سرفصل های مهم
زمان جنگیدن
توضیح مختصر
اونیل دلیل به قتل رسیدن اشتاینمن و فرار خودش رو توضیح میده.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل دهم
زمان جنگیدن
نگاه ناامیدی در چشمهای اونیل بود. لبهاش تکون خوردن، اما نتونست صحبت کنه. شونههاش رو تکون دادم و کاری کردم مستقیم به من نگاه کنه. “گوش کن، ما مردان خوبی هستیم. تو از خطر خارج شدی. همسرت ما رو فرستاده پیدات کنیم.”
هنوز نامطمئن به نظر میرسید، بنابراین روی پاهاش نشوندمش و دوباره امتحان کردم. “این تلفن همراه منه. با شماره دفترم تماس میگیره. به محض اینکه دستیار شخصیم جواب بده، بخواه با جویس صحبت کنی.”
منتظر موندیم تا او با همسرش صحبت کنه. وقتی صحبت میکرد روی تخت نشست. حالا مثل یک بچهی گمشده خسته و ضعیف به نظر میرسید.
گفتم: “اگر ناراحت نمیشید، آقای اونیل، حالا باید با دستیار شخصیم صحبت کنم.” تلفن همراهم رو برگردوند.
گفتم: “استلا، با دقت گوش کن. یک تاکسی صدا کن و خانم اونیل رو به سالن کوکتل فرانکی در خیابان پنجم ببر. میخوایم در اسرع وقت اونجا با شما ملاقات کنیم. باید کاری کنیم اولدنبرگ باور کنه اونیل قاتل اشتاینمن نیست.”
حالا اونیل کم کم ظاهر طبیعیتری پیدا میکرد. گفت: “حدس میزنم باید بگم متأسفم. از کجا فهمیدی کجا پیدام کنی؟”
جواب دادم: “میتونم توضیح بدم. از اطلاعات موجود در حسابهای بانکیت، متوجه شدیم به وان زندت پرداختهایی داشتی. به این ترتیب دوست قدیمیت، فرانک رو پیدا کردیم.”
اونیل گفت: “پس از بازیهای پوکر اطلاع دارید. وقتی به جویس میگفتم تا دیروقت کار میکنم، در واقع -“
گفتم: “حالا مهم نیست. ون زندت به ما گفت در هتلی در دهکده شرقی میمونی. خبر قتل استینمن رو شنیدی؟ پلیس فکر میکنه تو این کار رو کردی، اما من فکر نمیکنم این درست باشه. بنابراین فکر کردم ممکنه تو هم در خطر باشی. اما چطور از دست مردان با کت و شلوار مشکی در رفتی؟”
اونیل شروع کرد: “از پنجرهام خیابان رو تماشا میکردم. دیدم وارد شدن و فکر کردم باید خبر بدی باشه. دویدم طبقه آخر و در کمد پتو مخفی شدم. حدود ده دقیقه اونجا بودم که صدای تیرها رو شنیدم. بنابراین اونجا موندم تا اینكه صدای ماشین پلیس رو شنیدم و اومدم پایین به طبقهی خودم. وقتی دوباره بیرون از پنجرهام رو نگاه کردم، میتونستم بیرون گروهبان رو با یکی از اونها ببینم. بالاخره، فکر کردم برای فرار به اندازهی کافی امن هست.”
“اون نامهای که برای وان زندت فرستادی. معنی همه این اعداد چیه؟ “ پرسیدم.
اونیل جواب داد: “دلیل کشته شدن اشتاینمن هستن.”
یکمرتبه، شخصی جلوی در بود. کاپیتان اولدنبرگ بود. نگاهی به اطراف انداخت، سرش رو تکان داد و با صدایی خسته پرسید: “ممکنه به من بگی چه خبره، مارلی؟”
“اولدنبرگ، اجازه بده آقای پاتریک اونیل رو معرفی کنم. کم مونده بود آقای اونیل امشب اینجا کشته بشه. با تشکر از گروهبان و تیمش، همهی ما هنوز زندهایم. آقای اونیل داستانی برای تعریف کردن به شما داره. معتقدم همین که همهی حقایق رو بدونید، مشخص میشه که نمیتونه قاتل اشتاینمن باشه.”
اولدنبرگ گفت: “دارم گوش میدم، مارلی. اما اینکه قاتل هست یا نه، تصمیم پلیسه نه تو.”
ادامه دادم: “آقای اونیل میتونه تمام اطلاعات لازم رو به شما نشون بده. اگر موافق باشید، به معنای یک سفر سریع به سالن کوکتیل فرانکی در خیابان پنجم هست. همه چیز اونجاست.”
اولدنبرگ گفت: “موافقم. اما فعلاً، اونیل، هنوز به جرم قتل تحت تعقیبی، و این به این معنی هست که زندانی من هستی. به هر حال، حدس میزنم ستاد پلیس نسبت به این هتل از امنیت بیشتری برخوردار باشه.”
همه رفتیم طبقهی پایین، به پذیرش، جایی که اولدنبرگ همه رو سازمان داد. “گروهبان، شما با من و اونیل میای. به افرادت بگو دو زندانی دیگه رو ببرن و یک افسر باید بمونه پیش مردی که تیر خورده.”
جو مجبور شد اونجا رو ترک کنه و برای ماشینش کمک بیاره. اولدنبرگ ما را از طریق دهکده شرقی به خیابان ۵ برد. سالن کوکتیل فرانکی حالا با جمعیت شب پر سر و صدا شده بود. یک گروه موسیقی جاز آمادهی نواختن میشدن. دیدم استلا و خانم اونیل گوشهای سر یک میز نشستن و منتظر رسیدن ما هستن.
بهش گفتم: “شوهرت بیرونه، خانم اونیل. اگر بتونید چند دقیقه بیشتر صبور باشید، جایی کمتر عمومی برای گفتگو پیدا میکنم.” به طرف بار رفتم و از خلال سر و صدا به طرف بارمن فریاد زدم. “باید با فرانک صحبت کنم. کجا میتونم پیداش کنم؟”
بارمن جواب داد: “در اتاق پشت. مستقیم برو.”
وقتی وارد شدم سرفه کردم چون هوا از دود سیگار سنگین بود. گفتم: “اونیل با پلیس بیرونه. میتونیم اینجا ملاقات کنیم؟ آه، و به اون پاکت نیاز خواهیم داشت.”
“مطمئناً.” ون زندت وقتی پنجره رو باز کرد، گفت: “یه ذره هوای تازه بیاد اینجا.” اولدنبرگ اونیل رو وارد اتاق کرد و خانم اونیل دنبال استلا اومد.
همینکه همه داخل دفتر بودن، اونیل همسرش رو در آغوش گرفت, گفت: “دوباره دیدنت فوقالعاده است، جویس. دیگه پنهان نمیشم. حالا زمان مبارزه است.”
گفت: “پاتریک، من خیلی نگرانت بودم. چه خبر بود؟ این همه راز برای چیه؟”
اونیل جواب داد: “چیزهای زیادی برای توضیح وجود داره. قول میدم همه چیز رو بهت میگم. اما اول، باید به کاپیتان بفهمونم که من مقصر مرگ استینمن نیستم.”
اونیل رو کرد به اولدنبرگ و پاکت رو باز کرد. اوراق رو بیرون آورد و گذاشت روی میز. گفت: “اینها اوراق محرمانهی دفتر رئیس ستارهی اقیانوس هستن. اینجا اطلاعات کافی برای فرستادن لورین هوستون به زندان وجود داره.”
اولدنبرگ گفت: “اگر میتونی کوتاه بگو.”
“خوب. ستارهی اقیانوس یک شرکت سرمایهگذاریه.” اونیل ادامه داد: “کسب و کارش کسب درآمد برای مشتریانش هست. چطور این کار رو انجام میدن؟ با سرمایهگذاری پول مشتریان در بازارهای بینالمللی پول - یا این چیزیه که باید اتفاق بیفته. این صفحه رو ببینید. در دو نیمه سازمان یافته، پس بیاید دو طرف رو مقایسه کنیم. اعداد سمت چپ پولی رو نشون میدن که به مشتری پرداخت شده - اغلب بازده پانزده درصدی. در سمت راست میبینیم شرکت واقعاً چی سرمایهگذاری کرده. سورپرایز، سورپرایز! این اعداد به مراتب کمتر هستن. میفهمید چه معنایی داره؟”
اولدنبرگ گفت: “ادامه بده، بهم بگو. تو حسابداری.”
“ستارهی اقیانوس نمیتونه از سرمایهگذاریهاش انقدر درآمد کسب کنه که پول هنگفتی به مشتریان و میلیونها دلار به رئیسش پرداخت کنه. از پول مشتریان جدید برای پرداخت به مشتریان قدیمی استفاده میکنه. تا زمانی که تعداد زیادی مشتری جدید جذب کنه، این میتونه کارساز باشه و مردم فکر میکنن این باهوشترین شرکت وال استریت هست. با این حال، این یک جرم جدیه. معتقدم استینمن به همین دلیل به قتل رسید. بعد از اینکه این حسابها رو نشونش دادم، اون هم در جریان این موضوع قرار گرفت و با هوستون صحبت کرد. میخوام همهی اینها رو علنی کنم و حالا برام مهم نیست ستارهی اقیانوس هم نابود بشه. واضحه، کاپیتان؟”
اولدنبرگ جواب داد: “کم و بیش. اگر بتونم اون اوراق رو بگیرم. ممنونم. اما سؤالات زیادی وجود داره که میخوام بهشون جواب داده بشه. در مقر پلیس ادامه میدیم. آقای اونیل، شما هنوز زندانی من هستید.”
متن انگلیسی فصل
Chapter ten
Time to fight back
There was a hopeless look in O’Neill’s eyes. His lips moved, but he couldn’t speak. I shook his shoulders and made him look straight at me. “Listen, we’re the good guys. You’re out of danger. Your wife sent us to find you.”
He still seemed to be unsure, so I pulled him to his feet and tried again. “Here’s my cellphone. It’s calling my office number. As soon as my personal assistant answers, ask to speak to Joyce.”
We waited while he spoke to his wife. He sat down on the bed as he talked. Now he looked tired and weak, like a lost child.
“If you don’t mind, Mr. O’Neill, I need to talk to my personal assistant now,” I said. He returned my cellphone.
“Stella, listen carefully,” I said. “Call a cab, and take Mrs. O’Neill to Frankie’s Cocktail Lounge on 5th Street. We’re going to meet you there as soon as possible. We need to make Oldenberg believe that O’Neill is not Steinmann’s killer.”
Now O’Neill was beginning to look more normal. “I guess I should say sorry,” he said. “How did you know where to find me?”
“I can explain that,” I replied. “Through information in your bank accounts, we learned that you’d made payments to a Van Zandt. That’s how we found your old friend Frank.”
“So you know about the poker games,” said O’Neill. “When I told Joyce I was working late, I was actually-“
“It doesn’t matter now,” I said. “Van Zandt told us that you’d checked into a hotel somewhere in the East Village. You heard about Steinmann’s murder? The police think you did it, but I didn’t think that could be true. So I thought you might be in danger too. But how did you get away from the guys in black suits?”
“I was watching the street from my window,” began O’Neill. “I saw them arrive and thought they had to be bad news. I ran up to the top floor and hid in a blanket cupboard. I’d been up there for about ten minutes when I heard the shots. So I stayed there until I heard the police car arrive and came down to my floor. When I looked out of my window again, I could see the sergeant outside with one of them. Finally, I thought it was safe enough to escape.”
“That letter you sent to Van Zandt. What do all those numbers mean?” I asked.
“They’re the reason why Steinmann was murdered,” replied O’Neill.
Suddenly, there was someone at the door. It was Captain Oldenberg. He looked around, shook his head and asked in a tired voice, “Would you mind telling me what’s going on, Marley?”
“Oldenberg, let me introduce Mr. Patrick O’Neill. Mr. O’Neill was almost murdered here tonight. Thanks to the sergeant and his team, we’re all still alive. Mr. O’Neill has a story to tell you. I believe that once you know all the facts, it will be clear that he can’t be Steinmann’s killer.”
“I’m listening, Marley,” said Oldenberg. “But whether he’s the killer is for the police to decide, not you.”
“Mr. O’Neill can show you all the information you need,” I continued. “If you agree, it means a quick journey to Frankie’s Cocktail Lounge on 5 th Street. Everything’s there.”
“Agreed,” said Oldenberg. “But for the moment, O’Neill, you’re still wanted for murder, and that means you’re my prisoner. Anyway, I guess Police Headquarters will be rather safer than this hotel.”
We all went downstairs, back to reception, where Oldenberg organized everyone. “Sergeant, you’re coming with me and O’Neill. Have your men take away the other two prisoners and one officer should stay with the guy who was shot.”
Joe had to leave and get some help with his car. Oldenberg drove us through the East Village back to 5th Street. Frankie’s Cocktail Lounge was now noisy with the evening crowd. A jazz band was getting ready to play. I saw Stella and Mrs. O’Neill sitting at a corner table, waiting for us to arrive.
“Your husband’s outside, Mrs. O’Neill,” I told her. “If you could be patient for a few more minutes, I’ll find somewhere less public to talk.”
I went over to the bar and shouted above the noise to the bartender. “I need to speak to Frank. Where can I find him?”
“In the back room,” answered the bartender. “Just go straight through.”
I coughed as I entered because the air was heavy with cigarette smoke. “O’Neill’s outside with the police,” I said. “Could we meet in here? Oh, and we’ll need that envelope.”
“Sure. Let’s get some fresh air in here,” said Van Zandt as he threw open a window. Oldenberg brought O’Neill into the room, and Stella followed with Mrs. O’Neill.
As soon as everybody was inside the office, O’Neill took his wife in his arms. “It’s wonderful to see you again, Joyce,” he said. “I’m going to stop hiding. Now it’s time to fight back.”
“Patrick, I’ve been so worried for you,” she said. “What’s been happening? Why all these secrets?”
“There’s so much to ex plain,” replied O’Neill. “I’ll tell you everything, I promise. But first, I have to make the captain understand that I’m not to blame for Steinmann’s death.”
O’Neill turned to Oldenberg and opened the envelope. He took out the papers and laid them on the table. He said, “These are secret papers from the Ocean Star president’s office. There’s enough information here to send Lorraine Houston to jail.”
“If you could keep it short,” said Oldenberg.
“OK. Ocean Star is an investment firm. Its business is making money for its clients,” continued O’Neill. “How do they do this? By investing clients’ money in the international money markets - or that’s what should happen. Look at this page. It’s organized in two halves, so let’s compare the two sides. On the left the numbers show money that was paid to clients - often a fifteen per cent return. On the right we see what the firm actually made from investments. Surprise, surprise! These numbers are far less. You realize what this means?”
“Go on, tell me,” said Oldenberg. “You’re the accountant.”
“Ocean Star can’t possibly earn enough from its investments to pay big money to the clients and millions to the president. It’s using the money from new clients to pay the old clients. As long as it continues to get large numbers of new clients, this can work, and people think it’s the smartest firm on Wall Street. However, it’s a serious crime. I believe that’s why Steinmann was murdered. He knew about it too after I showed him these accounts, and he talked to Houston. I want to make all this public, and now I don’t care if it destroys Ocean Star at the same time. Is that clear, Captain?”
“More or less,” replied Oldenberg. “If I could take those papers… Thanks. But there are a lot more questions which I want answered. We’ll continue at Police Headquarters. Mr. O’Neill, you’re still my prisoner.”
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.