سرفصل های مهم
فصل 08
توضیح مختصر
آمریکاییها سی و دو میلیون فرانک دیگه به باند پول دادن تا به قمار ادامه بده. مرد مسلحِ له شفر، باند رو تهدید به مرگ کرد.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل هشتم
باند یک سیگار روشن کرد. بعد چی؟ به هتل بر میبرگشت. یک تماس تلفنی با لندن میگرفت، بعد به خونه پرواز کرد. اون یک تاکسی به دفتر واقع در رجنتس پارک میگرفت، بعد از پلهها میرفت بالا به اتاق ام. به صورت سرد ام در اون طرف میز نگاه میکرد.
ام میگفت: “دفعهی بعد خوششانستر باشی.”
ولی دفعهی بعدی در کار نبود. این بهترین شانسشون برای نابودی له شفر بود. و باند باخته بود.
اون به آدمهای دور میز نگاه کرد. مسئول میز پول رو شمرد و پلاکها رو گذاشت جلوی بانکدار. کی میتونست با بانک سی و دو میلیون فرانک شرط ببنده؟
حالا دیگه لیتر با وسپر نبود. وسپر به شکل عجیبی خونسرد بود. به باند لبخند زد.
باند با خودش فکر کرد: “اون اصلاً متوجه بازی نیست.”
یک خدمتکار کنار دستش ایستاد. یک پاکت نامه ضخیم گذاشت روی میز کنار باند. قلب باند شروع به تند زدن کرد. پاکتنامه رو برد زیر میز و بازش کرد. دستاش میلرزیدن، ولی میتونست پول رو داخل پاکت نامه احساس کنه. شدیداً هیجان داشت. فرانکها رو لغزوند توی جیبهاش. یک تیکه کاغذ همراه پول بود. یک خط نوشته بود.
سی و دو میلیون فرانک. با بهترین آرزوها از آمریکا.
باند به وسپر نگاه کرد. فلیکس لیتر دوباره کنارش ایستاده بود. لیتر لبخند زد و باند هم لبخند زد.
این بار باند باید میبرد. یا له شفر پنجاه میلیون فرانکی که برای بازپرداخت پول سودا نیاز داشت رو به دست آورده بود؟ شاید اون پول رو داشت. اون موقع له شفر دیگه نیازی به بازی کردن نداشت.
مسئول میز پولهای باند رو تبدیل به پلاک کرد. اونها وسط میز کنار پلاکهای دیگه بودن. سی دو میلیون فرانک.
له شفر تکون نخورد.
مسئول میز گفت: “بانک از سی و دو میلیون.”
بازیکنها ساکت بودن.
باند با خودش فکر کرد: “شاید اون به برد یک شرط دیگه هم نیاز داره. من باید شرط رو قبول کنم. متعجبش میکنم. اون انتظار نداره کسی شرط سی و دو میلیون فرانکی رو قبول کنه.”
باند حق داشت. له شفر به هشت میلیون فرانک دیگه هم نیاز داشت. در آخر بانکدار به مسئول میز با سر گفت باشه.
مسئول میز گفت: “بانک از سی و دو میلیون فرانک.”
باند به آرومی گفت: “بانکو.”
پول رو به روی میز هول داد. همون لحظه، دید له شفر به مرد مسلح پشت سرش نگاه کرد.
بلافاصله باند یک چیز سفت رو پشتش احساس کرد.
یک صدا زمزمه کرد: “این تفنگه، آقا. بیصداست. میتونه یک سوراخ در پشتت به وجود بیاره، ولی هیچ صدایی در نیاره. مردم فکر میکنن قش کردی. حالا تا ده میشمارم، و تو شرطت رو لغو کن. اگه کمک بخوای، بهت شلیک میکنم.”
باند حالا متوجه میشد. عصا در حقیقت تفنگ بود.
صدا گفت: “یک.”
باند سرش رو برگردوند. مرد داشت بهش لبخند میزد.
“دو.”
یهو، باند تا میتونست خودش رو محکم به عقب هول داد. انقدر سریع حرکت کرد که صندلی خورد به عصایی که تو دست مرد مسلح بود. صندلی تیکه تیکه شد. مردم دورش جمع شدن.
یک نفر پرسید: “آقا، حالتون خوبه؟”
یه شخص دیگه پرسید: “میخواید دکتر صدا کنیم؟”
دو سه نفر به باند کمک کردن تا بلند بشه.
باند گفت: “ممنونم. حالا حالم خیلی خوبه. فقط یک لحظه ضعف کردم. هوا کمی گرمه.”
یک نفر یک صندلی دیگه آورد و باند نشست روش. اون به له شفر نگاه کرد. میتونست ترس رو در صورت سفید و چاق بانکدار ببینه. برگشت تا به آدمهای پشت سرش نگاه کنه. مرد مسلح رفته بود. عصا دست یه خدمتکار بود.
باند خدمتکار رو صدا زد تا به طرفش بیاد. باند گفت: “لطفاً عصا رو بده به اون آقای محترم.” اون به فلیکس لیتر اشاره کرد. “عصا مال دوست اون آقاست.”
وقتی لیتر با دقت به عصا نگاه کرد، متوجه شد که چرا باند ضعف کرد. باند به طرف میز برگشت. آماده بود.
متن انگلیسی فصل
CHAPTER EIGHT
Bond lit a cigarette. What next? Go back to the hotel. Make a phone call to London, then fly home. He would get a taxi to the offices in Regent’s Park, then walk up the stairs to M’s room. He would look into M’s cold face across the desk.
‘Better luck next time,’ M would say.
But there couldn’t be a ‘next time’. This had been their best chance to destroy Le Chiffre. And Bond had lost.
He looked at the people around the table. The croupier counted the money and put the plaques in front of the banker. Would anyone bet against a bank of thirty-two million francs?
Leiter was not with Vesper now. Vesper looked strangely calm. She smiled at Bond.
‘She doesn’t understand the game,’ Bond thought.
A waiter stopped beside him. He put a thick envelope on the table next to Bond. Bond’s heart began to beat fast. He moved the envelope under the table and opened it. His hands were shaking, but he could feel the money inside. Excitement rushed through him. He slipped the francs into his pockets. There was a piece of paper with the money. It had one line of writing.
THIRTY-TWO MILLION FRANCS. WITH BEST WISHES FROM THE USA.
Bond looked towards Vesper. Felix Leiter was standing next to her again. Leiter smiled, and Bond smiled back.
This time Bond had to win. Or had Le Chiffre already got the fifty million francs that he needed to repay SODA? Perhaps he had. Then Le Chiffre wouldn’t need to play.
The croupier had changed Bond’s notes into plaques. They were in the middle of the table with the other plaques. Thirty-two million francs.
Le Chiffre did not move.
‘A bank of thirty-two million,’ said the croupier.
The players were silent.
‘Maybe he needs to win one more bet,’ thought Bond. ‘I’ve got to accept the bet. It will surprise him. He won’t expect anyone to take the whole thirty-two million bet.’
Bond was right. Le Chiffre needed another eight million francs. At last, the banker nodded to the croupier.
‘A bank of thirty-two million francs,’ the croupier said.
‘Banco,’ Bond said quietly.
He pushed the money across the table. At that moment, he saw Le Chiffre look at the gunman behind him.
Immediately, Bond felt something hard against his back.
‘This is a gun, monsieur,’ a voice whispered. ‘It’s silent. It can blow a hole in your back but it will make no sound. People will think that you’ve fainted-4. Now, take back your bet before I count to ten. If you call for help, I’ll shoot you.’
Now Bond understood. The ‘walking stick’ was really a gun.
‘One,’ said the voice.
Bond turned his head. The man was smiling at him.
‘Two.’
Suddenly, Bond pushed himself backwards as hard as he could. He moved so fast that the chair knocked the ‘walking stick’ from the gunman’s hand. The chair broke into two pieces. People crowded around him.
‘Monsieur, Are you all right,’ someone asked.
‘Shall we get a doctor,’ another person said.
Two or three people helped Bond to stand up.
‘Thank you,’ Bond said. ‘I’m all right now. It was only a moment’s faintness. I was a little hot.’
Someone brought a new chair and Bond sat down. He looked across at Le Chitfre. He could see fear in the banker’s fat, white face. He turned to look at the people behind him. The gunman had gone. A waiter was holding the stick.
Bond called and the waiter came across to him. ‘Please give that “walking stick” to that gentleman,’ said Bond. He pointed at Felix Leiter. it belongs to a friend of his.’
When Leiter looked closely at the walking stick, he would understand why Bond had ‘fainted’. Bond turned back to the table. He was ready.