گلدیز هانگرتون

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: جهان گمگشته / فصل 1

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

گلدیز هانگرتون

توضیح مختصر

مالون میخواد کاری قهرمانانه بکنه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل اول

گلدیز هانگرتون

من اغلب به حرف‌های آقای هانگرتون گوش میدادم. درباره اقتصاد با من حرف میزد. خیلی خسته‌کننده بود ولی من عاشق دخترش، گلدیز، بودم.

یک عصر مدتی طولانی به حرف‌هاش گوش دادم. بالاخره رفت. حالا فرصت داشتم با گلدیز حرف بزنم. گلدیز یه زن مغرور بود و مثل یک دوست با من رفتار میکرد.

بهم نگاه کرد و گفت: “میخوای ازم خواستگاری کنی.”

جواب دادم: “از کجا میدونی؟”

ادامه داد: “یک زن همیشه میدونه. ولی ادوارد، من تو رو دوست ندارم. یه نفر دیگه رو دوست دارم.”

داد زدم: “کی؟”

“در واقع هیچکس. من ایده‌ی یک نفر رو دوست دارم. دوست دارم عاشق یک قهرمان بشم آدم‌هایی مثل کاشفان بزرگ، ریچارد بورتون و لرد استنلی. مردی که مرگ رو دیده باشه. یک قهرمان بزرگ! وقتی ازدواج کنم، میخوام با یک مرد بزرگ ازدواج کنم.”

جواب دادم: “پس من برات کار بزرگی انجام میدم.”

گلدیز گفت: “وقتی این کار رو کردی، برگرد. اون موقع درباره‌ی ازدواج حرف میزنیم.”

ترکش کردم و رفتم کار کنم.

من خبرنگار بودم و باید اون شب کار میکردم.

وقتی به دفتر روزنامه دیلی گازته رسیدم، به دیدن رئیسم، سردبیر خبر، آقای مک‌آردل، رفتم.

وقتی منو دید، گفت: “کارت رو خیلی خوب انجام میدی.”

جواب دادم: “خیلی ممنونم، آقا. می‌خوام ازتون درخواست لطفی بکنم.”

“چیه؟”

“ممکنه من رو به یک مأموریت برای روزنامه بفرستید. بعد من میتونم مقاله‌های خوبی براتون بنویسم.”

“چه جور مأموریتی، آقای مالون؟”

“خوب، هر چیزی که ماجراجویی و خطرناک باشه.”

“واقعاً می‌خوای جوون بمیری؟”

گفتم: “نه، می‌خوام تو زندگیم کاری قهرمانانه بکنم.”

“خوب، دوران اکتشاف و رمانتیک بودن به پایان رسیده. نه، صبر کن، نظری دارم. نظرت درباره افشای کلاهبرداری چیه؟ میتونی نشون بدی که یک دروغگوئه. از این ایده خوشت میاد؟”

جواب دادم: “بله، هر چیزی خوبه.”

آقای مک‌آردل ادامه داد: “خوب، من مطمئنم که تو میتونی با این مرد حرف بزنی. در دوست شدن با آدم‌ها کارت خوبه.”

گفتم: “ممنونم، آقا.”

“پس سعی کن با پروفسور چلنجر حرف بزنی.”

داد زدم: “چلنجر! پروفسور چلنجر، جانورشناس مشهور. مردی که به بلاندل، خبرنگار تلگراف، حمله کرد؟”

آقای مک‌آردل گفت: “خوب، گفتی که ماجرا میخوای.”

جواب دادم: “بله، می‌خوام ولی پروفسور چلنجر دقیقاً چیکار کرده؟”

با هیجان جواب داد: “دو سال قبل با هیئتی رفت آمریکای جنوبی. سال گذشته برگشت. قطعاً رفت آمریکای جنوبی، ولی نمیگه دقیقاً کجا رفته. شروع کرد به تعریف کردن ماجراش برای مردم. هر چند وقتی مردم ازش سؤال می‌پرسن، هیچ‌وقت جواب نمیده. یا اتفاق فوق‌العاده‌ای افتاده یا مرد دروغگوی خیلی خوبیه. چند تا عکس در شرایط بد داره، ولی دانشمندان میگن عکس‌ها جعلین. وقتی خبرنگاران سعی میکنن باهاش حرف بزنن، فقط اونها رو از پله‌ها میندازه پایین. خوب، آقای مالون، این مأموریت شماست. خداحافظ.” جلسه به پایان رسیده بود. حالا باید نقشه‌ای برای دیدار با پروفسور چلنجر میکشیدم. میدونستم که از خبرنگاران متنفره. تصمیم گرفتم براش نامه بنویسم و بهش بگم که به علم علاقه‌مندم. این نامه‌ای هست که نوشتم.

پروفسور چلنجر عزیز

من دانشجوی طبیعت و علوم هستم ولی خیلی به ایده‌های شما درباره بحث بین دانشمندان آگوست وایسمن و چارلز داروین علاقه‌مندم. خیلی دوست دارم در مورد بعضی از ایده‌هاتون باهاتون بحث و گفتگو کنم. باور دارم شما متخصص واقعی در این موضوع هستید. سؤالات زیادی دارم که درباره این موضوع شگفت‌آور از شما بپرسم.

لطفاً میتونم ساعت ۱۱ فردا صبح به دیدنتون بیام؟

با احترام

ادوارد دی مالون

متن انگلیسی فصل

CHAPTER ONE

Gladys Hungerton

I often listened to Mr Hungerton. He talked to me about economics. It was very boring, but I was in love with his daughter Gladys.

One evening, I listened to him for a long time. Finally, he left. I now had a chance to speak to Gladys. She was a proud woman and she treated me as a friend.

She looked at me and said, ‘You’re going to propose marriage.’

‘How do you know’ I replied.

‘A woman always knows. But Edward, I don’t love you. I love somebody else,’ she continued.

‘Who’ I cried.

‘Nobody really. I love the idea of someone. I want to love a hero, somebody like the great explorers Richard Burton and Lord Stanley! A man who has nearly seen death. A great hero! When I marry I want to marry a great man.’

‘Then I’ll do something great for you,’ I replied.

‘When you do, come back. We can talk about marriage then,’ she said.

I left her and went to work.

I was a journalist and I had to work that evening.

When I arrived at the offices of the newspaper the Daily Gazette, I went to see my boss, the news editor, Mr McArdle.

‘You’re doing a very good job,’ he said when he saw me.

‘Thank you very much, sir,’ I replied. ‘I want to ask you a favour.’

‘What is it?’

‘Could you possibly send me on a mission for the paper? Then I could write some good articles for you.’

‘What kind of mission, Mr Malone?’

‘Well, anything with adventure and danger.’

‘Do you really want to die so young?’

‘No, I want to do something heroic with my life,’ I said.

‘Well, the age of exploration and romance is over. No, wait, I have an idea. What about exposing a fraud? You could show that he’s a liar. Do you like that idea?’

‘Yes, anything is good,’ I replied.

‘Well,’ continued Mr McArdle, ‘I’m sure that you can talk to this man. You’re good at making friends with people.’

‘Thank you, sir,’ I said.

‘So, try to talk to Professor Challenger.’

‘Challenger!’ I cried, ‘Professor Challenger, the famous zoologist! The man who attacked Blundell, the journalist of the Telegraph?’

‘Well, ‘ said Mr McArdle, ‘you said that you wanted adventure. ‘

‘Yes, I do, ‘ I answered, ‘but what exactly has Professor Challenger done? ‘

‘He went to South America on an expedition two years ago, ‘ he answered excitedly. ‘He came back last year. He certainly went to South America, but he doesn’t want to say where exactly. He started to tell everyone about his adventures. However, when people ask him questions he never replies. Something wonderful happened, or the man is a very good liar. He has some photographs in bad condition, but scientists say that they are fakes. When journalists try to talk to him, he just throws them down the stairs. Well, Mr Malone, this is your mission. Goodbye. ‘ My meeting was over. Now I had to make a plan to meet Professor Challenger. I knew that he hated journalists. I decided to write him a letter saying I was interested in science. This is the letter that I wrote.

Dear Professor Challenger,

I am only a student of nature and science, but I am very interested in your ideas on the debate between the scientists August Weismann and Charles Darwin. I would very much like to discuss some of your ideas. I believe you are the real expert on this matter. I have many questions to ask you about this fascinating subject.

Please could I visit you at eleven o’clock tomorrow morning?

Yours respectfully,

Edward D.Malone.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.