سرفصل های مهم
فصل 17
توضیح مختصر
وسپر در هتل با جایی تماس میگیره و احساس میکنه مردی اونها رو تعقیب میکنه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل هفدهم
سر صبحانه باند ازش خواست حقیقت رو درباره تماس تلفنی مرموز بهش بگه.
وسپر با عصبانیت گفت: “چرا میپرسی؟ فکر میکنی معشوقهی دیگهای دارم؟” چشماش پر اشک شد. “من – من سر درد خیلی بدی دارم. امروز صبح تو اتاق خودم میمونم.”
تا دو ساعت بعد باند در ساحل قدم زد.
وقتی وسپر و باند دوباره سر ناهار همدیگه رو دیدن، باند درباره تماس تلفنی حرف نزد. به جاش درباره قدم زدن صبحش صحبت کرد. وسپر فقط یکی دو کلمه گفت. بهش نگاه نکرد.
بعد، یهو، باند دید که وسپر به پشت سر اون زل زده. صورتش از ترس سفید شده بود.
باند سرش رو برگردوند. یک مرد کنار میزی در سمت دیگه تراس نشسته بود. مرد تقریباً پنجاه ساله با موهای قهوهای بود. کت و شلوار مشکی پوشیده بود. باند حدس زد تاجر باشه.
از وسپر پرسید: “مشکل چیه، عزیزم؟”
گفت: “مرد توی ماشینه. همونی که تعقیبمون میکرد.”
باند برگشت و دوباره نگاه کرد. ورسویکس داشت منو رو نشون مرد میداد. داشتن درباره شراب با هم حرف میزدن. بعد از یکی دو دقیقه ورسویکس دور شد.
مرد یک ثانیه وسپر و باند رو نگاه کرد. بعد یک روزنامه باز کرد و شروع به خوندنش کرد. اون یه وصلهی سیاه روی یکی از چشمهاش داشت.
باند به طرف وسپر برگشت.
پرسید: “مطمئنی که همون مرده؟”
صورت وسپر هنوز سفید بود. اون لیوان شرابش رو برداشت و کمی ازش خورد. دستاش میلرزیدن.
گفت: “میدونم که اونه. هنوز سردرد دارم. میرم کمی تو اتاقم دراز بکشم.”
اون از سر میز بلند شد و به طرف تراس رفت. برنگشت.
باند قهوه سفارش داد. بعد بلند شد و به طرف هتل برگشت. یه بوگت در پارکینگ بود. همون ماشینی بود که قبلاً دیده بودن؟ باند مطمئن نبود. داخلش رو نگاه کرد، ولی خالی بود. صندوق عقب قفل بود. از پلاک ماشین یادداشت برداشت و برگشت به تراس. مرد داشت غذا میخورد و سرش رو بلند نکرد. باند در صندلی وسپر نشست و میز دیگه رو زیر نظر گرفت.
چند دقیقه بعد، مرد صورتحساب خواست. پولش رو داد و رفت. باند صدای پوگت رو که به طرف رویال میرفت شنید.
ورسویکس قهوه باند رو آورد.
باند از صاحب هتل پرسید: “مردی که کنار اون میز نشسته بود، کی بود؟ شبیه یکی از دوستای من بود.”
ورسویکس گفت: “نمیدونم. قبلاً ندیدمش. ولی از ناهارش خوشش اومد. گفت ممکنه یکی دو روز بعد دوباره بیاد اینجا. از سوئیس میاد.”
باند گفت: “خانم لیند امروز صبح یک تماس تلفنی داشت. باید خاطرم باشه که پولش رو بدم. تماس با پاریس بود. فکر میکنم یک شماره الایسه بود.”
باند به خاطر آورد که ماتیس یک شماره تلفن الایسه داره.
ورسویکس گفت: “ممنونم، آقا، ولی چیزی برای پرداخت وجود نداره. تماسی که خانم لیند با پاریس گرفت جوابی نداشت. ولی یک شماره نامعتبر بود، نه الایسه.”
متن انگلیسی فصل
CHAPTER SEVENTEEN
At breakfast, Bond asked her to tell the truth about the mysterious phone call.
‘Why do you ask,’ Vesper said angrily. ‘Do you think that I’ve got another lover?’ Her eyes filled with tears. ‘I’ve - I’ve got a very bad headache. I’m going to stay in my room this morning.’
For the next two hours Bond walked along the beach.
When Vesper and Bond met again for lunch, he did not speak about the telephone call. Instead, he talked about his walk that morning. Vesper only said a word or two. She did not look at him.
Then, suddenly, he saw that she was staring past him. Her face was white with fear.
Bond turned his head. A man was sitting at a table on the opposite side of the terrace. The man was about fifty years old with brown hair. He wore a dark suit. Bond guessed that he was a businessman.
‘What’s the matter, darling,’ he asked Vesper.
‘It’s the man in the car,’ she said. ‘The man who was following us!’
Bond turned and looked again. Versoix was showing the man the menu. They were talking about the wine. After a moment or two, Versoix walked away.
The man looked at Vesper and Bond for a second. Then he opened a newspaper and began to read. He had a black patch over one eye.
Bond turned to Vesper.
‘Are you sure that he’s the same man,’ he asked.
Her face was still white. She picked up her glass of wine and drank from it. Her hands were shaking.
‘I know that he is,’ she said. ‘My headache is still had. I’m going to lie down in my room.’
She left the table and walked from the terrace. She didn’t look back.
Bond ordered some coffee. Then he got up and walked through the hotel. There was a black Peugeot in the car park. Was it the car that they had seen before? Bond couldn’t he sure. He looked inside, but it was empty. The boot was locked. He made a note of the car’s number, then he walked back to the terrace. The man was eating and didn’t look up. Bond sat in Vesper’s chair and watched the other table.
A few minutes later, the man asked for the bill. He paid it and left. Bond heard the Peugeot drive away towards Royale.
Versoix brought Bond his coffee.
‘Who was the man at the other table,’ Bond asked the hotel owner. ‘He looked like a friend of mine.’
‘I don’t know,’ said Versoix. ‘I’ve never seen him before. But he enjoyed his lunch. He said that he would come here again, in a day or two. He comes from Switzerland.’
‘Miss Lynd made an early telephone call,’ said Bond. ‘I must remember to pay for it. A call to Paris. An Elysee number, I think.’
Mathis had an Elysee telephone number, Bond remembered.
‘Thank you, Monsieur, but there’s nothing to pay,’ said Versoix. There was no reply to Miss Lynd’s call to Paris. But it was an Invalides number, not an Elysee number.’