سرفصل های مهم
اورژانسی
توضیح مختصر
ریکی رو میرسونن بیمارستان.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل پنجم
اورژانسی
“ریکی؟ ریکی، صدامو میشنوی؟”آقای استاکتون میپرسه.
مدیر کنار ریکی زانو میزنه و دستش رو میذاره روی سرش. ریکی روی زمین دراز کشیده ولی تکون نمیخوره. چشمهاش هنوز هم بسته هستن.
“استیسی، به پدر و مادر ریکی زنگ بزن و درباره تصادف بهشون بگو. تونی و تریش آمبولانس بخواید. ریکی باید بره بیمارستان.”
استیسی از موبایلش استفاده میکنه تا به آقا و خانم اندرسون زنگ بزنه.
تریش میدوه توی مدرسه تا به بیمارستان زنگ بزنه، ولی نمیتونه تلفن پیدا کنه. یکی از دانشآموزان رو نگه میداره و میگه: “لطفاً کمکم کن. یه مورد اضطراری پیش اومده. نیاز به آمبولانس داریم. میتونم از موبایلت استفاده کنم؟”
دختر به نظر شوکه میرسه. موبایلش رو میده به تریش.
“الو؟ بلافاصله در دبیرستان هوارد نیاز به آمبولانس داریم. تصادف جادهای شده. اورژانسیه! لطفاً عجله کنید!”
“ریکی، صدامو میشنوی؟”آقای استاکتون دوباره میپرسه. به استیسی نگاه میکنه. میگه: “استیسی، تو امتحان کن. صدای تو رو میشناسه.” حالا دانشآموزان زیادی دارن از مدرسه بیرون میان.
با هم ایستادن و به ریکی اشاره میکنن و حرف میزنن.
“چی شده؟”یه دختر میپرسه.
یه دختر دیگه جواب میده: “ریکی اندرسون تصادف کرده. ماشین خورده بهش.”
دختر اولی میگه: “مرده؟”
“آه، خدا، نمیدونم ولی تکون نمیخوره.”
استیسی سعی میکنه با ریکی حرف بزنه. داره گریه میکنه، ولی سعی میکنه کاری کنه ریکی صداش رو بشنوه.
“ریکی، صدامو میشنوی، عسلم؟ ریکی، استیسی هستم. لطفاً چیزی بگو!” آقای استاکتون با دقت به ریکی نگاه میکنه. “تنفسش عادیه. فکر نمیکنم بدجور آسیب دیده باشه ولی سرش خونریزی میکنه. ممکنه ضربه مغزی خورده باشه.” آقای استاکتون به جمعیت کنجکاو دانشآموزان نگاه میکنه.
“کسی از شما بچهها تصادف رو دیده؟”میپرسه.
چارلی بیل میگه: “بله، من. یه ماشین قرمز با سرعت زیاد از محوطهی پارکینگ بیرون اومد. صاف به طرف ریکی رفت و زد و انداختش زمین.”
“راننده چی؟ کی بود؟”آقای استاکتون میپرسه.
چارلی جواب میده: “نمیدونم. ماشین پنجرههای تیره داشت ولی فکر میکنم دو نفر توی ماشین بودن.”
“شناختیشون؟”آقای استاکتون میپرسه.
چارلی جواب میده: “نه، متأسفانه، آقای استاکتون.”
یکمرتبه ریکی کمی تکون میخوره. ناله میکنه. میگه: “آه، سرم درد میکنه!”
استیسی داد میزنه: “آه، ریکی، حالت خوبه!” دستش رو میگیره. داره گریه میکنه. ریکی با ضعف میگه: “پام. نمیتونم پام رو احساس کنم. کمکم کن، لطفاً.” تونی کنار دوستش زانو میزنه.
میگه: “ریکی، گوش کن. تکون نخور. آمبولانس داره میاد. پدر و مادرت دارن میرن بیمارستان.”
ریکی خیلی ضعیفه. نمیتونه حرف بزنه، ولی سرش رو تکون میده.
آمبولانس میاد جلوی مدرسه آژیرش چشمک میزنه، و دو تا امدادگر پیاده میشن.
یکی از مردها میگه: “بچهها، لطفاً بکشید کنار. میخوایم با پسر حرف بزنیم.”
“اسمت چیه؟”وقتی همکارش ریکی رو با دقت معاینه میکنه، امدادگر از ریکی میپرسه.
ریکی خیلی آروم جواب میده: “ریکی اندرسون.” سعی میکنه تکون بخوره و از درد ناله میکنه.
“نه، تکون نخور پسرم.” میپرسه: “کجات درد میکنه؟”
ریکی جواب میده: “سرم و پام.”
“چه اتفاقی افتاد؟”مرد دیگه در حالی که به آقای استاکتون نگاه میکنه، میپرسه.
آقای استاکتون میگه: “یه نفر بهش زد و فرار کرد. یه ماشین زد و بعد دور شد.”
امدادگر در حالی که شمارهای رو با موبایلش میگیره، میگه: “محض احتیاط باید پلیس رو باخبر کنیم.”
ریکی رو میزارن روی برانکارد و میبرن توی آمبولانس. استیسی هم سوار آمبولانس میشه.
“ریکی، نگران نباش. حالت خوب میشه. من هم همراهت میام بیمارستان.” دست ریکی رو میگیره.
“تو فامیلشی، دوشیزه؟”یکی از مردها میپرسه.
“نه . ولی … “. استیسی شروع میکنه.
امدادگر میگه: “ببخشید دوشیزه ولی نمیتونی بیای توی آمبولانس.”
استیسی دوباره پیاده میشه. خیلی ناراحته.
تونی میگه: “نگران نباش، استیسی میریم بیمارستان. بیا میتونیم با اتوبوس بریم.”
تریش، تونی و استیسی از تصادف ریکی شوکه هستن. در سکوت در اتوبوس میشینن. همشون دارن فکر میکنن شاید واقعاً یک تصادف نبوده.
استیسی میگه: “باید رانندهی اون ماشین قرمز رو پیدا کنیم. مطمئنم ارتباطی با اون یادداشتها و ایمیلی که شما پسرها دریافت کردید داره. اون یادداشتها شوخی نبودن. یه نفر میخواد به ریکی آسیب برسونه. و تونی، تو نفر بعدی هستی!”
متن انگلیسی فصل
Chapter five
Emergency
“Ricki? Ricki, can you hear me?” asks Mr Stockton.
The principal kneels next to Ricki and puts his hand on his head. Ricki is lying on the ground but he isn’t moving. His eyes are still closed.
“Stacy, call Ricki’s parents and tell them about the accident. Tony and Trish, ask for an ambulance. Ricki needs to go to hospital.”
Stacy uses her cell phone to call Mr and Mrs Anderson.
Trish runs into the school to call the hospital but she can’t find a telephone. She stops one of the students and says, “Please help me. This is an emergency. We need an ambulance. can I use your cell phone?”
The girl looks shocked. She gives Trish the phone.
“Hello? 911? We need an ambulance at Howard High School immediately. There has been a road accident. It’s an emergency! Please hurry!”
“Ricki, can you hear me?” asks Mr Stockton again. He looks at Stacy. “Stacy, you try. He knows your voice,” he says. Many of the students are coming out from the school now.
They stand together, pointing at Ricki and talking.
“What’s the matter?” asks one girl.
“Ricki Anderson had an accident. A car hit him,” replies another girl.
“Is he dead” says the first.
“Oh God, I don’t know, but he isn’t moving.”
Stacy is trying to talk to Ricki. She is crying but she tries to make him hear her voice.
“Ricki, can you hear me, honey? Ricki, it’s Stacy. Please, say something!” Mr Stockton looks carefully at Ricki. “He’s breathing normally. I don’t think he is hurt badly but his head is bleeding. He could have concussion.” Mr Stockton looks at the crowd of curious students.
“Did any of you kids see the accident?” he asks.
“Yes, me,” says Charlie Bell. “A red car came out of the parking lot very fast. It went straight at Ricki and knocked him down.”
“What about the driver?” asks Mr Stockton. “Who was it?”
“I don’t know. The car had dark windows, but I think there were two people in the car,” replies Charlie.
“Did you recognise them?” asks Mr Stockton.
“No, sorry, Mr Stockton,” replies Charlie.
Suddenly, Ricki moves a little bit. He groans. “Ohhh, my head hurts” he says.
“Oh, Ricki, you’re okay” cries Stacy. She holds his hand. She is crying. “My leg. I can’t feel my leg,” Ricki says weakly. “Help me, please.” Tony kneels down next to his friend.
“Ricki, listen. Don’t move. The ambulance is coming. Your parents are going to the hospital,” he says.
Ricki is very weak. He can’t speak hut he nods his head.
The ambulance drives up to the school, its siren flashing, and two paramedics get out.
“Move please, kids,” says one of the men. “We want to talk to the boy.”
“What’s your name?” the paramedic asks Ricki while his colleague examines him carefully.
“Ricki Anderson,” replies Ricki very quietly. He tries to move and groans with pain.
“No, don’t move, son. Where’s the pain” asks the paramedic.
“In my head and in my leg,” replies Ricki.
“What happened?” asks the other man, looking at Mr Stockton.
“It was a hit-and-run,” says Mr Stockton. “A car knocked him down, then drove away.”
“In that case we must inform the police,” replies the paramedic, pressing a number on his cell phone.
They put Ricki on the stretcher and take him to the ambulance. Stacy gets into the ambulance too.
“Ricki, don’t worry. You’re going to be okay. I’m going to the hospital with you.” She holds his hand.
“Are you a relative, Miss?” asks one of the men.
“No. but.” begins Stacy.
“I’m sorry, Miss, but you can’t come in the ambulance,” says the paramedic.
Stacy gets out again. She is very upset.
“Don’t worry, Stacy, we’re going to the hospital,” says Tony. “Come on, we can go by bus.”
Trish, Tony and Stacy are shocked by Ricki’s accident. They sit in silence on the bus. All of them are thinking that maybe it wasn’t really an accident.
“We have to find the driver of that red car,” says Stacy. “I’m sure he has some connection with the notes and e-mails you guys got. Those notes were not a joke. Someone wants to hurt Ricki. And Tony - you’re next!”