سرفصل های مهم
فصل 14
توضیح مختصر
پلیس باند رو پیدا کرده و باند حالا در بیمارستانه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل چهاردهم
جیمز باند در تختخواب بیدار شد. داشت خواب میدید. یک خواب بد بود و داشت میلرزید. بعد صدای یه زن شنید.
چشماش رو باز کرد. آفتاب از پنجره به داخل میتابید. میتونست صدای پرندههای باغچهی بیرون رو بشنوه. سرش رو برگردوند و دید که یک پرستار کنارش نشسته. پرستار بهش لبخند زد.
پرسید: “کجام؟”
پرستار گفت: “در یک بیمارستان خصوصی در رویال هستید. من از انگلیس اومدم تا ازتون مراقبت کنم. من پرستار گیبسون هستم. میرم و به دکتر میگم که بیدار شدید. از دو روز قبل که آوردنتون اینجا، بیهوش بودید. ما نگرانتون بودیم.”
باند چند دقیقه چشماش رو بست. سر و تمام بدنش درد میکرد.
در باز شد و دکتر اومد داخل. ماتیس و پرستار پشت سرش بودن. ماتیس به باند لبخند زد، ولی باند میدید که نگرانه.
دکتر یک مرد فرانسوی جوون بود. اومد و کنار باند ایستاد. خیلی خوب انگلیسی صحبت میکرد.
گفت: “آقای باند، سوالات زیادی دارید که از من بپرسید. من جوابهای بیشتر سوالاتتون رو میتونم بدم. بعد آقای ماتیس باهاتون حرف میزنه.”
پرستار یک صندلی کشید تا دکتر روش بشینه. بعد از اتاق رفت بیرون.
دکتر گفت: “تقریباً دو روزه که اینجا هستید. یک کشاورز ماشینتون رو سر راهش به رویال پیدا کرده. به پلیس زنگ زده. کمی بعد، آقای ماتیس متوجه شده که ماشین شماست. فوراً، با افرادش به ویلای له شفر رفته. اونها شما و له شفر و خانم لیند رو اونجا پیدا کردن. آسیبی به اون نرسیده، ولی خیلی شوکه بود. حالا حالش خیلی بهتره. اون در رویاله. تا وقتی حال شما خوب بشه و به انگلیس برگردید، اینجا میمونه.”
دکتر ادامه داد: “دو تا افراد مسلح له شفر مردن. به هر دو مرد از پشت سرشون شلیک شده. اونها با خانم لیند در یک اتاق بودن. به له شفر با همون اسلحه از وسط چشمهاش شلیک شده. شما مردن اون رو دیدید، آقای باند؟”
باند گفت: “بله.”
دکتر بهش گفت: “دردهات چند روز دیگه هم ادامه خواهد داشت. باید استراحت کنی.” بعد بهش لبخند زد و از اتاق رفت بیرون.
ماتیس اومد و نشست روی صندلی دکتر.
گفت: “چیزهای زیادی هست که باید دربارهاش حرف بزنیم. آدمهامون در پاریس و لندن میخوان همه چیز رو بدونن. همینطور لیتر. آه، و با ام تلفنی حرف زدم. خیلی ازت راضیه.”
باند بهش لبخند زد.
ماتیس ادامه داد: “یک مرد قد بلند و لاغر با یه دست از لندن اومده. فکر میکنم رئیس وسپره. اون یک مدت طولانی با وسپر حرف زد. ازش خواست مراقب تو باشه.”
مردی که یک دست داشت ،رئیس بخش اس بود.
ماتیس گفت: “حالا، کی له شفر رو کشت؟”
باند گفت: “اسمرش.”
ماتیس به نظر شوکه میومد. گفت: “پس اونا دنبالش بودن. قاتل چه شکلی بود؟”
باند، هر اتفاقی که افتاده بود رو توضیح داد. وقتی داستانش تموم شد، خیلی خسته بود.
ماتیس دستش رو گذاشت رو شونه باند.
گفت: “یک مسئله مرموز دیگه هم هست. چک رو کجا قایم کردی؟ اتاق هتلت رو سه بار گشتیم. اونجا نیست.”
باند گفت: “اونجاست.” اون خندید. “هر دری یه شماره داره. وقتی لیتر اون شب از پیشم رفت، من شماره اتاق رو با پیچگوشتی از روی در باز کردم. چک تا شده رو گذاشتم زیرش. بعد دوباره پیچها رو محکم کردم. هنوز همون جاست.”
بعد از اینکه ماتیس رفت، باند تکیه داد و چشماش رو بست. وقتی به خواب رفت، داشت به وسپر فکر میکرد.
بعد از چهار روز حال باند بهتر شده بود. خواست وسپر رو ببینه. قبلاً خیلی مریض بود و نمیتونست ببینتش. باند باید چند تا سوال سخت از وسپر میپرسید. اون باید یک گزارش برای ام مینوشت. ولی نمیخواست به ام بگه وسپر احمق بوده. ممکن بود شغلش رو از دست بده.
اون انتظار داشت وسپر رو مریض ببینه. ولی اون زیر آفتاب برنز شده بود و سالم به نظر میرسید. اون با لبخند اومد داخل اتاق.
اون توضیح داد: “هر روز به ساحل میرم. دکتر گفت نور آفتاب برام خوبه. رئیس بخش اس موافقت کرد و یک کنار دریای خیلی خوب پایین ساحل پیدا کردم. هر روز نهارم رو برمیدارم و میرم اونجا. تا عصر همونجا میمونم.”
باند نمیدونست چی بگه. به دختر زیبا زل زد و عصبانی بود.
وسپر ادامه داد: “خیلی زود میتونی سر پا شی. دکتر اینطور گفت. دکتر گفت که شنا کردن در دریا برات خوبه.”
باند با عصبانیت گفت: “هفتهها طول میکشه تا من بتونم شنا کنم. ولی تو – تو برو و از وقتت لذت ببر!”
وسپر گفت: “من – من متاسفم. من – من میخواستم کمکت کنم.” اون شروع به گریه کرد. “خیلی متاسفم. همش تقصیر من بود.”
باند دستشو گذاشت روی بازوش.
باند با ملایمت گفت: “اشکالی نداره، وسپر. معذرت میخوام که سرت داد کشیدم. البته که باهات میام ساحل. فوقالعاده میشه.”
باند یه سیگار داد به وسپر.
پرسید: “بعد از این که تو کلوپ از کنارم رفتی چه اتفاقی افتاد؟”
وسپر گفت: “من احمق بودم.” اون به باند نگاه نکرد. “نتونستم ماتیس رو پیدا کنم، بنابراین رفتم بیرون. دیدم یه مرد تو یه ماشین نشسته. فکر کردم ماتیسه. وقتی رفتم نزدیک دو تا از آدمهای له شفر از پشت یه ماشین دیگه پریدن بیرون.”
اون ادامه داد: “من جیغ کشیدم. ولی هیچکس صدامو نشنید. مردها منو برداشتن و گذاشتن پشت ماشین. من کیفم رو از پنجره انداختم بیرون. کمکی کرد؟”
باند گفت: “بله، کمک کرد.”
ولی باند میدونست له شفر میخواست اون سیتروئن رو تعقیب کنه.
وسپر ادامه داد: “فکر کنم قش کردم. چیز زیادی درباره حرکت با ماشین به یاد نمیارم.”
باند پرسید: “بعد از اینکه بردنت اذیتت کردن؟”
اون جواب داد: “نه، اونا منو به یک صندلی بستن و با هم ورق بازی کردن. بعد رفتن بخوابن. اسمرش اونطور پیداشون کرد. صندلی من گوشه اتاق بود. اسمرش رو ندیدم. چند تا صدای عجیب شنیدم. بعد شنیدم یکی از مردها از صندلی افتاد. بعد از اون در بسته شد. بعد پلیس و ماتیس رسیدن. یک ساعت بعد بود. بیشتر وقت رو خوابیده بودم. یه بار یک صدای جیغ وحشتناک از یک فاصله خیلی دور شنیدم.”
باند گفت: “حتماً من بودم.”
وسپر دوباره شروع به گریه کرد.
گفت: “اونا بلاهای خیلی بدی سرت آوردن و همش تقصیر منه.”
باند گفت: “اشکالی نداره، حالا دیگه تموم شده. بیا فراموشش کنیم.”
وسپر گفت: “فکر میکردم از دستم عصبانی باشی. چطور میتونم ازت تشکر کنم؟ کاری از دستم بر میاد؟ میخوام یه کاری بکنم.” اون بهش نگاه کرد و لبخند زد. “قول میدم یه کاری بکنم.”
باند بهش لبخند زد “یه کاری؟”
باند گفت: “قول میدی؟”
وسپر به چشمهاش نگاه کرد و دستش رو گذاشت روی دستش. به آرامی جواب داد: “قول میدم.”
بعد از یک لحظه، کیفش رو برداشت و از اتاق بیرون رفت.
پرسید: “فردا هم بیام؟”
گفت: “بله، لطفاً، وسپر.”
متن انگلیسی فصل
CHAPTER FOURTEEN
James Bond woke up in a bed. He had been dreaming. It had been a bad dream, and he was shaking. Then he heard a woman’s voice.
He opened his eyes. Sunlight was shining through the window. He could hear the sound of birds in the garden outside. He turned his head and saw a nurse sitting beside him. She smiled at him.
‘Where am I,’ he asked.
‘You’re in a private hospital in Royale,’ she said. ‘I have come from England to look after you. I’m Nurse Gibson. I’ll go and tell the doctor that you’re awake. You’ve been unconscious since they brought you here two days ago. We’ve been worried.’
Bond closed his eyes for a few minutes. His head and whole body hurt.
The door opened and the doctor came in. Mathis and the nurse followed him. Mathis smiled at Bond, but Bond could see that he was worried.
The doctor was a young Frenchman. He came and stood beside Bond. He spoke clearly in English.
‘You have a lot of questions to ask me, Mr Bond,’ he said. ‘I can tell you most of the answers. Then Monsieur Mathis will speak to you.’
Nurse Gibson gave the doctor a chair to sit in. Then she left the room.
‘You have been here about two days,’ said the doctor. ‘A farmer found your car on his way into Royale. He called the police. Soon, Monsieur Mathis learnt that it was your car. Immediately, he went to Le Chittre’s villa with his men. They found you and Le Chiftre and Miss Lynd. She was not hurt, but she was very shocked. She’s much better now. She’s staying at Royale. She will stay until you’re well enough to go back to England.
‘Le Chiffre’s two gunmen are dead,’ the doctor went on. ‘Roth men were shot in the back of the head. They were in the same room as Miss Lynd. Le Chiffre was shot between the eyes with the same gun. Did you see him die, Mr Bond?’
‘Yes,’ said Bond.
‘You’ll continue to be in pain for several days,’ the doctor told him. ‘You must rest.’ Then he smiled and left the room.
Mathis came and sat in the doctor’s chair.
‘There’s a lot for us to talk about,’ he said. ‘Our people in Paris and London want to know everything. So does Leiter. Oh, and M spoke to me on the telephone. He’s very pleased with you.’
Bond smiled to himself.
‘A tall, thin man with one arm came from London,’ Mathis went on. ‘I think he was Vesper’s boss. He spoke with Vesper for a long time. He told her to look after you.’
The man with one arm was Head of S.
‘Now,’ said Mathis - ‘Who killed Le Chiffre?’
‘SMERSH,’ said Bond.
Mathis looked shocked. ‘So they were looking for him,’ he said. ‘What did the killer look like?’
Bond explained everything that had happened. He was very tired when he finished his story.
Mathis put a hand on Bond’s shoulder.
‘There’s one other mystery,’ he said. ‘Where did you hide the cheque? We’ve searched your hotel room three times. It isn’t there.’
‘It is there,’ Bond said. He laughed. ‘Each door has a room number. When Leiter left me that night, I unscrewed the number from the door. I put the folded cheque under it. Then I screwed it back on again. It will still be there.’
After Mathis left, Bond lay back and closed his eyes. He was thinking about Vesper as he fell asleep.
Four days later, Bond was feeling much better. He asked to see Vesper. He had been too ill to see her before now. Bond had to ask Vesper some difficult questions. He had to write a report to M. But he didn’t want to tell M that Vesper was stupid. She could lose her job.
He expected Vesper to look ill. But she was brown and healthy from the sun. She came into his room smiling.
‘I’ve been to the beach every day,’ she explained. ‘The doctor said that the sunshine would be good for me. Head of S agreed, and I’ve found a lovely beach down the coast. I take my lunch and go there each day. I don’t come back until the evening.’
Bond could not think of anything to say. He stared at the beautiful girl and felt angry.
‘You’ll be able to get up soon,’ Vesper went on. ‘The doctor told me. He said that swimming in the sea will be good for you.’
‘It will be weeks before I can swim,’ said Bond, angrily. ‘But you – you go and enjoy yourself!’
‘I - I’m sorry,’ said Vesper. ‘I – I wanted to help you.’ She began to cry. ‘I’m really sorry. This is all my fault.’
Bond put a hand on her arm.
‘It’s all right, Vesper,’ he said gently. ‘I’m sorry that I shouted at you. Of course I’ll come to the beach with you. It will be wonderful.’
Bond gave her a cigarette.
‘What happened after you left me in the night club,’ he asked.
‘I was stupid,’ said Vesper. She looked away from him. ‘I couldn’t see Mathis, so I went outside. I saw a man waiting in a car. I thought it was Mathis. When I got near, two of Le Chiffre’s men jumped out from behind another car.
‘I screamed,’ she went on. ‘But nobody heard me. The men picked me up and put me in the back of the car. I threw my bag out of the car window. Did it help you?’
‘Yes, it did,’ said Bond.
But Bond knew that Le Chiffre had wanted him to follow the Citroen.
‘I think I fainted,’ Vesper went on. ‘I don’t remember much about the car journey.’
‘Did they hurt you after they took you away,’ asked Bond.
‘No, they tied me to a chair and played cards,’ she replied. ‘Then they went to sleep. That’s how SMERSH got them. My chair was in a corner of the room. I didn’t see SMERSH. I heard some strange noises. Then I heard one of the men fall off a chair. After that, the door closed. Then Mathis and the police arrived. That was an hour later. I slept most of the time. Once I heard a terrible scream from very far away.’
‘That was probably me,’ said Bond.
Vesper started to cry again.
‘They did awful things to you, and it’s my fault,’ she said.
‘It’s all right,’ said Bond, ‘It’s finished now. Let’s forget it.’
‘I thought that you’d be angry with me,’ said Vesper. ‘How can I thank you? Is there something that I can do? I want to do something.’ She looked at him and smiled. ‘I promise to do something.’
‘Something,’ he smiled at her.
‘You promise,’ he said.
She looked into his eyes and put her hand on his hand. ‘I promise,’ she replied quietly.
After a moment, she picked up her bag and walked to the door.
‘Shall I come tomorrow,’ she asked.
‘Yes, please, Vesper,’ said Bond.