سرفصل های مهم
رابط آمستردام
توضیح مختصر
کیت لیست شرطبندیهای بزرگ رو درمیاره.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل نهم
رابط آمستردام
در حالی که به سنگینی نفس میکشیدم، از پلهها دویدم بالا به اتاقم و در رو پشت سرم قفل کردم. حدس میزدم که این یارو بیرون هتل ایستاده و منو زیر نظر گرفته و منتظر شانسشه. یک ویسکی از مینی بار اتاقم برداشتم و سریع خوردم. به رختخواب رفتم، ولی بد خوابیدم.
روز بعد تصمیم گرفتم تا به دیدن رونی، دوست الی در کانترز، برم. ولی قبل از اون باید میتونستم از اتاقم در هتل بیرون بیام، یک سورپرایز دیگه داشتم. الی، سر راهش به کار به هتل اومده بود. پلیس آمستردام نتایج کالبد شکافی مکس رو گرفته بود. دوست الی، در تیم دِ ریس این رو بهش گفته بود.
گفت: “اونا میگن اون مطمئناً از ضربات چاقو مرده. خون زیادی از دست داده. و ۹۵% حتمی هست که اونجا در دِ پیپ مرده.”
پرسیدم: “و اونها هنوز فکر میکنن که همین مَرده، اسکاپ، قاتله؟”
گفت: “بله. هر چند چاقو رو پیدا نکردن.”
حرفهایی که برت بهم گفته بود رو به الی گفتم. الی فقط همینطور نگام کرد. نیازی نبود چیزی بگه. هر دوی ما میدونستیم احتمال زیادی هست که برت دروغ میگفته تا پول بگیره.
ازش پرسیدم: “زمان مرگ چی؟”
الی گفت: “اونها دقیق مطمئن نیستن، ولی زمانی بین نیمه شب تا ساعت سه و نیم صبح بوده.”
به الی چیزی درباره این که شب قبل چه اتفاقی افتاد نگفتم. اون رفت سر کار و من رفتم تا به کانترز برم. بیرون هتل، اطراف رو نگاه کردم و بعد یه تاکسی گرفتم. از حالا به بعد باید دقت میکردم.
در دفتر کانترز خواستم رونی رو ببینم. یک زن جوون منو به دفتر پشتی که رونی پشت یه کامپیوتر نشسته بود و کار میکرد، برد. وقتی من رفتم داخل، اون همینطور به کامپیوتر زل بود و تقریباً نگام نکرد. دفتر تاریک بود، با یک پنجره کوچیک در پشت. رونی یه مرد لاغر و کوچیک تقریباً ۴۰ ساله و تقریباً بی مو بود. پوستش سفید بود و به نظر میرسید زیاد سالم نیست. حدس زدم حتماً بیشتر زمان رو اینجا، تو این اتاق تاریک کار میکنه. توضیح دادم که چی میخوام.
بدون اینکه بالا رو نگاه کنه، گفت: “نمیتونم این جور اطلاعات رو بهت بدم.”
اسم الی رو گفتم. مفید بود. برگشت و از سر تا پام رو نگاه کرد و در رو بست تا هیچکس تو دفتر جلویی نتونه صدامون رو بشنوه. نمیدونستم چی به الی مدیون بود، ولی مشخصاً چیز بزرگی بود.
با یه صدای خیلی آروم گفت: “یک ساعت بعد برگرد.”
من رفتم بیرون و یه روزنامه خریدم و رفتم توی کافه. به صفحات ورزشی نگاه کردم. یک گزارش درباره بازی امشب بود و چیزی که میتونستم رو خوندم. از پنجره به بیرون نگاه کردم، قهوهام رو خوردم و فکر کردم.
اگه همونطور که برت میگفت، مکس یه جای دیگه چاقو خورده بود، پس خون چی؟ حتماً همه جای ماشین خونی بوده. که معنیش اینه که یه ماشین خونی یه جایی ترک شده، یا کاملاً تمیز شده.
به دیدن رونی برگشتم که تا حالا تمام اطلاعات رو روی صفحه کامپیوتر داشت. بهش گفته بودم دنبال یک شرطبندی خیلی بزرگ میگردم، یک مقدار زیاد پول روی لیدن تا بازی مقابل روتردام رو ببره.
رونی گفت: “همه انتظار داشتن روتردام بازی رو ببره. اونا شانس برد بودن.” اون توضیح داد: “لیدن شیش به یک بود - که معنیش اینه که اگه یک گایلدر شرط میبستی، شش گایلدر میبردی.”
لبخند زدم. گفتم: “اِاِاِ، واقعاً؟” بعضی وقتها بهتره اجازه بدی مردم فکر کنن هیچی حالیت نیست.
اون یهو گفت: “اینهاش. این چیزیه که شاید توجهت رو جلب کنه. چند تا شرط بزرگ روی لیدن. سه تا شرط نیم میلیون گایلدریه.” تقریباً ۲۰۰ هزار پوند میشد.
دور زدم و رفتم تا به صفحه کامپیوتر نگاه کنم. شرطها توسط سندیکای شرطبندی یا گروه بسته شده بود و هیچ اسمی از هیچکس نبود. شرطها در آمستردام، لیدن و روتردام بسته شده بودن. اسم سندیکا، رابط آمستردام بود.
اسم هیچ معنیای برام نداشت.
گفتم: “واو! یک و نیم میلیون گایلدر – در جمع بیشتر از نیم میلیون پوند میشه . شرط خیلی بزرگیه. عادیه؟”
رونی گفت: “خوب، اونقدرها هم عادی نیست، ولی اتفاق میفته. و قانونیه. ما هیچ وقت سؤال نمیپرسیم - کارمون این نیست.”
حتماً رابط آمستردام خیلی خوشحال بوده که هیچ کس هیچ سوالی نمیپرسید. در شش به یک، اونا تقریباً سه میلیون پوند در آورده بودن. برای یک شب کار، زیاد هم بد نبود.
از رونی لیست تمام شرطبندیهایی که رابط آمستردام در سال گذشته انجام داده بود رو خواستم. اون گفت یک روز کار میبره. گفتم که فردا صبح زود برمیگردم.
وقتی داشتم میرفتم، گفتم: “اوه، و مسابقهی امشب هم - میخوام بدونم که شرطبندی بزرگی روی بارسلونا هست یا نه.”
به هتل برگشتم و روی تختم دراز کشیدم و فکر کردم. تلویزیون رو روشن کردم. یک مسابقه فوتبال پخش میشد. تیمها رو نمیشناختم، ولی مدتی تماشا کردم. یک مهاجم مو بلوند توپ رو داشت. از کنار سه تا مرد گذشت و گل زد. دروازهبان رفت سمت راستش تا توپ رو بگیره، ولی از دستش داد. مرد بلوند یک گل عالی زده بود و پرید بالا.
دروازهبان – بهش فکر کردم. تلویزیون رو خاموش کردم و به خودم لبخند زدم.
متن انگلیسی فصل
Chapter nine
The Amsterdam Connection
I ran up the stairs to my room and locked the door behind me, breathing heavily. I guessed that this guy had been outside the hotel, watching me, waiting for his chance.
I took a whisky from the mini-bar in my room and drank it quickly. I went to bed, but I slept badly.
The next day I planned to go to see Ronnie, Elly’s ‘friend’ at Kanters. But before I could leave my hotel room, I got another surprise. Elly came to the hotel on her way to work.
The Amsterdam police had got the results of Max’s postmortem. A friend of hers in de Vries’s team had told her about it.
‘They’re saying he definitely died of the knife wounds,’ she said. ‘He lost a lot of blood. And it’s ninety-five per cent certain that he died there, in de Pijp.’
‘And they still think it’s this guy Schaap,’ I asked.
‘Yes,’ she said. ‘Although they haven’t found the knife.’
I told Elly what Bert had told me. Elly just looked at me. She didn’t have to say anything. We both knew that it was more than possible that Bert was telling lies just to get money.
‘What about the time of death,’ I asked her.
‘They’re not completely sure, but it was somewhere between midnight and 3/30 in the morning,’ said Elly.
I didn’t tell Elly anything about what had happened the night before. She left to go to work and I left to go to Kanters.
Outside the hotel I looked around me and then stopped a taxi. From now on I had to be careful.
At the Kanters office I asked to see Ronnie. A young woman led me into a back office where Ronnie sat working at a computer. He just carried on staring at the computer when I went in, hardly looking at me.
The office was dark, with just a small window at the back. Ronnie was a thin little man of about forty, with almost no hair
. His skin was white and he looked unhealthy. I guessed he spent most of his time working in this dark room. I explained what I wanted.
‘I can’t give you that type of information,’ he said, without looking up.
I said Elly’s name. It worked. He turned round, looked me up and down, then closed the door so that no-one from the front office could hear us.
I don’t know what he owed Elly, but it was obviously something big.
‘Come back in an hour,’ he said in a low voice.
I went out, bought a newspaper and went into a cafe. I looked at the sports pages. There was a report about tonight’s match and I read what I could.
I looked out of the window, drank my coffee and thought.
If Max had been knifed somewhere else, as Bert said, what about the blood? The blood would be in the car, everywhere. That meant a bloody car left somewhere, or a big clean-up.
I went back to see Ronnie, who by now had the information on his computer screen. I had told him that I was looking for a big bet, a large amount of money on Leiden to win the match against Rotterdam.
‘Everybody expected Rotterdam to win,’ said Ronnie. ‘They were the favourites. Leiden were six to one - That means that if you bet a guilder, you got six guilders,’ he explained.
I smiled. ‘Oh really,’ I said. Sometimes it was best to let people believe that you understood nothing.
‘Here we are,’ he said suddenly. ‘Here’s something that might interest you. Some big bets on Leiden. There are three bets of half a million guilders.’ That was almost 200,000 pounds.
I went round to look at the computer screen. The bets had been placed by a betting syndicate, or group, and there were no names of people. The bets had been placed in Amsterdam, Leiden and Rotterdam. The name of the syndicate was the Amsterdam Connection.
The name meant nothing to me.
‘Wow,’ I said. ‘One and a half million guilders – that’s over half a million pounds in total. That’s a really big bet. Is that usual?’
‘Well,’ said Ronnie, ‘it’s not that common, but it does happen. And it’s allowed. We never ask questions - it’s not our job.’
The Amsterdam Connection were probably very happy that no-one asked questions. At six to one, they had made about 3,000,000 pounds! Not bad for a night’s work.
I asked Ronnie for a list of all the bets placed by the Amsterdam Connection in the past year. He said it would take him a day. I said I’d be back next morning, early.
‘Oh, and tonight’s match too - I want to find out if there are any large bets on Barcelona,’ I said as I left.
I went back to the hotel and lay on my bed to think. I turned on the TV. There was a football match on.
I didn’t know who the teams were, but I watched for a while. A blond-haired striker had the ball. He went past three men and shot at goal. The goalkeeper went to his right to save the ball but missed.
The blond guy had scored a fantastic goal and jumped up and do.
The goalkeeper – I wondered. I turned off the TV and smiled to myself.