تیفانی کیس

مجموعه: جیمز باند / کتاب: الماس ها ابدی هستند / فصل 4

تیفانی کیس

توضیح مختصر

باند تیفانی کیس رو ملاقات می‌کنه و با هم حرف می‌زنن.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل چهارم

تیفانی کیس

باند در اتاق ۳۵۰ هتل ترافالگار پالاس رو زد.

صدای یک زن گفت: “بیا تو.”

اون وارد یک اتاق نشیمن کوچیک شد و در رو پشت سرش بست.

صدا گفت: “قفلش کن.” صدا از توی اتاق خواب میومد.

باند در رو قفل کرد و از کنار در اتاق خواب به طرف وسط اتاق رفت.

صدا گفت: “بشین.”

باند لبخند زد و رو صندلی کنار میز نشست. اون می‌تونست دختر رو از لای در باز ببینه. داشت لباس میپوشید.

بعد از چند دقیقه تیفانی کیس از اتاق خواب اومد بیرون. اون خیلی زیبا بود، با موهای بلوند و چشم‌های آبی. یک کت و شلوار مشکی و پیراهن سبز پوشیده بود. یک ساعت گرون قیمت طلا رو دستش داشت و یک انگشتر بزرگ الماس در انگشت سوم دست راستش.

گفت: “پس تو پیتر فرانکس هستی. من تیفانی کیس هستم. چرا تصمیم گرفتی این کار رو انجام بدی؟ اونا به من گفتن که تو یه سارق منزل بودی.”

باند گفت: “هستم. یه مشکلی تو کار پیش اومد. یک بحثی پیش اومد و یه نفر مرد.”

اون گفت: “و حالا تو میخوای از کشور خارج بشی.”

“درسته. و به پول نیاز دارم.”

اون پرسید: “این سنگ‌ها رو کجا می‌خوای حمل کنی؟ فکری در این باره داری؟”

باند گفت: “با خودم فکر کردم شاید دسته‌ی چمدون جای خوبی باشه. درسته؟”

دختر گفت: “نه، برای اینکه کارکنای گمرک هم همین فکر رو میکنن. گلف بازی می‌کنی؟”

باند گفت: “بله.”

“از چه توپ‌های گلفی استفاده می‌کنی؟” اون یه تیکه کاغذ و یه قلم از تو میز بیرون آورد.

باند گفت: “اسمشون دونلوپ 65 هست.”

اون پرسید: “خیلی‌خب. پاسپورت داری؟”

باند گفت: “دارم. ولی به اسم واقعیم هست. جیمز باند.”

دختر لحظه‌ای بهش نگاه کرد بعد گفت: “مهم نیست. حالا گوش کن. به آمریکا به دیدن مردی به اسم مایکل تری میری. دوستاش شیدی تری صداش می‌کنن. حالا این داستان تو هست. اون دوست آمریکایی تو هست و تو اروپا باهاش آشنا شدی. باشه؟”

باند گفت: “باشه.”

اون به طرف میز رفت و کشو رو باز کرد. “تو نیویورک تو هتل آستور می‌مونی.” یه بسته کوچیک در آورد و داد به باند. گفت: “چیزی حدود پونصد هزار پوند این توئه. یه اتاق اینجا تو هتل ریتز لندن برا خودت بگیر. یک چمدون خوب استفاده‌شده بخر و لباس‌های گلف تعطیلاتت رو جمع کن. چوب‌های گلفت رو بردار، بعد یه بلیط برای عصر روز پنجشنبه پرواز مونارچ به نیویورک بگیر. یه ماشین ساعت 6:30 عصر میاد دنبالت. توپ‌های گلف رو راننده میده بهت.”

باند گفت: “خیلی‌خب.”

“فکر نکن بهمون حقه بزنی و الماس‌ها رو برداری. راننده تا کیف‌هات بره تو هواپیما همراهت می‌مونه. و من هم در فرودگاه لندن خواهم بود.”

باند پرسید: “تو نیویورک چه اتفاقی میفته؟”

“یه راننده دیگه می‌بینتت و میگه بعد چه کاری بکنی. اگه مشکلی تو گمرک پیش بیاد، تو چیزی نمی‌دونی.”

باند با لبخند گفت: “میشه تو نیویورک همدیگه رو ببینیم؟” اون از دختره خوشش میومد و دختره می‌تونست کمکش کنه تو کانال ارتباطی جلوتر بره.

اون به باند نگاه کرد، بعد اونور رو نگاه کرد. “خوب، فکر کنم اگه مشکلی با کار پیش نیاد، شب جمعه بشه با هم شام بخوریم. ساعت هشت تو کلوپ 21 در خیابون 51 همو می‌بینیم. حالا کارهایی دارم که باید انجام بدم.” اون به طرف در رفت. باند به دنبالش رفت. گفت: “خوب پیش میره. فقط تو هواپیما نزدیک من نشو.”

اون در رو باز کرد و باند از اتاق رفت بیرون.

گفت: “تو کلوپ بیست و یک می‌بینمت.” در رو پشت سر باند بست و منتظر موند تا صدای پاش رو که میره بشنوه.

بیست دقیقه بعد، وارد ایستگاه قطار چیرینگ کراس شد. رفت تو کابین یکی از تلفن‌ها و یه شماره گرفت. بعد از دو بار زنگ زدن معمول، صدای کلیک دستگاه ضبط صدای اتوماتیک رو شنید. تا بیست ثانیه چیزی نشنید. بعد صدای رئیسش، که نمی‌شناختش گفت:‌ “حرف بزن.”

اون سریع حرف زد. “گزارش وضعیت به ای‌بی‌سی. اسم واقعی حامل جیمز باند هست. این اسم روی پاسپورتش هست. گلف بازی می‌کنه و چوب‌های گلف رو همراهش می‌بره. پیشنهاد دادم از توپ‌های گلف استفاده کنیم. از دونلوپ‌های 65 استفاده می‌کنه. امروز عصر دوباره باهات تماس می‌گیرم.” تلفن رو قطع کرد.

در جایی در لندن در اتاق اجاره‌ای، دستگاه ضبط متوقف شد. در باز و بسته شد. پله‌ها به پایین به یه خیابون ناشناخته در جایی می‌رسید.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER Four

Tiffany Case

Bond knocked on the door of room 350 of the Trafalgar Palace Hotel.

‘Come in,’ said a woman’s voice.

He walked into the small living room and shut the door behind him.

‘Lock it,’ said the voice. It came from the bedroom.

Bond locked the door and walked across to the middle of the room, past the bedroom door.

‘Sit down,’ said the voice.

Bond smiled and sat in an armchair next to a desk. He could just see her through the open door. She was getting dressed.

After a few minutes, Tiffany Case came out of the bedroom. She was very beautiful, with blonde hair and blue eyes. She was dressed in a black suit and a green shirt. She wore an expensive gold watch on her arm, and a large diamond ring on the third finger of her right hand.

‘So you’re Peter Franks,’ she said. ‘I’m Tiffany Case. Why did you decide to do this job? They told me that you were a burglar.’

‘I am,’ said Bond. ‘Something went wrong on a job. There was an argument and a person died.’

‘And now you want to leave the country,’ she said.

‘That’s right. And I need the money.’

‘Where are you going to carry the stones,’ she asked. ‘Do you have any ideas?’

‘I thought perhaps the handles of a suitcase would be a good place,’ said Bond. ‘Yes?’

‘No, because the customs men think the same thing,’ she said. ‘Do you play golf?’

‘Yes,’ said Bond.

‘Which golf balls do you use?’ She took a piece of paper and a pen from the desk.

‘They’re called Dunlop 65’s,’ said Bond.

‘OK. Have you got a passport,’ she asked.

‘I have,’ said Bond. ‘But it uses my real name. James Bond.’

She looked at him for a moment, then said, ‘It’s not important. Now listen. You’re going over to America to see a man called Michael Tree. His friends call him “Shady” Tree. Now this is your story. He’s an American friend of yours, and you met him in Europe. OK?’

‘OK,’ said Bond.

‘You’ll stay at the Astor Hotel in New York.’ She walked to the desk and opened a drawer. She took out a small packet and gave it to Bond. ‘There’s about five hundred pounds in there,’ she said.

‘Get a room here in London at the Ritz Hotel. Buy a good, used suitcase and pack your golfing holiday clothes.

Get your golf clubs, then buy a ticket for the Thursday evening Monarch flight to New York. A car will come for you at 6/30 on Thursday evening. The driver will give you the golf balls.’

‘All right,’ said Bond.

‘Don’t think you can trick us and take the diamonds. The driver will stay with you until your bags go on the plane. And I’ll be at London Airport.’

‘What happens in New York,’ asked Bond.

‘Another driver will meet you and tell you what to do next. If anything goes wrong at customs, you know nothing.’

‘Could we meet in New York,’ said Bond, smiling. He liked this girl, and she could help him to get further up the pipeline.

She looked at him, then looked away. ‘Well, I suppose we could have dinner Friday night, if the job goes OK. Meet me at eight o’clock at the Twenty-one Club on 52nd Street. Now I’ve got things to do.’ She walked towards the door. Bond followed her. ‘You’ll be all right,’ she said. ‘Just stay away from me on the plane.’

She opened the door and Bond walked out of the room.

‘See you at the Twenty-one Club,’ he said. She closed the door behind him and waited to hear his footsteps go away.

Twenty minutes later, Tiffany Case walked into Charing Cross Railway Station. She went to one of the telephone boxes and dialled a number.

After the usual two rings, she heard the click of the automatic recorder taking the call. For twenty seconds she heard nothing. Then the voice of her boss, who she did not know, said, ‘Speak.’

She spoke quickly. ‘Case to ABC. The carrier’s real name is James Bond. He’ll use that name on his passport. He plays golf and will carry golf clubs.

I suggest we use golf balls. He uses Dunlop 65’s. I’ll call again later this evening.’ She put down the phone.

In a rented room somewhere in London, the recorder stopped. A door opened and closed. Footsteps went softly down some stairs and out into an unknown street and away.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.