سرفصل های مهم
شروع کانال ارتباطی
توضیح مختصر
یک مرد از معدن الماس، الماسهای دزده شده رو میده به یک خلبان.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل اول
شروع کانال ارتباطی
یک بوتهی بزرگ در محل تلاقی سه کشور آفریقایی زیر نور مهتاب بود. مردِ از معدن الماس، نزدیک دو ساعت زیر بوتهها منتظر ایستاده بود. یهو صدای هلیکوپتر شنید. بالا رو نگاه کرد و دید که داره به طرفش، به سمت شرق میاد.
منتظر موند.
وقتی هلیکوپتر درست بالای زمین بود، یک دست بیرون اومد. یک چراغ قوه روشن و خاموش شد، نقطه-خط تیره، کد مورس برای حرف A. قاچاقچی الماس، متقابلاً علامت داد B و C، و هلیکوپتر با امنیت اومد پایین. بعد از چند لحظه، موتورش خاموش شد. خلبان در رو باز کرد و اومد پایین رو زمین. مرد دیگه به طرفش رفت.
گفت: “دوباره دیر کردی.”
خلبان گفت: “موتور مشکل داشت. خب اگه داریش، بده بیاد.”
مرد از معدن الماس دستشو برد توی پیرهنش و یک بسته بیرون آورد. دادش به خلبان. خلبان پاکت رو انداخت توی جیب پیراهنش.
قاچاقچی الماس گفت: “اوضاع داره تو معدن سخت میشه. یه مرد از لندن اومده. اسمش سیلیوته هست. شرکت الماس اونو فرستاده. بعضی از افرادم ترسیدن. یه روزی یکیشون حرف میزنه.”
خلبان پرسید: “میخوای این رو به ایبیسی بگم?”
مرد دیگه گفت: “بله. اونا باید از سیلیوته خبر داشته باشن. معدن ما سالانه بیش از دو میلیون پوند به خاطر قاچاق از دست میده. شرکت میخواد دولت جلوی این رو بگیره. و این به معنی جلوی من رو گرفتن هست.”
خلبان پرسید: “چی میخوای؟ پول بیشتری میخوای؟”
قاچاقچی الماس جواب داد: “بله. بیست درصد بیشتر میخوام.”
خلبان گفت: “پیغامت رو به داکار میرسونم. اگه اونها علاقه داشته باشن، میفرستنش لندن. ولی زیاد بهشون فشار نیار. در دوازده ماه گذشته سه نفر در «تصادف» مردن. دو تاشون از بستهها الماس میدزدیدن. اون یکی سعی میکرد فرار کنه.”
دو مرد لحظهای در مهتاب در سکوت به هم نگاه کردن. بعد خلبان سوار هلیکوپتر شد.
گفت: “یه ماه بعد میبینمت.”
قاچاقچی الماس هلیکوپتر رو که به طرف شرق پرواز کرد تماشا کرد. همراهش الماسها رو هم که به ارزش صد هزار پوند به فروش میرفتن برد. افرادش در طول یک ماه گذشته الماسها رو از معدن دزدیده بودن.
قاچاقچی الماس سوار موتورسیکلتش شد و به طرف سیئرا لئون حرکت کرد. با سرعت زیاد به طرف تپهها میروند. دورتر از بوتههای عظیمی که کانال ارتباطی عملیات ثروتمندترین قاچاق الماس در جهان شروع میشد. و پایانش؟ پنج هزار مایل دورتر، دور گردن یک زن پولدار.
متن انگلیسی فصل
CHAPTER ONE
The Beginning of the Pipeline
The large bush stood in the moonlight at the meeting place of three African countries. The man from the diamond mines had waited under the bush for nearly two hours. Suddenly, he heard the noise of a helicopter. He looked up and saw it coming towards him from the east.
He waited.
When the helicopter was just above the ground, an arm came out. A torch switched on and off, dot-dash, the morse code for the letter A. The diamond smuggler flashed back ‘B’ and ‘C’, and the helicopter came down safely. After a few moments, its engine was silent. The pilot opened the door and climbed down to the ground. The other man walked across to him.
‘You’re late again,’ he said.
‘I had engine problems,’ said the pilot. ‘Well, if you’ve got it, let’s have it.’
The man from the diamond mines reached into his shirt and took out a packet. He gave it to the pilot. The pilot dropped the packet into the pocket of his shirt.
‘Things are getting difficult at the mines,’ said the diamond smuggler. ‘A man has come from London. His name’s Sillitoe. The Diamond Corporation has sent him. Some of my men are afraid. One day one of them is going to talk.’
‘Do you want me to tell this to ABC,’ asked the pilot.
‘Yes,’ said the other man. ‘They must know about Sillitoe. Our mines are losing more than two million pounds a year because of smuggling. The Corporation wants the government to stop it. And that means “stop me”.’
‘What do you want,’ asked the pilot. ‘More money?’
‘Yes,’ answered the diamond smuggler. ‘Twenty per cent more.’
‘I’ll pass the message on to Dakar,’ said the pilot. ‘If they’re interested, they’ll send it on to London. But don’t push them too hard. Already three men have died in the last twelve months in “accidents”. Two were stealing diamonds from the packets. The other man tried to run away.’
For a moment, the two men looked silently at each other in the moonlight. Then the pilot climbed up into the helicopter.
‘I’ll see you in a month,’ he said.
The diamond smuggler watched the helicopter fly away to the east. With it went the diamonds, which would be sold for one hundred thousand pounds. His men had stolen them from the mines during the past month.
The diamond smuggler got on his motorcycle and rode off towards Sierra Leone. He rode fast towards the hills. Away from the great bush, where the pipeline for the richest diamond smuggling operation in the world began. And the end? Five thousand miles away, around the necks of rich women.