بروکلین هایتز

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: جایی برای پنهان شدن نیست / فصل 3

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

بروکلین هایتز

توضیح مختصر

نات متوجه میشه اونیل بازیکن پوکر بوده.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل سوم

بروکلین هایتز

بعد از ناهار، استلا رو در ایستگاه گرند سنترال کنار میز اطلاعات، زیر ساعت بزرگ ملاقات کردم. می‌خواستیم به دیدن جویس اونیل در خونه‌اش در خیابان هنری، بروکلین هایتز بریم. طبق معمول سوار مترو شدیم.

خیابان هنری فقط یک بلوک با ایستگاه مترو فاصله داره. در هر دو طرف خیابان هنری ردیفی از خونه‌های قدیمی با سنگ قهوه‌ای دیده میشه که در قرن نوزدهم ساخته شدن. زیر نور آفتاب تا خونه پیاده رفتیم.

اونیل‌ها قبل از اینکه بتونم در بزنم در رو باز کردن. جویس اونیل وحشتناک به نظر می‌رسید - گریه می‌کرد و چشم‌هاش قرمز شده بودن. جولیا دست مادرش رو گرفته بود. خانم اونیل گفت: “لطفا وارد بشید.”

وقتی صحبت می‌کرد تلفن زنگ زد. تلفن رو برداشت و گفت: “جویس اونیل صحبت می‌کنه.” بعد آروم قطعش کرد.

“کسی صحبت نکرد.” بهم گفت: “این امروز سومین باره.”

“اگر ممکنه این شماره رو بررسی کنم؟” پرسیدم. با خدمات تماس گرفتم تا بفهمم آخرین بار کی تماس گرفته. همونطور که انتظار داشتم از دادن شماره به من خودداری کرد. نمی‌خواستم خانم اونیل رو بیشتر از این نگران کنم. “بدشانسی. چیزی به من نمیگه - شاید فقط اشتباه گرفته. اما اگر دوباره تکرار شد، به من بگید. امروز صبح به دفتر شوهرتون در ستاره‌ی اقیانوس سر زدم - کاری کردم فکر کنن مشتری هستم. به من گفتن رفته مرخصی استعلاجی. و یک چیز دیگه. اشتاینمن شرکت رو ترک کرده. نتونستم دلیلش رو بفهمم.”

“واقعاً؟” خانم اونیل گفت. “چه خبره؟”

گفتم: “کاش می‌دونستم. تا اینجاییم، می‌خوایم بیشتر در مورد شوهرتون بدونیم - علایقش ، اینکه چه شخصیتی داره. می‌دونید، هر چیز کوچیکی می‌تونه مهم باشه. تو خونه دفتر داره؟”

خانم اونیل گفت: “مطمئناً، اینجاست.”

اتاق رو به خیابان بود. در هر دو طرف پنجره عکس‌های نیویورک قدیمی دیده میشد. زیر پنجره میزی با نه کشو و روی میز یک کامپیوتر بود. روی دیوارهای دیگه قفسه‌های کتاب بود.

بهش گفتم: “اگه از نظر شما اشکالی نداشته باشه، خانم دلگادو پوشه‌های کامپیوتر شوهرتون رو بررسی می‌کنه.”

استلا کامپیوتر رو روشن کرد، اما البته نیاز به رمز داشتیم.

جولیا رمز رو برای استلا هجی کرد: “ج-و-ل-ی هست. پدرم همیشه اینطور صدام می‌کنه.”

استلا به کار با کامپیوتر ادامه داد، و من جستجوی خودم رو در میان کتاب‌ها شروع کردم. چیز چندان جالبی نبودن. بعد رفتم سراغ کشوهای میز. باز هم، تا کشوی آخر چیزی پیدا نکردم که شاید کمکمون کنه - قفل بود. اما یک دقیقه کار با چاقوی کوچک برای باز کردنش کافی بود. کشو پر از کتاب‌های مربوط به بازی‌های ورق، عمدتاً پوکر بود. عناوین رو خوندم: نود و نه راه برای برنده شدن در پوکر، پوکر - از هوش خود استفاده کنید و برنده شوید، بازیکن کامل پوکر و غیره.

اونیل همه‌ی کتاب‌ها رو با دقت خونده بود. در بیشتر صفحات یادداشت‌هایی با مداد وجود داشت - از اون یادداشت‌هایی که فقط یک دانش‌آموز جدی بازی می‌تونه برداره. کتاب‌ها رو از همسرش پنهان می‌کرد؟ کتاب‌ها رو نشون خانم اونیل دادم.

“می‌تونید به من بگید این دست خط شوهر شماست یا نه؟” پرسیدم.

جواب داد: “بله، دستخط پاتریکه.”

“متوجه شده بودید شوهرتون به بازی ورق علاقه داره؟” ازش سؤال کردم.

“نمی‌دونستم. کاملاً تعجب‌آوره. چیزیه که هرگز در موردش صحبت نکرده.” با ناراحتی گفت: “و من فکر می‌کردم همه چیز رو راجع به اون می‌دونم.”

استلا ایمیل اونیل رو باز کرد و من صبورانه منتظر شدم تا اون تمام اطلاعات رو بررسی کرد. بالاخره، آماده بود.

استلا گفت: “بیشتر چیزی که اینجا باز کردم کاملاً عادی به نظر میرسن. عمدتاً نامه‌های کاری. اما چیزی اینجا وجود داره - آخرین ایمیل به اشتاینمن ارسال شده، بعد از ظهر جمعه. نوشته: “فکر نمی‌کردم اینقدر احمق باشی. نمی‌تونم کاری که کردی رو باور کنم.”

“نظری داری درباره چی می‌تونه باشه؟” از خانم اونیل پرسیدم.

جواب داد: “می‌تونه نوعی اختلاف نظر باشه.”

استلا برای ورود به حساب‌های بانکی خانواده به کمک خانم اونیل احتیاج داشت. شماره‌ها رو وارد کرد و به زودی اطلاعات روی صفحه ظاهر شد. یک حساب مشترک به نام پاتریک و جویس اونیل، و همچنین یک حساب به نام جویس اونیل وجود داشت. حساب مشترک و حساب خانم اونیل طبیعی به نظر می‌رسید. اما برای باز کردن حساب پاتریک اونیل به رمز ورود دیگه‌ای نیاز داشتیم.

خانم اونیل مستقیم رفت آشپزخونه و با یک دفترچه‌ی کوچیک برگشت. “پاتریک گفت باید این رو در یک مکان امن نگه دارم. اگر اتفاقی برای اون بیفته، می‌تونم اطلاعات رو در رایانه پیدا کنم.” دفتر رو داد به استلا که اون هم برای پیدا کردن شماره‌های لازم در دفتر جستجو کرد. اطلاعات جدید اومد روی صفحه و حالا استلا جدی‌تر شد.

“خانم اونیل، کسی به اسم اف. ون زندت می‌شناسید؟ “ پرسید.

جواب داد: “هرگز این اسم رو نشنیدم. چرا؟”

استلا توضیح داد: “خوب، اگر اینجا رو ببینید، طی شش ماه گذشته چندین وجه به مبلغ بالا به این ون زندت پرداخت شده.”

خانم اونیل به صفحه نگاه کرد و دستش رو گذاشت رو دهنش. گفت: “نمی‌فهمم. آخرین پرداخت ۱۵۰۰۰ دلار هست! و اینجا رو ببین. امروز صبح پاتریک ۱۰۰۰۰ دلار برداشته.”

استلا گفت: “چیزهای بیشتری هم هست. دو پرداخت مبلغ بالا به اشتاینمن طی سه ماه گذشته. بیش از ۲۵۰۰۰ دلار.”

خانم اونیل گفت: “واقعاً نمی‌تونم درک کنم.”

گفتم: “باید دلیل خوبی وجود داشته باشه. وان زندت نام غیرمعمولی هست، بنابراین امیدوارم پیدا کردن اون مرد - یا زن مشکل زیادی نداشته باشه.”

ایده‌ی خوبی از این داشتم که چه خبره. اونیل می‌تونست یک بازیکن پوکر مخفی باشه. این پرداخت‌ها می‌تونست به این معنی باشه که اون در پوکر ضرر زیادی داشته و ماه به ماه پول برنده رو پس میده. اما چرا این همه پول رو به اشتاینمن پرداخت کرده بود؟

متن انگلیسی فصل

Chapter three

Brooklyn Heights

After lunch I met Stella at Grand Central Station by the information desk, under the big clock. We were going to see Joyce O’Neill at her home on Henry Street, Brooklyn Heights. As usual, we took the subway.

Henry Street is just one block away from the subway station. On either side of Henry Street are lines of old brownstone houses, built in the nineteenth century. We walked in the sunshine to the house.

The O’Neills opened the door before I could knock. Joyce O’Neill looked terrible - she was crying and her eyes were red. Julia was holding her mother’s hand. “Please come in,” said Mrs. O’Neill.

As she was speaking, the phone rang. She picked it up and said, “Joyce O’Neill speaking.” Then she slowly put it down.

“Nobody there. That’s the third time today,” she told me.

“I’ll check that number if I may?” I asked. I called the service to find out who last phoned. As I expected, it refused to give me a number. I didn’t want to make Mrs. O’Neill any more worried. “No luck. It wouldn’t tell me anything - maybe just a wrong number. But if it happens again, tell me. Now, this morning I called your husband’s office at Ocean Star - I let them think I was a client. I was told he was on sick leave. And another thing. Steinmann has left the firm. I couldn’t find out why.”

“Really?” said Mrs. O’Neill. “What on earth’s going on?”

“I wish I knew,” I said. “While were here, we’d like to find out more about your husband - his interests, what kind of person he is. You never know, any little thing could be important. Does he have a home office?”

“Sure, it’s through here,” said Mrs. O’Neill.

The room looked out onto the street. On either side of the window were pictures of old New York. Under the window was a desk with nine drawers and on the desk sat a computer. On the other walls were bookshelves.

“Ms. Delgado will look through your husband’s computer files, if that’s OK with you,” I told her.

Stella turned on the computer, but of course, we needed the password.

Julia spelled it for Stella: “It’s J-U-L-I-E. That’s what my father always calls me.”

While Stella continued with the computer, I began my search through the books. They were of little interest to us. Then I continued with the drawers of the desk. Again, I discovered nothing that might help us until I tried to open the final drawer - it was locked. But a minute’s work with a small knife was enough to open it. It was full of books about card games, mainly poker. I read the titles: Ninety-nine Ways to Win at Poker, Poker - Use Your Intelligence and Win, The Complete Poker Player and so on.

O’Neill had read every book carefully. On most pages there were notes in pencil - the sort of notes that only a serious student of the game would make. Was he hiding the books from his wife? I showed them to Mrs. O’Neill.

“Could you tell me if this is your husband’s handwriting?” I asked.

“Yes, that’s Patrick’s,” she replied.

“Did you realize that your husband was interested in card games?” I asked her.

“I had no idea. It’s a complete surprise. That’s something he never talked about. And I thought I knew everything about him,” she said sadly.

Stella opened O’Neill’s email and I waited patiently as she checked through all the information. Finally, she was ready.

“Most of what I’ve opened here seems to be quite normal,” said Stella. “Work letters mainly. But there’s something here - the last email to Steinmann, sent on Friday afternoon. It reads, ‘I didn’t think you could be so stupid. I can’t believe what you’ve done.’”

“Do you have any idea what this could be about?” I asked Mrs. O’Neill.

“It could be some kind of disagreement,” she replied.

Stella needed Mrs. O’Neill’s help to get into the family bank accounts. She entered the numbers and soon the information came up on the screen. There was a joint account in the names of Patrick and Joyce O’Neill, and also an account in Joyce O’Neill’s name. The joint account seemed normal, as did Mrs. O’Neill’s account. But we needed another password to open Patrick O’Neill’s account.

Mrs. O’Neill went straight to the kitchen and returned with a little notebook. “Patrick said I should keep this in a safe place. If anything happened to him, I’d be able to find the information on the computer.” She passed the book to Stella, who searched through it to find the necessary numbers. New information came on the screen and Stella now looked more serious.

“Mrs. O’Neill, do you know someone called F. Van Zandt?” she asked.

“I’ve never heard the name,” she answered. “Why?”

“Well, if you look here, there have been several large payments to this Van Zandt over the last six months,” Stella explained.

Mrs. O’Neill looked at the screen and put her hand to her mouth. “I just don’t understand,” she said. “This last payment is $15,000! And look here. Patrick took out $10,000 this morning.”

“There’s more,” said Stella. “Two large payments to Steinmann during the past three months. Over $25,000.”

“I really can’t understand it,” said Mrs. O’Neill.

“There must be a good reason,” I said. “Van Zandt’s an unusual name, so I hope it won’t be too much trouble to find him - or her.”

I had a good idea what was going on. O’Neill could be a secret poker player. Those payments could mean that he’d lost heavily at poker and was paying back the winner month by month. But why had he paid all that money to Steinmann?

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.