سرفصل های مهم
فصل 11
توضیح مختصر
باند با ماشینش ماشین له شفر رو که وسپر توشه تعقیب میکنه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل یازدهم
کمی بعد، باند داشت با سرعت در جاده ساحلی حرکت میکرد. بادی نمیوزید و هوای شب پاک بود.
باند با سرعتی بیشتر و بیشتر رانندگی میکرد. اون عصبانی بود. چرا ام وسپر- یک زن رو برای این کار فرستاده بود. اون میدونست آدمهای له شفر دختر رو در عوض چک بهش پس میدن. خوب، اون این کار رو نمیکرد! این کار مهمتر از وسپر بود. خیلیخب، اون سعی میکرد سیتروئن رو بگیره. ولی اگه نمیتونست بگیرتشون برمیگشت به هتلش. به ماتیس هیچی درباره سیتروئن نمیگفت. چهل میلیون فرانک رو به آدمهای له شفر نمیداد. فردا یادداشت رو نشون ماتیس میداد. از ماتیس میپرسید چه اتفاقی برای وسپر افتاده.
بنتلیِ باند داشت با سرعت ۱۶۰ کیلومتر در ساعت حرکت میکرد. سیتروئن فقط یکی دو کیلومتر جلوتر از اون بود.
باند یه تفنگ از زیر صندلی راننده در آورد. گذاشت روی صندلی کنارش.
سه تا مرد و یه دختر داخل سیتروئن بودن. له شفر داشت رانندگی میکرد. مردی که عصای تفنگی داشت، کنارش بود. یک دستهی بزرگ کنار دست چپ مرد بود. دسته از کف ماشین میاومد.
مرد مسلحِ قد بلند و لاغر در صندلی پشت نشسته بود. وسپر کنارش بود. یه کیسه رو سرش کشیده بودن. با یه تیکه طناب دور گردنش بسته شده بود.
له شفر باند رو از آینه ماشین نگاه کرد. بنتلی فقط یک کیلومتر باهاش فاصله داشت. وقتی ماشین از پیچ پیچید، له شفر سرعتش رو تا پنجاه کیلومتر در ساعت پایین آورد. میتونست تقاطع رو روبهروش ببینه.
به مرد کنار دستش گفت: “آماده باش.”
مرد انگشتهاش رو گذاشت دور دسته. همون لحظه چراغهای جلوی بنتلی به پیچ رسیدن.
له شفر گفت: “حالا!”
مرد سریع دسته رو کشید بالا. یهو صندوق عقب ماشین کامل باز شد. یک صدای برخورد آهن به جاده اومد. له شفر از آینه نگاه کرد. ماشین باند داشت به پیچ میرسید. له شفر سریع ماشین رو کشید به جاده کناری. همون لحظه چراغهای ماشین رو خاموش کرد.
اون ماشین رو نگه داشت و هر سه مرد پریدن بیرون. به تقاطع جاده دویدن. هر کدوم از مردها یه تفنگ داشت.
بنتلی داشت با سرعت به طرفشون میرفت.
متن انگلیسی فصل
CHAPTER ELEVEN
Soon Bond was speeding along the coast road. There was no wind, and the night was clear.
Bond drove faster and faster. He was angry. Why had M sent Vesper - a woman - on this job.’ He knew that Le Chiffre’s men would give him the girl it he gave them the cheque. Well, he wouldn’t do it! This job was more important than Vesper. All right, he would try and catch the Citroen. But if he didn’t catch them, he would go back to his hotel. He would say nothing to Mathis about the Citroen. He would not pay Le Chiffre’s men the forty million francs. Tomorrow he would show Mathis the note. He would ask Mathis what had happened to Vesper.
Bond’s Bentley was travelling at 160 kilometres an hour. The Citroen was only a kilometre or two ahead.
Bond took a gun from under the driver’s seat. He put it on the seat beside him.
There were three men and the girl in the Citroen. Le Chiffre was driving. The man who had carried the walking stick- gun was beside him. There was a thick handle next to the man’s left hand. The handle came from the floor of the car.
The tall, thin gunman was sitting in the back seat. Vesper was next to him. She had a sack over her head. It was tied around her neck with a piece of rope.
Le Chiffre watched Bond’s car in his driving mirror. The Bentley was only a kilometre behind. When he went round a corner, Le Chiffre slowed to fifty kilometres an hour. He could see a crossroads ahead.
‘Get ready,’ he said to the man beside him.
The man put his fingers round the handle. At that moment, the Bentley’s headlights came round the corner.
‘Now,’ said Le Chiffre.
The man pulled the handle up quickly. Suddenly, the boot” at the back of the car opened wide. There was the sound of metal hitting the road. Le Chiffre looked into the mirror. Bond’s car was coming round the corner. Le Chiffre quickly drove the car into a side road. At the same time, he turned off the car’s lights.
He stopped the car and all three men jumped out. They ran back to the crossroads. Each man carried a gun.
The Bentley was speeding towards them.