داستان اونیل

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: جایی برای پنهان شدن نیست / فصل 11

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

داستان اونیل

توضیح مختصر

هوستون در شرکت مرتکب جرم میشده.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل یازدهم

داستان اونیل

اولدنبرگ در مقر پلیس ما رو به دفترش راهنمایی کرد. استلا رو فرستاده بودم خونه - حداقل یکی از ما باید سعی میکرد یک خواب خوب شبانه داشته باشه. خانم اونیل شوهرش رو ترک نمی‌کرد.

دفتر اولدنبرگ، نمی‌تونست بیشتر از این با دفاتر ستاره اقیانوس که دیده بودم تفاوت داشته باشه. دیوارها به رنگ سبز کثیف بودن و روی زمین فرشی وجود نداشت. “ابتدایی” بهترین کلمه برای توصیفش بود. اولدنبرگ برای همه قهوه و ساندویچ سفارش داده بود. حداقل طعم قهوه NYPD بهتر از زمانی بود که من پلیس بودم.

اولدنبرگ گفت: “داستانی برای تعریف کردن برای ما داری، آقای اونیل. می‌خوام همه چیز رو در مورد تو، اشتاینمن و ستاره‌ی اقیانوس بدونم.”

“خوب.” اونیل شروع کرد: “دو سال پیش، رئیس بخش قدیمی به یک شرکت دیگه نقل مکان کرد. من بیش از هشت سال بود که در ستاره اقیانوس کار می‌کردم و فکر می‌کردم شانس آوردم که شغل رو به دست آوردم. اشتباه می‌کردم - رئیس، لورین هوستون، تصمیم گرفته بود شخص جدیدی بیاره. کسی که براش مهم نبود به کی صدمه‌ بزنه.

“بنابراین من به کارم ادامه دادم و کاری که لازم بود رو انجام دادم. با اشتاینمن به عنوان رئیس بخش، شرکت حتی بیشتر از قبل درآمد کسب می‌کرد. هوستون فکر می‌کرد اون فوق العاده است، اما افرادی که با من کار می‌کردن برعکس این فکر می‌کردن. اشتاینمن عاشق این بود به آدم‌ها شدید فشار بیاره.

“یک سال پیش، از استینمن پرسیدم شرکت چطور می‌تونه به پرداخت اینقدر پول به مشتریانش ادامه بده. پولی که دپارتمان از سرمایه‌گذاری‌های مشتری به دست می‌آورد آنقدر زیاد نبود. دوباره دو دو تا چهار تا کردم ولی باز هم نفهمیدم. پول از کجا می‌اومد؟ نگران شدم، اما اشتاینمن به من قول داد كه مشكلی وجود نداره, گفت: “فقط کارت رو انجام بده و زیاد سؤال نپرس. اونی که طبقه‌ی آخره، می‌دونه چیکار میکنه.”

“طبقه‌ی آخر” جاییه که دفاتر لورین هوستون هست. اشتاینمن امیدوار بود روزی دفتر شخصی خودش رو اونجا داشته باشه. صحبت با اون غیرممکن به نظر می‌رسید، بنابراین دهنم رو بسته نگه داشتم. زمان می‌گذشت و ستاره‌ی اقیانوس به پرداخت‌های کلان به مشتریانش ادامه می‌داد. بعد، صبح جمعه هفته گذشته، اطلاعاتی دریافت کردم که می‌تونست شرکت رو از بین ببره و لورین هوستون رو بفرسته زندان.

“تصادفی این اتفاق افتاد. نامه‌ای از دفتر هوستون به دستم رسید. اول نمی‌فهمیدم چرا یک نسخه چاپی از حساب‌ها برای من ارسال شده - معمولاً چنین مواردی از طریق ایمیل دفتر ارسال میشه. خیلی زود فهمیدم اشتباهی رخ داده. دستیار شخصی هوستون پاکت نامه‌ای برای من ارسال کرده بود که قرار بود به دست معاون رئیس برسه.

“می‌دونستم نباید این کار رو بکنم، اما به خوندن ادامه دادم. هر چه می‌خوندم بیشتر تعجب می‌کردم. حالا می‌فهمیدم حساب‌های عمومی حقیقت نداشتن. اینها حساب‌های مخفی بودن که در کامپیوتر وجود نداشتن. نشون می‌دادن ستاره‌ی اقیانوس از پول مشتریان جدیدش برای پرداخت مشتریان قدیمی استفاده می‌کنه. حالا می‌فهمیدم هوستون چطور برای ماشین، خونه، لباس و تعطیلاتش هزینه زیادی می‌کرد.

“از این ایده خوشم نیومد، اما فکر کردم باید با اشتاینمن صحبت کنم. می‌دونستم باید مراقب باشم، بنابراین یک نسخه از حساب‌ها رو تهیه کردم تا نشونش بدم. اونهایی که دریافت کرده بودم چی؟ چطور می‌تونستم اطلاعات رو با خیال راحت از ساختمان خارج کنم؟ ایده‌ای داشتم - حساب‌ها رو در یک پاکت قرار دادم و به آدرس دوست قدیمیم فرانک ون زندت ارسال کردم. بعد پنج دقیقه از ساختمان خارج شدم و پاکت رو در نزدیک‌ترین صندوق پستی انداختم.

“همون روز صبح بعدتر، با اشتاینمن صحبت کردم، و نسخه‌ای از حساب‌ها رو دادم به اون. اون بلافاصله علاقه‌مند شد. خندید و گفت: “پس اینطور کار می‌کنه. کار درستی انجام دادی. مستقیم میرم طبقه‌ی بالا و با هوستون صحبت می‌کنم. با این اطلاعات می‌تونم درآمد زیادی کسب کنم. شاید مقداری به تو هم بدم.”

“برنامه‌اش این بود که از هیوستون بخواد در قبال سکوتش بهش پول بده. من واقعاً از دستش عصبانی شدم و سعی کردم نظرش رو عوض کنم. اما قبول نکرد. به حرفم گوش نداد و رفت طبقه‌ی آخر. حالا می‌دونستم می‌تونم تو دردسر واقعی بیفتم چون اشتاینمن حساب‌ها رو از من گرفته بود. مطمئن نبودم چیکار باید بکنم، اما اولین حرکتم این بود که سریع از دفتر خارج شدم.

“به دستیار شخصیم گفتم تمام روز سردرد شدیدی داشتم و مجبور شدم برم خونه. تو خونه، چند ساعت صبر کردم و بعد تماس‌های تلفنی برقرار کردم. اول با دستیار شخصی اشتاینمن تماس گرفتم. اون به من گفت میز اشتاینمن خالیه و کامپیوترش نیست، اما نمی‌تونست چیز بیشتری بهم بگه. ایمیلی خشمگینانه به کامپیوتر خونه‌ی اشتاینمن فرستادم. چیزی شبیه این نوشتم: ‘فکر نمی‌کردم اینقدر احمق باشی. باورم نمیشه چیکار کردی.”

“روز بعد، از چیزی که در ایمیل گفته بودم حس بدی بهم دست داد، بنابراین سعی کردم با استینمن تماس بگیرم. همسرش جواب داد و به من گفت نرفته خونه، و خیلی نگران بود. اون شب، تا دیر وقت بیدار موندم و فکر کردم چیکار باید بکنم. درست قبل از نیمه شب با من تماس گرفتن. شخصی گفت: “شما اطلاعاتی دارید که متعلق به شرکته. اگر می‌خواید زنده بمونید، این اطلاعات رو تا فردا ظهر به خانم هوستون برگردونید.’

“چطور می‌تونستم حساب‌ها رو برگردونم؟ در پست ایالات متحده بودن. بنابراین فکر کردم امن‌ترین کار پنهان شدنه. برای جویس یادداشت نوشتم و نیمه شب راه افتادم. با نگاه به گذشته، شاید این هوشمندانه‌ترین تصمیم نبود. کوله‌ای برداشتم، از در پشتی رفتم، و با تاکسی به مکان فرانک ون زندت رفتم. می‌تونم به شما قول بدم که ماشینم رو در خیابان هنری گذاشتم. به فرانک گفتم منتظر نامه‌ی حساب‌ها باشه، بعد در یک هتل چک‌این کردم. صبح دوشنبه ۱۰۰۰۰ دلار از بانک خارج کردم تا دیگه نیازی به استفاده از هیچ کارت اعتباری نداشته باشم. فکر می‌کنم بقیه ماجرا رو می‌دونید.”

اولدنبرگ گفت: “متشکرم، آقای اونیل. خیلی مفید بود.”

اولدنبرگ من رو به دفتر دیگه‌ای هدایت کرد. چند لحظه‌ای فکر کرد و بعد گفت: “مارلی، به توصیه‌هایی نیاز دارم. مشکل من اینه - اگر قبول کنم که هوستون دستور قتل اشتاینمن رو داده، چطور می‌تونم نشون بدم که واقعیت داره؟”

گفتم: “اگر اجازه بدی، کاپیتان. ایده‌ای دارم که ممکنه کارساز باشه.”

متن انگلیسی فصل

Chapter eleven

O’Neill’s story

At Police Headquarters, Oldenberg led us up to his office. I’d sent Stella home - at least one of us should try and get a good night’s sleep. Mrs. O’Neill wouldn’t leave her husband.

Inside Oldenberg’s office, it couldn’t be more different from the offices I’d seen at Ocean Star. The walls were a dirty green color and there was no carpeting on the floor. “Basic” was the best word to describe it. Oldenberg had ordered coffee and sandwiches for everybody. At least the NYPD coffee tasted better than it used to when I was a cop.

“You have a story to tell us, Mr. O’Neill,” said Oldenberg. “I want to know everything about you, Steinmann and Ocean Star.”

“OK. Two years ago, the old department head moved to another firm,” began O’Neill. “I’d worked at Ocean Star for over eight years and I thought I had a good chance of getting the job. I was wrong - the president, Lorraine Houston, had decided to bring in someone new. Someone who didn’t care who he hurt.

“So I went on with my work and did what was necessary. With Steinmann as head of department, the firm was making even more money than before. Houston thought he was wonderful, but people who were working with me thought the opposite. Steinmann loved to push people hard.

“A year ago, I asked Steinmann how the firm could continue paying so much money to its clients. The money our department made from clients’ investments wasn’t that high. I did the math again and still didn’t understand. Where was the money coming from? I was worried, but Steinmann promised me that there were no problems. He said, ‘Just do your job and don’t ask too many questions. She knows what she’s doing on the top floor.’

“The ‘top floor’ is where Lorraine Houston has her offices. Steinmann hoped to get his own office there some day. It seemed impossible to talk to him, so I kept my mouth shut. Time passed and Ocean Star went on paying out big money to its clients. Then, on Friday morning last week, I received the information that could destroy the firm and send Lorraine Houston to jail.

“It happened by chance. I got a letter from Houston’s office. At first I didn’t understand why I’d been sent a hard copy of the accounts - usually everything like that is sent through office email. I soon realized that it had been a mistake. Houston’s personal assistant had sent me an envelope which was meant to go to the vice-president.

“I knew I shouldn’t, but I continued reading. As I read, I was more and more surprised. Now I understood that the public accounts weren’t the truth. These were secret accounts, which weren’t on computer. They showed that Ocean Star was using the money from its new clients to pay the old ones. Now I understood how Houston had so much to spend on her cars, homes, clothes and vacations.

“I didn’t like the idea, but I thought I should talk with Steinmann. I knew I had to be careful, so I made a copy of the accounts to show him. What about the ones I’d received? How could I get the information out of the building safely? I had an idea - I put the accounts in an envelope and addressed it to my old friend Frank Van Zandt. Then I left the building for five minutes and dropped the envelope in the nearest mailbox.

“Later that morning, I spoke with Steinmann, and gave him the copy of the accounts. He was immediately very interested. He laughed and said, ‘So that’s how she does it. You’ve done the right thing. I’ll go straight upstairs and talk with Houston. With this information, I could make a lot of money. Maybe I’ll share some with you.’

“His plan was to ask Houston to pay him to keep quiet. I became really angry with him and tried to make him change his mind. But he refused. He wouldn’t listen to me and went up to the top floor. Now I knew that I could be in real trouble because Steinmann had gotten the accounts from me. I wasn’t sure what to do, but my first move was to get out of the office quick.

“I told my personal assistant that I’d had an awful headache all day and had to go home. Back home, I waited a couple of hours, then made some phone calls. First I called Steinmann’s personal assistant. She told me that Steinmann’s desk was empty and his computer was gone, but she couldn’t tell me anything more. I sent Steinmann an angry email to his home computer. I wrote something like, ‘I didn’t think you could be so stupid. I can’t believe what you’ve done.’

“The next day, I felt bad about what I’d said in the email, so I tried to phone Steinmann. His wife answered and told me that he hadn’t come home, and she was very worried. That night, I stayed up late thinking about what I should do. Just before midnight I got a call. Someone said, ‘You have information which belongs to the firm. Return this information to Ms. Houston by midday tomorrow if you want to stay alive.’

“How could I return the accounts? They were in the U.S. Mail. So I thought the safest thing to do was to hide. I wrote a note for Joyce and left in the middle of the night. Looking back, maybe it wasn’t the most intelligent decision. I packed a bag, left by the back entrance, took a cab to Frank Van Zandt’s place. I can promise you I left my car on Henry Street. I told Frank to expect the letter with the accounts, then I checked into a hotel. On Monday morning I took out $10,000 from the bank so I wouldn’t need to use any credit cards. I think you know the rest of the story.”

“Thanks, Mr. O’Neill,” said Oldenberg. “That’s very helpful.”

Oldenberg led me to another office. He thought for a few moments, then said, “Marley, I need some advice. My problem is this - if I accept that Houston ordered Steinmann’s murder, how can I show that it’s true?”

“If you’ll allow me, Captain,” I said. “I got an idea that just might work.”

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.