سرفصل های مهم
لاس وگاس
توضیح مختصر
باند در کازینوی تیاراست و از این کار خسته شده.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل دوازدهم
لاس وگاس
باند در لاس وگاس از ساختمون فرودگاه بیرون اومد.
یه صدا گفت: “میری تیارا؟”
باند برگشت و یک مرد قد کوتاهِ سنگین وزن، با چشمهای بزرگ و قهوهای دید. باند گفت: “بله.”
“خیلیخب، بیا بریم.”
باند پشت سر مرد رفت به ماشینش. یه تاکسی بود. چمدونش رو انداخت رو صندلی پشتی و نشست کنارش. از فرودگاه حرکت کردن.
راننده گفت: “من ارنی کیور. دوست فلیکس لیتر هستم. اون گفت مراقبت باشم. زیاد میمونی؟”
باند گفت: “شاید چند روزی بمونم.”
بعد از مدتی رانندگی، جاده عریض به لاینهایی با چراغهای و تابلوهای رنگارنگ تبدیل شد تا اینکه به مرکز لاس وگاس رسیدن. آفتاب به طور غیر قابل تحملی داغ بود.
بعد از یکی دو دقیقه، کیور گفت: “حالا وارد خیابون مشهور شدیم. بزرگترین هتلها و کازینوها اینجا هستن. این فلامینگوست و این سندس. و این هم دیزرت این و اونجا هم تاندربرده. و اون طرف جاده هم تیاراست.”
سرعتش رو کم کرد و بیرون هتل اسپانگ ایستاد.
کیور گفت: “فکر کنم همه چیز درباره آقای اسپانگ رو میدونی.”
باند گفت: “کمی میدونم. بقیه رو میتونی یه وقت دیگه برام تعریف کنی.”
کیور گفت: “باشه. فکر میکنم اولین شب جات امن باشه.”
باند کنار استخر شنای بزرگ تیارا ناهار خورد و بعد رفت به اتاقش. اتاق خیلی راحتی بود و مبلمان، رادیو و تلویزیون گرونقیمت داشت.
چهار ساعت خوابید.
طی این زمان، دستگاه ضبطصوت مخفی زیر میز کنار تخت، سکوت مطلق رو ضبط میکرد. وقتی باند بیدار شد، ساعت هفت بود. دستگاه ضبط صوت صدای اون رو که با میز پذیرش تماس گرفت، شنید.
“میخوام با تیفانی کیس حرف بزنم –” یک مکث، بعد: “باشه، لطفاً بهش بگید آقای جیمز باند تماس گرفته بود.”
دستگاه ضبط صدا شنید که اون در اطراف اتاق حرکت کرد. صدای دوش رو شنید. ساعت هفت و نیم وقتی رفت بیرون و در رو بست، شنید که کلید تو قفل پیچید. نیم ساعت بعد دستگاه ضبط صدا، صدای زده شدن در رو شنید. یک مرد در لباس فرم خدمتکارها با یک کاسه میوه اومد داخل اتاق. یک یادداشت داخلش بود: از طرف مدیر هتل.
مرد به سرعت به طرف میز کنار تخت رفت و سیم رو از دستگاه ضبط صدا جدا کرد. اون یک سیم جدید به دستگاه وصل کرد. بعد میوه رو گذاشت روی میز و رفت بیرون و در رو بست.
تا چند ساعت بعد از اون دستگاه ضبط صدا هیچ چیزی نشنید.
باند در بار تیارا نشست و به آرومی مارتینیش رو خورد.
از بارمن پرسید: “آقای اسپانگ امشب اینجاست؟”
بارمن گفت: “ندیدمش. معمولاً حوالی ساعت ۱۱ میاد.”
باند به طرف میزهای بلکجک رفت. اون سر میز وسطی ایستاد - میزی که قرار بود سر ساعت ۱۰ کنارش بشینه. الان ساعت هشت و نیم بود. هشت تا بازیکن سر میز، روبروی کارت پخشکن نشسته بودن. کارت پخشکن تقریباً ۴۰ ساله بود. اون دو تا کارت رو در محلهای شمارهگذاری شده روی میز در جلوی شرطها تقسیم کرد. شرطها بیشتر پنج یا ده دلار نقره بودن، یا ژتونهایی به ارزش بیست دلار. هیچکس حرف نمیزد. خدمتکارها اطراف دایره داخل میز حرکت میکردن. از این محل دو تا مرد خشن با اسلحه روی کمرشون میز و بازیکنها رو با دقت زیر نظر گرفته بودن.
باند مدت کوتاهی بازی رو تماشا کرد و بعد به طرف رستوران اوپال روم رفت. اون سر میزی در گوشه نشست و استیک و مارتینی سفارش داد. بعد شامش رو خورد و به بقیه عصر فکر کرد. از این کار خسته شده بود. و دوست نداشت از یک گانگستر بیارزش دستور بگیره، یا اینکه سعی کنه آقای اسپانگ رو راضی نگه داره.
درست قبل از ساعت ده رفت داخل کازینو.
فکر کرد: “دو راه برای انجام این کار وجود داره. بشینی و منتظر بمونی تا اتفاقی بیفته، یا کاری کنی که اتفاقی بیفته.”
متن انگلیسی فصل
CHAPTER twelve
Las Vegas
Bond came out of the airport building at Las Vegas.
A voice said, ‘Are you going to the Tiara?’
Bond turned and saw a short, heavy man with large, brown eyes. ‘Yes,’ said Bond.
‘OK, let’s go.’
Bond followed him to his car. It was a taxi. He threw his suitcase onto the back seat and climbed in after it. They drove out of the airport.
‘I’m Ernie Cureo,’ said the driver. ‘I’m a friend of Felix Leiter. He told me to look after you. Are you staying long?’
‘Maybe for a few days,’ said Bond.
After driving for some time, the wide road went on through lines of coloured lights and signs until they were in downtown Las Vegas. The sun was uncomfortably hot.
‘We’re coming into the famous Strip, now,’ said Cureo, after a minute or two. ‘Here are all the big hotels and casinos. That’s The Flamingo, and that’s The Sands. And here’s The Desert Inn and The Sahara. Over there is The Thunderbird, and across the road is The Tiara.’
He slowed down and stopped outside the Spang hotel.
‘I guess you know all about Mr Spang,’ said Cureo.
‘I know a little,’ said Bond. ‘You can tell me the rest another time.’
‘OK,’ said Cureo. ‘I am sure you’ll be safe on your first night.’
Bond had lunch next to The Tiara’s big swimming pool, then went to his room. It was very comfortable, with expensive furniture, a radio and a television.
He slept for four hours.
During this time, a secret wire-recorder under the table next to the bed recorded complete silence. When Bond woke up, it was seven o’clock. The wire-recorder heard him phone the hotel desk.
‘I want to speak to Miss Tiffany Case–’ A pause, then, ‘All right, please tell her that Mr James Bond called.’
The recorder heard him move about the room. It heard the noise of the shower. And, at 7/30 pm, it heard the noise of the key in the lock when he went out and shut the door. Half an hour later, the recorder heard a knock on the door. A man wearing a waiter’s uniform came into the room with a bowl of fruit. There was a note with it: From the Hotel Manager
The man walked quickly to the table by the bed and removed the wire from the recorder. He put a new wire in the machine. Then he put the fruit on the table and went out and closed the door.
For several hours after that, the wire-recorder heard nothing.
Bond sat in the Tiara bar and slowly drank a martini.
‘Has Mr Spang been in tonight,’ he asked the barman.
‘I haven’t seen him,’ said the barman. ‘He usually comes in about eleven o’clock.’
Bond walked across to the blackjack tables. He stopped at the centre table - the table where he was going to sit at ten o’clock. It was now 8.30. Eight players sat round the table, opposite the dealer. The dealer was about forty years old. He dealt two cards into the eight numbered spaces on the table in front of the bets. The bets were mostly five or ten silver dollars, or counters worth twenty dollars. Nobody spoke. The waitresses moved around in the space inside the circle of tables. From this space, two tough-looking men with guns at their waists watched the tables and players carefully.
Bond watched the game for a short time, then walked to The Opal Room restaurant. He sat at a corner table and ordered a steak and a martini. Then he ate his dinner and thought about the rest of the evening. He was becoming bored with this job. And he did not like taking orders from a cheap gangster, or trying to please Mr Spang.
Just before ten o’clock, he walked into the Casino.
‘There are two ways of doing this job,’ he thought. ‘Sit and wait for something to happen, or make something happen.’