africa to do business. Why don’t you come with us? We’ll all be rich after this journey! ‘

How stupid I was! I had an easy, comfortable life in Brazil, but, of course, I agreed. And so, in 1659, I went to sea again.

At first, all went well, but then there was a terrible storm. For twelve days the wind and the rain didn’t stop. We lost three men in the sea, and soon the ship had holes in its sides. ‘We’re all going to die this time,’ I said to myself. Then one morning one of the sailors saw land, but the next minute our ship hit some sand just under the sea. The ship could not move and we were really in danger now. The sea was trying to break the ship into pieces, and we had very little time. Quickly, we put a boat into the sea and got off the ship. But the sea was very rough and our little boat could not live for long in that wild water.

Half an hour later the angry sea turned our boat over and we were all in the water. I looked round for my friends,·but I could see nobody. I was alone.

That day I was lucky, and the sea carried me to the shore. I could not see the land, only mountains of water all around me. Then, suddenly, I felt the ground under my feet. Another mountain of water came, pushed me up the beach, and I fell on the wet sand.

At first I was very thankful to be alive. Slowly, I got to my feet and went higher up the shore. From there, I looked out to sea. I could see our ship, but it was wrecked and there was nobody near it. There was nobody in the water. All my friends were dead. I was alive, but in a strange wild country, with no food, no water, and no gun.

It was dark now and I was tired. I was afraid to sleep on the shore. Perhaps there were wild animals there. So I went up into a tree and I stayed there all night.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.