سرفصل های مهم
داستان دکتر لیوسی
توضیح مختصر
افراد آقای ترلاونی کشتی رو ترک کرده و به خانهی روی جزیره میرن.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
فصل ۲ - داستان دکتر لایوسی
ساعت یک و نیم بعد از ظهر دو قایق کوچک از کشتی به جزیره رفتند. ما در هیسپانیولا به دنبال جیم هاوکینز گشتیم، اما اونجا نبود.
ما در کشتی منتظر ماندیم. شش دزد دریایی با ما بودند. بعد من و هانتر سوار یک قایق شدیم و به جزیره رفتیم. من میخواستم خانهی در جزیره رو ببینم.
خانه مستحکم بود و در جای خوبی قرار داشت. فکر کردم: “میتونیم اینجا بمونیم.” “آب وجود داره و ما میتونیم از کشتی غذا و اسلحه بیاریم.”
سپس صدای درگیری دزدان دریایی رو در میان درختان شنیدم. فکر کردم: “کسی رو میکشن. شاید جیم هاوکینز مرده باشه.” و من و هانتر به هیسپانیولا برگشتیم. در مورد خانه به کاپیتان گفتم و ما شروع به قرار دادن غذا در قایق کوچک کردیم.
دزدان دریایی حاضر در کشتی صدای ما رو نشنیدن.
من و جویس غذا رو از ساحل به خانه منتقل کردیم. جویس با اسلحهاش در خانه ماند و من برگشتم به کشتی. ما غذای بیشتر و اسلحههامون رو داخل قایق کوچک قرار دادیم و اسلحههای دیگر رو انداختیم به دریا. بعد افراد آقای ترلاونی، ردروث و هانتر، آقای ترلاونی، کاپیتان و من کشتی رو ترک کردیم. پنج نفر در یک قایق کوچک بودیم و خیلی آهسته حرکت میکردیم.
بعد دزدان دریایی رو روی هیسپانیولا دیدیم. اونها یک اسلحهی بزرگ در کشتی داشتن.
یک نفر گفت: “اونها قصد دارن به ما شلیک کنند.”
سعی کردیم سریعتر پیش بریم. آقای ترلاونی به سمت مردان روی کشتی شلیک کرد.
یکی از اونها رو زد.
بعد دزدان دریایی حاضر در جزیره از میان درختان بیرون دویدن. اونها شروع به دویدن در امتداد ساحل کردند.
“سریع! کاپیتان گفت. ‘اونها قصد دارند ما رو بگیرند. قایق رو ترک کنید.
صدای اسلحهی بزرگ رو از پشت سرمون و روی هیسپانیولا شنیدیم؛ پریدیم روی ساحل و دویدیم. بیشتر غذاها و اسلحههامون با قایق کوچک به دریا رفت.
شنیدیم که دزدان دریایی در امتداد ساحل پشت سر ما میدون، اما به سرعت از میان درختان به طرف خانه دویدیم. به خانه رسیدیم و برگشتیم تا به سمت دزدان دریایی شلیک کنیم.
یکی از دزدان دریایی رو زدیم و بقیه فرار کردند. بعد یکی از دزدان دریایی برگشت و به سر ردروث شلیک کرد.
کاپیتان اسمولت با ناراحتی گفت: “حالا فقط پنج نفر هستیم و برای ده روز غذا داریم. چیکار میکنیم؟’ یکباره صدای شخصی رو از بیرون شنیدیم. جیم هاوکینز گفت: “دکتر لایوسی، من هستم، جیم. من اینجا هستم.’
پس شش نفر بودیم.
متن انگلیسی درس
CHAPTER 2 - Dr Livesey’s Story
At half-past one in the afternoon two small boats went from the ship to the island. We looked for Jim Hawkins on the Hispaniola, but he was not there.
We waited on the ship. There were six pirates with us. Then Hunter and I took a boat and went to the island. I wanted to see the house on the island.
The house was strong and it was in a good place. ‘We can stay here,’ I thought. ‘There’s water, and we can bring food and guns from the ship.’
Then I heard the pirates fighting in the trees. ‘They’re killing someone,’ I thought. ‘Perhaps Jim Hawkins is dead.’ Hunter and I went back to the Hispaniola. I told the captain about the house, and we started to put food into the small boat.
The pirates on the ship did not hear us.
Joyce and I carried the food from the beach to the house. Joyce stayed in the house with his gun and I went back to the ship. We put more food and our guns into the small boat and dropped all the other guns into the sea. Then Mr Trelawney’s men Redruth and Hunter, Mr Trelawney, the captain and I left the ship. There were five of us in a small boat and we moved very slowly.
Then we saw the pirates on the Hispaniola. They had the big gun on the ship.
‘They’re going to shoot at us,’ somebody said.
We tried to go faster. Mr Trelawney shot at the men on the ship.
He hit one of them.
Then the pirates on the island ran out of the trees. They began to run along the beach.
‘Quickly!’ said the captain. ‘They’re going to catch us. Leave the boat.’
We heard the big gun on the Hispaniola behind us; we jumped on to the beach and ran. Most of our food and our guns went down into the sea with the small boat.
We heard the pirates running along the beach behind us, but we ran quickly through the trees to the house. We arrived at the house and turned to shoot at the pirates.
We hit one of the pirates, and the other men ran away. Then one of the pirates turned and shot Redruth through the head.
Captain Smollett said sadly: ‘Now there are only five of us and we have food for ten days. What are we going to do?’ Suddenly we heard somebody outside. ‘Dr Livesey,’ said Jim Hawkins, ‘it’s me, Jim. I’m here.’
So then there were six of us.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.