سرفصل های مهم
مرگ یک قاتل
توضیح مختصر
سیلویا تصمیم میگیره برگرده کشورش.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل یازدهم
مرگ یک قاتل
اون شب بعدتر وقتی راسل داشت در آپارتمان اون طرف خونهی سیلویا ورق بازی میکرد، تابین به چند تا عکس نگاه میکرد. عکسهای فیلیپ بودن که در حموم مرده بود، و جمال که در کمد مرده بود. عکسهای پلیس از ماسک آفریقایی و آشپزخانهی کارخانه بمب بود.
با دقت به لیست شماره تلفنهای روی دیوار آشپزخانه نگاه کرد و اونها رو روی یک ورق کاغذ کپی کرد. گزارش پلیس رو خوند: موی توی ماسک مال جمال بود. عکسهایی از آدمهای دفتر سفیر ماتابو بود. به تصاویر فیلیپ از آفریقا نگاه کرد: یک شهر کوچیک، آنجلا ایکسولا، و سیمون بروم که وارد استادیوم میشدن.
عکس بعدی یک ماشین مشکی بزرگ و سه تا سرباز رو نشون میداد. عکسی از یک مرد آفریقایی خوشپوش بود. از ماشین پیاده میشد و به طرف استادیوم میرفت. گامبا بود!
تابین آروم گفت: “ایکسولا مرده … “
راسل از ورق بازیش بالا رو نگاه کرد. پرسید: “چیزی گفتی؟”
تابین جواب نداد. به طرف پنجره رفت و به آپارتمان سیلویا نگاه کرد. یه ماشین مشکی بیرون ساختمان بود و مردی در نشیمن سیلویا.
به راسل داد زد: “یه نفر اونجاست!” به طرف در دوید و رفت پایین تو خیابون.
گامبا آروم در آپارتمان سیلویا قدم زد. نشیمن خالی بود بنابراین رفت تو اتاق خواب. در حموم بسته بود، ولی میتونست صدای دوش رو بشنوه. سه بار به در شلیک کرد و با لگد بازش کرد. حموم خالی بود.
تابین دوید توی اتاق. هر دو مرد ایستادن و بعد تابین تفنگش رو به طرف سر گامبا گرفت.
داد زد: “تفنگت رو بنداز و رو به صورت بخواب روی زمین. حالا!”
گامبا چیزی به فرانسوی گفت و تفنگش رو آورد بالا. تابین بهش شلیک کرد. بعد توی حموم و زیر دوش رو نگاه کرد. سیلویا کجا بود؟ به طرف پنجره برگشت؛ باز بود و خیابون پایین خالی بود.
تابین به پلیس و رئیسش جی پتیگرو زنگ زد. راسل بهشون پیوست و در خیابان بیرون آپارتمان سیلویا ایستادن.
پتیگرو پرسید: “کیه؟ کسی میخواد اون رو بکشه؟ یا قاتل اونه؟”
تابین گفت: “نمیدونم.”
پتیگرو با عصبانیت پرسید: “خوب، کجاست؟ شاید تو بتونی ازش بپرسی!”
تابین دوباره گفت: “نمیدونم. اون ترسیده ولی این چیزی بهمون نمیگه. راسل، این شمارهها رو کنترل کن.” لیست شماره تلفنهای روی دیوار آشپزخونهی جمال رو داد بهش.
پتیگرو گفت: “چه خبره، تابین؟”
“فکر میکردم دو تا مرد متفاوت - جمال و فیلیپ - قاتلها هستن. ولی هر دو مردن. یک نفر میخواد ما فکر کنم یکی از اونهان. نیست.”
پتیگرو پرسید: “سیلویا چی؟ وقتی اتفاقی میفته، اون همیشه اونجاست. با کومان تو اتوبوس بود.”
تابین گفت: “فکر نمیکنم سیلویا قاتل باشه.”
پتیگرو گفت: “پس ما دنبال کی میگردیم؟ زومانی فردا صبح اینجاست. زمان زیادی نداریم.” یک افسر پلیس جسد گامبا رو آورد بیرون. نیلز لاد هم همون موقع رسید و به صورت مرد مرده نگاه کرد.
پرسید: “کیه؟”
تابین گفت: “جین گامبا.” با دقت به نیلز لاد نگاه کرد، ولی صورت لاد خالی بود. تابین ادامه داد: “بمبگذار ما. بهش شلیک کردم.”
لاد پرسید: “مترجم کجاست؟”
تابین گفت: “رفته. گمش کردیم.”
لاد پرسید: “من میتونم طبقهی بالا رو ببینم؟” تابین یک مأمور رو باهاش فرستاد بالا.
پتیگرو به تابین گفت: “برو خونه و کمی بخواب.”
تابین اعتراض کرد: “منتظرش میمونم.”
پتیگرو گفت: “نه، نمیمونی. راسل و دات میتونن دنبالش بگردن. نیاز به خواب داری. میخوام فردا صبح بیدار باشی. به ساعتش نگاه کرد. امروز صبح. هفت ساعت وقت داریم.”
دات تابین رو رسوند خونه. آروم گفت: “تابین، نگرانتم. اینا خانوادهمون نیستن و دوستانمون هم نیستم. کار ما هستن. قبلاً تو این حرف رو بهم زده بودی.”
تابین به بیرون از پنجرهی ماشین نگاه کرد. گفت: “میدونم. و حقیقت داره.”
دات گفت: “مشکلی براش پیش نمیاد.”
از ماشین پیاده شد و رفت توی آپارتمانش. پیغامی روی دستگاه پاسخگو براش بود و تابین روشنش کرد. صدای سیلویا رو شنید و صدای خیابان رو از پشت سرش.
”. من حالم خوبه، ولی نمیخوام حرف بزنم. تابین، تو حق داشتی. برادرم حق داشت. حرف جلوی کشتار رو نمیگیره. دیگه بسمه. میرم خونه.”
متن انگلیسی فصل
CHAPTER ELEVEN
Death of a Killer
Later that night, while Russell was playing cards in the apartment across from Silvia’s home, Tobin looked at some photos. There were photos of Philippe, dead in the bathroom, and Jamal, dead in the closet. There were police photos of the African mask and the bomb-factory kitchen.
He looked closely at a list of telephone numbers on the kitchen wall and copied them onto a piece of paper. He read a police report: the hair in the mask was Jamal’s. There were photos of the people from the Matoban Ambassador’s office. He looked at Philippe’s pictures from Africa: a small town, Ajene Xola and Simon Broome walking into a stadium.
The next photo showed a large black car and three soldiers. Then there was a picture of a well-dressed African man. He was climbing out of the car and walking toward the stadium. It was Gamba!
“Xola’s dead” Tobin said quietly.
Russell looked up from his card game. “Did you say something” he asked.
Tobin didn’t reply. He moved to the window and looked at Silvia’s apartment. There was a black car outside the building and a man in Silvia’s living room.
“There’s somebody in there” he shouted to Russell. He ran to the door and down into the street.
Gamba walked quietly through Silvia’s apartment. The living room was empty, so he went into the bedroom. The bathroom door was closed, but he could hear the shower. He shot three times through the door, then kicked it down. The shower was empty.
Tobin ran into the room. Both men stopped, and then Tobin pointed his gun at Gamba’s head.
“Drop your gun and lie face-down on the floor. Now” he shouted.
Gamba said something in French and lifted up his gun. Tobin shot him. Then he ran into the bathroom and looked into the shower. Where was Silvia? He turned to the window; it was open and the street below was empty.
Tobin called the police and his boss, Jay Pettigrew. Russell joined them and they stood in the street outside Silvia’s apartment.
“Who is she” Pettigrew asked. “Does somebody want to kill her? Or is she the killer?”
“I don’t know,” Tobin said.
“Well, where is she” Pettigrew asked angrily. “Maybe you can ask her!”
“I don’t know,” Tobin said again. “She’s scared, but that doesn’t tell us anything. Russell, check these numbers.” He gave Russell the list of telephone numbers from Jamal’s kitchen wall.
“What’s happening, Tobin” Pettigrew said.
“I thought that two different men - Jamal and Philippe - were the killers. But they’re both dead. Somebody wants us to ink it’s one of them. It isn’t.”
‘What about Silvia” Pettigrew asked. “When something happens, she’s always there. She was on the bus with Kuman -“
“I don’t think she’s a killer,” Tobin said.
“Then who are we looking for” Pettigrew said. “Zuwanie will here tomorrow morning. We don’t have much time.” A police officer brought out Gamba’s body. Nils Lud arrived at the same time and looked at the dead man’s face.
“Who is he” he asked.
“Jean Gamba,” Tobin said. He looked closely at Nils Lud, but Lud’s face was empty. “Our bomber,” Tobin continued. “I shot him.”
“Where is the interpreter” Lud asked.
“She’s gone. He missed her,” Tobin said.
“Can I look upstairs” Lud asked. Tobin sent an agent upstairs with him.
“Go home and get some sleep,” Pettigrew said to Tobin.
“I’m going to wait for her,” Tobin protested.
“No, you’re not,” Pettigrew said. “Russell and Dot can look at her. You need sleep. I want you to be awake tomorrow morning.” He looked at his watch. “This morning. We have seven hours.”
Dot drove him home. “Tobin,” she said quietly, “I’m worried about you. They’re not our family and they’re not our friends. They’re our job. You told me that.”
Tobin looked out the car window. “I know,” he said. “And it’s true”
“She’ll be OK,” Dot said.
He left the car and went into his apartment. There was a message on the answering machine and he turned it on. He heard Silvia’s voice, and street noises behind it.
”. I’m fine, but I don’t want to talk. Tobin, you were right. My brother was right. Words don’t stop the killing. I’ve had enough. I’m going home.”