یک مسافر بد

مجموعه: جیمز باند / کتاب: الماس ها ابدی هستند / فصل 5

یک مسافر بد

توضیح مختصر

باند با الماس‌هایی که تو توپ‌های گلف گذاشته شده بودن، سوار هواپیما شد.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل پنجم

یک مسافر بد

ساعت شش عصر پنجشنبه بود. باند داشت چمدونش رو در اتاقش در هتل ریتز می‌بست. بلیط‌ها و پاسپورتش رو تو یه جعبه کوچیک گذاشت که توسط شعبه ویژه براش تهیه شده بود. یه جای مخفی و باریک پشت کیف وجود داشت. که صدا خفه‌کن تفنگ و ۲۵ دور مهمات رو اونجا گذاشته بود.

تلفن زنگ زد. دختر پشت میز هتل بود. گفت: “یک مرد از یونیورسال اکسپورت یکه نامه براتون داره، آقای باند.”

چند دقیقه بعد، باند در رو به روی مردی از مرکز فرماندهی باز کرد. مرد یک پاکت‌نامه بزرگ داد به باند. گفت: “منتظر می‌مونم تا بعد از اینکه چیزی که داخلش هست رو خوندید برش گردونم.”

باند کنار میز تحریر نشست و شروع به خوندن کرد. یادداشت از طرف ام بود.

واشنگتن گزارش داده که روفوس بی سایه جک اسپانگه- یک گانگستر بالقوه. برادر دو قلوی سرافیمو اسپانگ هست. اون‌ها با هم “اسپانگلد ماب” رو کنترل می‌کنن، یک گروه که تو آمریکا کار می‌کنه. برادرهای اسپانگ پنج سال قبل خونه الماس‌ها رو خریدن. اونها هم چنین صاحب هتل تیارا در لس‌آنجلس هم هستن. این هتل مرکز فرماندهی سرافیمو اسپانگ هست.

همچنین واشینگتون گزارش داده که اسپانگلد ماب خرید و فروش مواد هم میکنه. این کسب و کار توسط مایکل (شیدی) تری اداره میشه، یک مجرم که توسط پلیس شناخته میشه. این باند مراکز فرماندهی دیگه‌ای هم در میامی، دیترویت و شیکاگو داره.

اسپانگلد ماب یکی از بزرگترین باندهای ایالات متحده هست. اگه کارت باعث بشه با این باند دیدار خطرناکی داشته باشی، بلافاصله به مرکز فرماندهی گزارش بده. بعد کار رو به اف‌بی‌آی تحویل میدیم. این یه دستوره.

باند خوندن رو تموم کرد، بعد یادداشت رو گذاشت داخل یکی از پاکت‌نامه‌های هتل ریتز. و دادش به مردی که از مرکز فرماندهی اومده بود. بعد از این که مرد رفت، باند به طرف پنجره رفت و به پارک سبز روبرو نگاه کرد.

کار رو به اف‌بی‌آی بده؟ ام از اینکه از اف‌بی‌آی بخواد کار رو تموم کنه متنفره. “یک دیدار خطرناک” چیزی خواهد بود که باند دربارش تصمیم بگیره. اون به یاد برخی از دشمنانش در گذشته افتاد. مطمئن بود که این گانگسترها نمی‌تونن به خطرناکی اون‌ها باشن. یا می‌تونن؟ چشم‌های سرد و خشن روفوس بی سایه رو بخاطر آورد. خوب، اون برادرش سرافیمو رو هم قرار بود ببینه.

باند به ساعتش نگاه کرد. ساعت ۶ و ۲۵ دقیقه بود. دست راستش رو برد زیر کت و اسلحه اتوماتیک برتای ۲۵ رو با دقت کنترل کرد. بعد برش گردوندن به جلد چرمی زیر کتش.

تلفن زنگ زد. صدا بهش گفت: “ماشینتون رسیده، آقا.”

ماشین بزرگ مشکی بیرون هتل ریتز ایستاده بود. راننده دو تا چمدون باند و چوب‌های گلفش رو گذاشت پشت ماشین. به باند گفت بشینه جلو، رو صندلی مسافر. وقتی داشتن از پیکادلی میگذشتن، اون به راننده‌اش نگاه کرد. چشم‌های راننده پشت عینک آفتابی پنهان بودن و اون سرد و حرفه‌ای بود.

بعد از مدتی ماشین کنار جاده توقف کرد. راننده دستشو برد زیر صندلی و یک جعبه توپ گلف تازه بیرون آورد. از ماشین پیاده شد و در پشتی رو باز کرد. یکی از جیب‌های کیف گلف باند رو باز کرد. با دقت شش تا توپ گلف تازه رو گذاشت توی جیبی که با توپ‌های کهنه از قبل اونجا بودن. بعد دوباره اومد و سوار ماشین شد و به مسیر ادامه دادن.

در فرودگاه لندن کیف‌های باند بدون اینکه مشکلی پیش بیاد از گمرک رد شدن.

تیفانی کیس چند دقیقه بعد از باند به سالن خروج اومد.

تقریباً ۴۰ مسافر دیگه هم بودن، ولی به غیر از تیفانی کسی دیگه‌ای نبود که باند بشناسه. اون اطراف رو نگاه کرد. دو تا از مسافرها اون رو زیر نظر گرفته بودن؟ اونها شبیه بازرگان‌های آمریکایی بودن. یکیشون یه مرد جوون با موهای سفید بود. اون یکی چاق بود و صورتی رنگ پریده داشت. باند شنید که اونها کنار بار دو تا دابل برندی سفارش دادن. مرد چاق چند تا قرص از تو جیبش در آورد و یکیشون رو گذاشت توی دهنش. بعد برندی رو خورد. یه پرونده کوچیک تو دستش بود که چیزهایی روش نوشته شده بودن. روش نوشته بود: آقای دبلیو. وینتر - گروه خونی من پی هست.

باند با خودش فکر کرد: “یه مسافر بد.”

اون بیشتر زمان پرواز رو خوابید.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER five

A Bad Traveller

It was six o’clock on Thursday evening. Bond was packing his suitcase in his bedroom at the Ritz. His tickets and passport went into a smaller case which had been prepared for him by Special Branch.

There was a narrow, secret space at the back of the case. This held a silencer for his gun and thirty rounds of 25 ammunition.

The telephone rang. It was the girl at the hotel desk. She said, ‘A man from Universal Export has a letter for you, Mr Bond.’

A few minutes later, Bond opened the door to a man from headquarters. He gave a large envelope to Bond. ‘I have to wait and take this back after you read the note inside, Sir,’ he said.

Bond sat at the writing desk and began to read. The note was from M.

WASHINGTON REPORTS THAT RUFUS B SAYE IS JACK SPANG, A POSSIBLE GANGSTER. HE IS TWIN BROTHER TO SERAFFIMO SPANG. TOGETHER THEY CONTROL THE ‘SPANGLED MOB’, A GROUP WORKING IN AMERICA. THE SPANG BROTHERS BOUGHT THE HOUSE OF DIAMONDS FIVE YEARS AGO. THEY ALSO OWN THE TIARA HOTEL IN LAS VEGAS. THIS HOTEL IS THE HEADQUARTERS OF SERAFFIMO SPANG.

WASHINGTON ALSO REPORTS THAT SPANGLED MOB BUY AND SELL DRUGS. THIS BUSINESS IS LOOKED AFTER BY MICHAEL (SHADY) TREE, A CRIMINAL KNOWN TO THE POLICE. THE GANG HAS OTHER HEADQUARTERS IN MIAMI, DETROIT AND CHICAGO.

THE SPANGLED MOB IS ONE OF THE BIGGEST GANGS IN THE UNITED STATES. IF YOUR JOB TAKES YOU INTO A DANGEROUS MEETING WITH THE GANG, REPORT AT ONCE TO HEADQUARTERS. WE WILL THEN GIVE THE JOB TO THE FBI. THIS IS AN ORDER.

Bond finished reading, then put the note into one of the Ritz envelopes. He gave it to the man from headquarters. After the man had left, Bond walked across to the window and looked out across Green Park.

Give the job to the FBI? M would hate to ask the FBI to finish a job. A ‘dangerous meeting’ would be something for Bond to decide about. He remembered some of his enemies from the past. He was sure that these gangsters could not be as dangerous as them. Or could they? He remembered the hard, cold eyes of Rufus B Saye. Well, he would have a look at the brother - Seraffimo.

Bond looked at his watch. 6/25 pm. He put his right hand under his coat and took out the 25 Beretta automatic gun. He checked the gun carefully, then put it back in the holster under his coat.

The telephone rang. ‘Your car’s here, Sir,’ the voice told him.

The large, black car was standing outside the Ritz Hotel. The driver put Bond’s two cases and golf clubs in the back of the car. He told Bond to sit in the front passenger seat. As they drove through Piccadilly, he looked at his driver. The man’s eyes were hidden behind black sunglasses and he was cold and professional.

After a time, the car stopped at the side of the road. The driver reached under his seat and took out a box of new golf balls. He got out of the car and opened the back door. He opened the pocket on Bond’s golf bag. Carefully, he put the six new golf balls into the pocket with the old ones already there. Then he climbed back into the front seat and they drove on.

At London Airport, Bond’s bags went through customs without problems.

Tiffany Case came into the departure lounge a few minutes after Bond.

There were about forty other passengers, but there was nobody that Bond recognized except Tiffany Case. He looked round. Were two of the passengers watching him? They looked like American businessmen. One of them was a young man with white hair. The other was fat and had a pale face.

Bond heard them ask for double brandies at the bar. The fat man took some pills from his pocket and put one into his mouth. Then he drank some brandy. He had a small case with some writing printed on it. It said, ‘Mr W. Winter - My blood group is P.

‘A bad traveller,’ thought Bond.

He slept through most of the flight.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.