سرفصل های مهم
اکتشاف
توضیح مختصر
بچهها احساس میکنن یک نفر اونها رو زیر نظر گرفته.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل دوم
اکتشاف
“خوب؟ نظرت چیه؟” مامان از کارا پرسید:
سالن جغد یک ساختمان بزرگ مزرعهای بود که حیاط مرکزی رو احاطه کرده بود. خونه پنجرههای زیادی داشت، ولی هیچ چراغی روشن نبود و داخلش خیلی تاریک بود. فقط یک چراغ امنیتی در حیاط بود. وسط حیاط یک حوض گرد بود که یک گوی نقرهای عجیبی وسطش بود. اولین کلمهای که وقتی کارا سالن جغد رو دید به ذهنش رسید “شبحوار” بود ولی نمیخواست مادرش رو ناراحت کنه و گفت: “واو!”
مارتین میدونست کارا به چی فکر میکنه و شروع به خنده کرد. کارا انگشتش رو گذاشت روی دهنش داشت بهش میگفت ساکت باشه. بعد یک دوربین امنیتی دید که به اونها نگاه میکنه.
مامان که خم میشد گفت: “به من گفتن کلیدها زیر جغد سمت چپ هستن.” یک جغد سنگی کنار در ورودی رو برداشت و دسته کلیدها رو زیرش پیدا کرد. بعد قفل در رو باز کرد و وارد خونهی اصلی شدن. سالن ورودی خیلی کوچیک بود با یک کمد و میز. بالای میز یک عکس از سالن جغد بود. سمت چپ راهپله بود که میرفت بالا به طبقهی بعدی و کنار راهپله یه در بود. یک در دیگه سمت راست میز بود.
“ببینید!
مامان گفت:
اینجا نقشهی خونه هست.” نقشه و بستهی خوشامد رو از روی میز برداشت. نقشه رو لحظهای بررسی کرد و بعد به در کنار راهپله اشاره کرد. گفت: “این باید آشپزخونه باشه.”
در رو باز کرد و وارد یک آشپزخونهی بزرگ شدن. کارا انتظار داشت خونهی قدیمی پر از وسایل قدیمی باشه ولی همه چیز آشپزخونه نو بود. سمت راست یه اجاق بزرگ، چند تا کابینت و یک سینک و ظرفشویی بود. کابینتهای بیشتر سمت چپ بودن و یک یخچال که روش حروف الفبا چسبونده بودن. در انتهای اتاق یک پنجرهی بزرگ بود و یک میز مستطیل شکل با ۶ صندلی دورش.
مامان گفت: “چه آشپزخونهی شگفتانگیزی.”
“کجا هستیم؟”کارا پرسید:
مامان گفت: “سالن جغد. بهتون گفتم.”
کارا روی میز نشست و بستهی خوشامد رو باز کرد. یک نامه ورود اونها رو به سالن جغد خوشامد گفته بود.
مهمانان عزیز
امیدواریم از اقامت در سالن جغد، مکانی فوقالعاده برای فرار از استرس زندگی روزمره لذت ببرید. سالن جغد چهار خونهی تعطیلات داره. جدایِ از خونهی اصلی، سه کلبهی کوچکتر هم هست. مهمانان ما میتونن از باشگاه و محوطهی بازی در خانهی اصلی استفاده کنن. شما میتونید زمینها که شامل یک جنگل، و یک برکه کوچک هست که میتونید تابستان در اون شنا کنید، رو اکتشاف کنید. و در مدتی که اینجا هستید، امیدواریم سابقهی حضورتون در اینجا رو در وبلاگ خصوصی ما ثبت کنید.
با بهترین آرزوها
تیم سال جغد
مارتین کنار کارا نشست و بهش خیره شد. “کارا، من حوصلهام سر رفته.
میتونیم بریم خونه رو کشف کنیم؟” گفت:
کارا به مامانش که توی کابینت رو میگشت، نگاه کرد.
میتونیم بریم کشف کنیم، مامان؟” پرسید: “
مامان جواب داد: “من نمیتونم، ولی شما میتونید.
باید چیزی درست کنم بخوریم. زیاد دور نرید
و نرید بیرون. خیلی دیره.”
بنابراین کارا و مارتین از آشپزخونه دویدن بیرون و رفتن طبقهی بالا. بالای پلهها سمت راست یک حمام بود و یک اتاق خواب بزرگ با تخت دو نفره. در سمت چپ یک راهرو بود با یک اتاق خواب کوچکتر، یک حموم و یک اتاق خواب دیگه. از راهرو پایین رفتن. مارتین پرید روی تخت در اتاق خواب آخر.
“این اتاق منه!
به طرف کارا داد زد:
تو میتونی اتاق دیگه رو برداری.”
کارا اطراف اتاق رو نگاه کرد. دیوارهای سفیدش لخت بودن هیچ تابلویی روی دیوارها نبود. یک تخت بود، یک صندلی و یک میز با چراغی روش. و همش همین.
کارا گفت: “مثل سلول زندانه.”
“میدونم “ مارتین خندید. “به همین خاطر هم دوستش دارم.”
کارا گفت: “چرت نگو، مارتین.” بعد تلفنش رو درآورد و دید هنوز هم آنتن نداره.
“باورم نمیشه!
گفت:
با دنیا قطع رابطه کردیم.”
مارتین گفت: “فکر میکنم تو اتاقت یه لپتاپ دیدم. شاید بتونی از اینترنت استفاده کنی.”
بنابراین کارا وارد اتاق خواب کوچیک بعدی شد. اتاقش خیلی بهتر از اتاق مارتین بود. قفسههایی با کتابهای زیادی وجود داشت. دیوارها به رنگ آبی آسمانی بودن که رنگ مورد علاقهی کارا بود و تابلوهایی هم روی دیوار بود. یکی از تابلوها یک کپی از نقاشی مورد علاقهی اون بود “اتاقخواب” نقاشی ونسان ونگوگ.
مارتین حق داشت. یک لپتاپ روی میز بود. کارا کامپیوتر رو روشن کرد و منتظر موند. چند ثانیه بعد یک صفحهی خوشآمد سالن جغد با پیغامی نمایان شد: به سالن جغد خوش آمدید. برای شروع اینجا کلیک کنید.
کارا سعی کرد وارد اینترنت بشه، ولی بستن صفحهی سالن جغد غیر ممکن بود.
اسپوکی
مارتین از بالای شونهی کارا نگاه میکرد. “ما در زندان سالن جغد هستیم.”
کارا روی لینک کلیک کرد تا وارد سایت سالن جغد بشه و یک صفحهی جدید باز شد. سه لینک روی صفحه بود:
سالن جغد رو کشف کن
وبلاگ
دربارهی سالن جغد
کارا لینک سوم رو انتخاب کرد.
به مارتین توضیح داد: “میخوام بدونم کجا هستیم.”
ولی هیچ آدرس و هیچ نقشهای در صفحهی درباره سالن جغد نبود. صفحه همون اطلاعاتی رو نشون میداد که در بستهی خوشامد خونده بود. “سالن جغد چهار خونهی تعطیلات داره. جدای از خونهی اصلی، سه کلبهی کوچکتر هم هست. تمام مهمانان ما … “
کارا گفت: “خوب، من نمیتونم بفهمم کجاییم ولی میتونم یک بلاگ بنویسم.”
کارا داشت صفحهی وبلاگ رو باز میکرد که صدای مادرش رو شنید که از پایین پلهها صدا میزد.
“شام آماده است!”مامان صدا زد:
“داریم میایم!”
کارا داد زد:
کارا داشت لپتاپ رو میبست که شنید مارتین در اتاق خواب رو بست.
“چیکار داری میکنی، مارتین؟” پرسید:
مارتین کم صداش مضطرب بود، گفت:
“کارا، میتونم باهات حرف بزنم؟”
کارا جواب داد: “البته که میتونی، مارتین. میخوای دربارهی چی حرف بزنی؟”
مارتین روی تخت نشست و به دستهاش نگاه کرد. گفت: “مشکلی وجود داره. نمیدونم . چطور بگم.”
کارا گفت: “مشکلی نیست، مارتین. دارم گوش میدم.”
بعد مارتین شروع به گاز گرفتن ناخنهای انگشتهاش کرد. با اضطراب گفت: “مسئله این مکانه . این تعطیلات . حس بدی دارم، کارا. لطفاً نخند
ولی کارا نمیخندید. منتظر موند مارتین ادامه بده. گاهی مهم بود به مارتین زمان بدی فکر کنه.
مارتین گفت: “فکر میکنم کسی ما رو زیر نظر گرفته.”
کارا چیزی نگفت، چون اون هم همین احساس رو داشت. از لحظهای که وارد حیاط شده بود، احساس میکرد یک نفر اون رو تماشا میکنه. دوربین امنیتی رو به خاطر آورد و صدایی که بهش زمزمه کرده بود. “کارا!
صدا گفته بود:
کمکم کن. بذار برم!”
“فکر میکنم من یک نفر رو در حیاط دیدم. مارتین گفت:
وقتی بود که از کامپیوتر استفاده میکردی. “تو که اجازه نمیدی من رو ببرن، میدی، کارا؟ “ ادامه داد:
لطفاً قول بده تنهام نذاری.”
کارا گفت: “تنهات نمیذارم. بعد دستش رو دراز کرد و دست مارتین رو گرفت.”
متن انگلیسی فصل
Chapter two
Exploring
‘So? What do you think?’ Mum asked Kara.
Owl Hall was a large farmhouse building which surrounded a central courtyard. The house had lots of windows but there were no lights on and inside it was very dark. There was just one security light in the courtyard.
In the centre of the courtyard there was a round pond which had a strange silver sphere in its middle. The first word Kara thought of when she saw Owl Hall was ‘spooky’ but she did not want to upset her mother so she said, ‘Wow!’
Martin knew what Kara was thinking and he started laughing. Kara put a finger to her mouth - she was telling him to be quiet. Then she saw a security camera looking at them.
‘They told me the keys were under the owl on the left,’ Mum said, reaching down. She lifted a stone owl next to the front door and found a set of keys underneath it. Then she unlocked the door and they went into the main house. The entrance hall was quite small with a cupboard and a table.
Above the table there was a photograph of Owl Hall. On the left there was a staircase going up to the next floor and next to the staircase there was a door. There was another door to the right of the table.
‘Look!’ said Mum. ‘Here’s a plan of the house.’ She picked up the plan and a Welcome Pack from the table. She studied the plan for a moment and then pointed at the door next to the staircase. ‘This must be the kitchen,’ she said.
She opened the door and they walked into a large kitchen. Kara had expected an old house to be full of old things but the kitchen was all new. On the right there was a big cooker, some cupboards, a sink and a dishwasher.
There were more cupboards on the left and a fridge with alphabet letters stuck to it. At the end of the room there was a large window and a rectangular table with six chairs around it.
‘What an amazing kitchen,’ Mum said.
‘Where are we?’ asked Kara.
‘Owl Hall,’ said Mum. ‘I told you.’
Kara sat at the table and opened the Welcome Pack. A letter welcomed them to Owl Hall.
Dear guests,
We hope you enjoy your stay at Owl Hall, the perfect place to escape from the stress of everyday life. Owl Hall has four holiday homes. Apart from the main house there are three smaller cottages. All our guests can use the gym and games areas in the main house.
You are welcome to explore the grounds, which include a wood and a small lake where you can swim in summer. While you are here, we hope you will keep a record of your stay on our own private blog.
Best wishes,
The Owl Hall team
Martin sat down next to Kara and stared at her. ‘Kara, I’m bored. Can we go and explore the house?’ he said.
Kara looked across at Mum, who was searching in the cupboards. ‘Can we explore, Mum?’ she asked.
‘I can’t but you can,’ replied Mum. ‘I’ll need to make us something to eat. Don’t go too far. And don’t go outside. It’s too late.’
So Kara and Martin ran from the kitchen and went upstairs. At the top of the stairs there was a bathroom on the right and a large bedroom with a double bed. To the left there was a corridor with a smaller bedroom, a bathroom and another bedroom.
They went down the corridor. Martin jumped onto the bed in the last bedroom.
‘This is my room!’ he shouted to Kara. ‘You can have the other one.’
Kara looked around the room. Its white walls were bare - they had no pictures on them. There was a bed, a chair and a table with a light on it. And that was all.
‘It’s like a prison cell,’ she said.
‘I know,’ Martin laughed. ‘That’s why I like it.’
‘Don’t talk rubbish, Martin,’ said Kara. Then she took out her phone and saw there was still no signal.
‘I can’t believe it!’ she said. ‘We’re cut off from the world.’
‘I think I saw a laptop in your room,’ Martin said. ‘Maybe you can use the Internet.’
So Kara went into the other small bedroom. Her room was much nicer than Martin’s. There were shelves with lots of books. The walls were sky blue, which was her favourite colour, and there were pictures on the walls. One of the pictures was a copy of her favourite painting - The Bedroom by Vincent van Gogh.
Martin was right. There was a laptop on the desk. She turned on the computer and waited. A few seconds later a dark Owl Hall ‘Welcome’ page appeared with the message: Welcome to Owl Hall. Click here to start.
Kara tried to log on to the Internet, but it was impossible to close the Owl Hall page.
‘Spooky.’ Martin was looking over her shoulder. ‘We’re in prison in Owl Hall.’
Kara clicked on the link to enter the Owl Hall site and a new page opened. There were three links on the page:
Explore Owl Hall
Blog
About Owl Hall
She chose the third link.
‘I want to know where we are,’ she explained to Martin.
But there was no address and no map on the ‘About Owl Hall’ page. The page showed the same information she had read in the Welcome Pack. ‘Owl Hall has four holiday homes. Apart from the main house there are three smaller cottages. All our guests.’
‘Well, I can’t find out where we are but I can write a blog,’ she said.
Kara was opening the ‘Blog’ page when she heard her mother’s voice calling from the bottom of the stairs.
‘Dinner’s ready!’ Mum called.
‘Coming!’ shouted Kara.
Kara was shutting down the laptop when she heard Martin close the bedroom door.
‘What are you doing, Martin?’ she asked.
‘Kara,’ he said, sounding nervous. ‘Can I talk to you?’
‘Of course you can, Martin,’ she replied. ‘What do you want to talk about?’
Martin sat down on the bed and looked at his hands. ‘Something’s not right,’ he said. ‘I. don’t know how to say it.’
‘It’s OK, Martin. I’m listening,’ Kara said.
Then Martin started biting his fingernails. ‘It’s this place. this holiday. I’ve got a bad feeling, Kara. Please don’t laugh,’ he said nervously.
But Kara was not laughing. She waited for Martin to go on. Sometimes it was important to give Martin time to think.
‘I think someone is watching us,’ he said.
Kara did not say anything because she had felt the same thing. From the moment they had walked into the courtyard, she had felt someone watching her. She remembered the security camera and the voice that whispered to her. ‘Kara!’ the voice had said. ‘Help me. Let me go!’
‘I think I saw someone in the courtyard.’ said Martin. ‘It was while you were using the computer. You won’t let them take me away, will you, Kara?’ he went on. ‘Please promise you won’t leave me.’
‘I won’t leave you,’ said Kara. Then she reached out and held Martin’s hand.