سرفصل های مهم
داستان برت
توضیح مختصر
کیت اطلاعات جدیدی از مردی مست به دست میاره.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل ششم
داستان برت
وقتی به هتل برگشتم، یک پیغام از طرف برت بود، مرد پیری که در بارِ خیابون د پیپ دیده بودم. اون یه شماره تلفن گذاشته بود. دیر وقت بود، ولی از تو اتاقم بهش زنگ زدم. برت هنوز در باری بود که چند ساعت قبل دیده بودمش - میتونستم صدای صحبت آدما و صدای لیوانها رو از پشت سرش بشنوم. به این فکر میکردم که تمام وقتش رو اونجا میگذرونه!
گفت: “من کمی اطلاعات برات دارم. اطلاعات واقعاً خوب. ولی به چیزی نیاز دارم.”
پرسیدم: “چیزی؟”
به آرومی گفت: “کمی پول. چهارصد گایلدرز.” چهارصد گایلدرز. بیشتر از صد پوند میشد. اگه اطلاعات به درد نخور بودن، پول خیلی زیادی بود، ولی مجبور بودم بگم باشه. بالزانو داشت صبرش رو از دست میداد و من هیچ چیز دیگهای نداشتم.
گفتم: “خیلی خوب، برت، اشکال نداره. میتونی الان بیای هتل؟”
برت ساعت یازده و نیم به هتل رسید و بیشتر از موقعی که از کنارش رفته بودم، مست به نظر میرسید. ما رفتیم داخل بار؛ اون یه ژنور سفارش داد و من پولش رو دادم. من چهارصد گایلدرز رو گذاشته بودم توی پاکت نامه و حالا گذاشتمش روی میز، در حالی که دستم رو گذاشته بودم روش.
گفتم: “خوب، برت. چیه؟”
اون اطراف مکان رو انگار که انتظار داشت یه نفر گوش بده، نگاه کرد. بعد به پاکت نامه نگاه کرد و کمی از ژنورش خورد.
به آرومی گفت: “یه نفر رو میشناسم. اون دید که شب چهارشنبه چه اتفاقی برای دوستت افتاد. میگه که دوستت وقتی به خیابون کشیده میشد، مرده بود. یه نفر اون رو از توی ماشین درآورد، بعد چند بار بهش چاقو زد. ولی اون مرده بود. اون از قبل مرده بود. از این بابت مطمئنه.”
به پاکت نامه زیر دست من نگاه کرد. تکونش ندادم. پرسیدم: “چرا این شخص با پلیس حرف نمیزنه؟”
برت خندید. “اوه، اون از پلیس خوشش نمیاد، میدونی. اون هیچی به پلیس نمیگه!” خوب ممکن بود. آدمای زیادی بودن که پلیس رو دوست نداشتن. مخصوصاً اگه مجرم بودن.
پرسیدم: “و این آدم کجا بود؟”
برت گفت: “اون داشت از پنجره طبقه بالا نگاه میکرد. یه چیزی اونو بیدار کرده بود. اون چراغ رو روشن نکرده بود، فقط به طرف پنجره رفته بود. میتونست همه چیز رو ببینه.”
دلم میخواست بدونم که برت داشت حقیقت رو میگفت یا نه. به نظرم بیشتر شبیه این بود که این شخص در اون زمان، دزدکی رفته بود توی خونه و به همین علت بوده که نمیتونست به پلیس بگه. تصور کردم که برت دوستی شبیه این داشته باشه. یا حتی خود برت بود؟
پرسیدم: “اونی که با دوستم بود، مرد بود یا زن؟”
برت گفت: “خوب، دوستم فکر میکنه یه مرد، ولی هوا تاریک بود.”
پرسیدم: “و ماشین چه نوع ماشینی بود؟”
برت فکر کرد. نمیدونست. هوا خیلی تاریک بود و به هر حال، اون سر دیگهی خیابون پارک شده بود.
گفتم: “من فکر میکردم اون همه چی رو میتونه ببینه.”
برت گفت: “خوب، میدونی چیه، تقریباً همه چیز. اون دید که یه نفر با چاقو داره بهش ضربه میزنه، این حتمیه.”
پرسیدم: “پس چاقو چی؟ چه اتفاقی برای چاقو افتاد؟”
برت سرش رو تکون داد. گفت: “کی میدونه!”
گفتم: “ببین، برت. میدونم که پلیس یه نفر رو گرفته. اونها میگن که کیف پول دوستم رو تو آپارتمانش پیدا کردن.”
برت بلافاصله گفت: “میدونم، میدونم. ولی حقیقت نداره. مردی که اونها دستگیر کردن، کور اسکاپ، اون نمیتونه کسی رو بکشه، همه توی خیابون اینو میدونن. اون قبلاً هیچوقت کسی رو نکشته. چرا باید حالا شروع کنه؟”
گفتم: “همیشه بار اولی هست.”
برت گفت: “نه، نه. اون فقط کیف رو از توی بدن مرده دزدید. این چیزیه که همه فکر میکنن – همه به جز پلیس.”
خوب، فکر کردم ممکنه.
پاکت نامه رو دادم به برت. اون سریع گرفتش، نوشیدنیش رو تموم کرد و با پول از در دوید بیرون. مطمئن نبودم اطلاعاتی که بهم داده حقیقت داره یا نه. شاید برت فرصت این رو دیده که بتونه کمی پول آسون به دست بیاره. ممکن بود صد پوند گرونی برام باشه.
به اتاقم برگشتم، روی تخت دراز کشیدم و به گزارشی درباره مسابقه شب گذشته باشگاه فوتبال روتردام در مقابل لیدن نگاه کردم. از پارول بود، یک روزنامه هلندی. نمیتونستم هلندی بخونم، ولی میتونستم اینو ببینم که روتردام دو به صفر به لیدن باخته بود. روتردام خیلی بد بازی کرده بود.
به این فکر میکردم که تام کارسون، مدیر روتردام سیتی در این باره چی برای گفتن داره.
متن انگلیسی فصل
Chapter six
Bert’s story
Back at the hotel there was a message from Bert, the old guy I’d met in the bar in de Pijp. He’d left a telephone number.
It was late but I rang him from my room. Bert was still at the bar where I’d left him hours before - I could hear people talking behind him and the sound of glasses. I wondered if he spent all his time there.
‘I have some information for you,’ he said. ‘Some really good information. But I need something.’
‘Something,’ I asked.
‘Some money,’ he whispered. ‘Four hundred guilders.’ Four hundred guilders. That was over a hundred pounds.
It was lot of money if the information was useless, but I had to say yes. Balzano was getting very impatient and I had nothing else.
‘OK, Bert, that’s fine,’ I said. ‘Can you come to the hotel now?’
Bert arrived at the hotel at 11/30, looking a lot more drunk than when I had left him.
We went into the bar; he ordered jenever and I paid for it. I had put the four hundred guilders in an envelope and now I put it on the table, my hand covering it.
‘Well, Bert,’ I said. ‘What is it?’
He looked around the room, as if he were expecting someone to be listening. Then he looked at the envelope and drank some of his jenever.
‘I know someone,’ he whispered. ‘He saw what happened to your friend on Wednesday night.
Says your friend was already dead when he was taken to that street. Someone took him out of a car, then knifed him many times. But he was already dead. He was dead before.
He’s sure of it.’
Bert looked at the envelope under my hand. I didn’t move it. ‘Why doesn’t this person talk to the police,’ I asked.
Bert laughed. ‘Oh, he doesn’t like the police, you know. He won’t tell the police anything!’ Well, that was possible.
There were a lot of people who didn’t like the police. Especially if they were criminals.
‘And where was he, this person,’ I asked.
‘He was looking from an upstairs window,’ said Bert. ‘Something woke him up. He didn’t turn the light on, just went to the window. He could see everything.’
I wondered whether Bert was telling the truth. It was more likely, I guessed, that this person was breaking into a house at the time and that was why he couldn’t tell the police.
I imagined that Bert had friends like that. Or was it even Bert himself?
‘Was it a man or a woman with my friend,’ I asked.
‘Well, a man, my friend guesses, but it was dark,’ said Bert.
‘And the car, what kind of car was it,’ I asked.
Bert thought. He didn’t know. It was too dark and anyway it was parked down the other end of the street.
‘I thought he could see everything,’ I said.
‘Well, you know, almost everything,’ said Bert. ‘He saw someone stabbing him with a knife, that’s certain.’
‘So what about the knife,’ I asked. ‘What happened to it?’
Bert just shook his head. ‘Who knows,’ he said.
‘Look, Bert,’ I said. ‘I know the police have already picked up a guy. They say they found my friend’s wallet in his apartment.’
‘I know, I know,’ said Bert impatiently. ‘But it’s not true. The guy they picked up - Cor Schaap - he couldn’t kill anyone, everyone on the street knows that. He’s never killed anyone before. Why should he start now?’
‘There’s always a first time,’ I said.
‘No, no,’ said Bert. ‘He just stole the wallet from the dead body. That’s what everyone thinks – Everyone except the police.’
Well, I thought, it was possible.
I gave Bert the envelope. He took it quickly, finished his drink and almost ran out of the door with the money.
I had no idea whether the information he’d given me was true. Perhaps Bert had just seen the opportunity to make some easy money. It could be an expensive hundred pounds for me.
I went back to my room, lay on my bed, and looked at a report of Rotterdam Football Club’s match against Leiden last night. It was from Het Parool, a Dutch newspaper.
I couldn’t read Dutch but I could see that Rotterdam had lost 2-0 to Leiden. Rotterdam had played very badly.
I wondered what Tom Carson, Manager of Rotterdam City FC, would have to say about that.