سرفصل های مهم
لیدی ماریان و کلانتر ناتینگام
توضیح مختصر
کلانتر میخواهد با بانو ماریان ازدواج کند.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل ۸ - بانو ماریان و کلانتر ناتینگهام
هر سال در تابستان، پدر ماریان یک مهمانی بزرگ برگزار میکرد. لردها و بانوان و مردم روستاها میآمدند. میخوردند و مینوشیدند. امسال کلانتر ناتینگهام نیز با پنجاه نفر از افراد خود آمد. او با دقت ماریان را تماشا کرد.
فکر کرد: “او بسیار زیباست، و رابین هود او را دوست دارد. میدانم او امروز خواهد آمد. بعد مردان من میتوانند او را بگیرند. موسیقی شروع شد و مردم شروع به رقص کردند. مردی نزد ماریان رفت و با او صحبت کرد. ماریان لبخند زد و دستش را به او داد.
کلانتر ایستاد و با صدای بلند مردان خود را صدا زد: “اوست! رابین هود است! او را بگیرید!”
مردان کلانتر شمشیرهای خود را بیرون آوردند و از میان رقصندگان حرکت کردند.
ناگهان ده نفر از رقاصان نیز دویدند شمشیرهای خود را بردارند. البته آنها افراد رابین بودند و جنگ بزرگی آغاز شد. افراد رابین مبارزان بهتری نسبت به مبارزان کلانتر بودند. ماریان هم میخواست بجنگد، اما پدرش مانعش شد.
‘ماریان، چه میکنی؟ شمشیر را زمین بگذار! برای رابین متأسفم - هیچ مرد دیگری با تو ازدواج نخواهد کرد. تو فقط به جنگیدن علاقه داری!” کلانتر حرفهای پدر ماریان را شنید و لبخند زد.
فکر کرد: “لیدی ماریان واقعاً بسیار دوستداشتنی است. پدرش میخواهد شوهر دیگری برای او پیدا کند؟ خوبه. من با او ازدواج خواهم کرد، سپس او به من کمک خواهد کرد تا رابین هود را پیدا کنم.”
متن انگلیسی فصل
CHAPTER 8 - Lady Marian and the Sheriff of Nottingham
Every year in summer, Marian’s father had a great party. Lords and ladies and the people from the villages came. They ate and drank. This year, the Sheriff of Nottingham came too, with fifty of his men. He watched Marian carefully.
‘She is very beautiful,’ he thought, ‘and Robin Hood loves her. I know he will come today. Then my men can catch him.’ The music started and people began to dance. A man went to Marian and spoke to her. She smiled and gave him her hand.
The sheriff stood up and called loudly to his men, ‘That’s him! That’s Robin Hood! Take him!’
The sheriff’s men took out their swords and moved through the dancers.
Suddenly ten of the dancers ran for their swords too. They were, of course, Robin’s men, and a great fight began. Robin’s men were better fighters than the sheriff’s. Marian wanted to fight too, but her father stopped her.
‘Marian, what are you doing? Put down that sword! I am sorry about Robin — no other man will marry you. You are only interested in fighting!’ The sheriff heard Marian’s father and smiled.
‘Lady Marian is really very lovely,’ he thought. ‘Her father wants to find another husband for her? Good. I will marry her, then she will help me find Robin Hood.’
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.