سرفصل های مهم
پوآرو دِینش رو ادا میکنه
توضیح مختصر
پوآرو ثابت میکنه کسی که از داروخونه سم خریده، آقای انگلتروپ نبوده. و اینکه خیلیها دروغ میگن.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل هفتم
پوآرو دِینش رو ادا میکنه
بیرون من و پوآرو منتظر کارآگاه اداره کارآگاهی لندن موندیم. وقتی جپ اومد بیرون، دوستم پرسید: “من رو به خاطر میاری، بازرس جپ؟”
بازرس فریاد زد: “این پوآروی منه! به خاطر میارم چندین بار با هم کار کردیم- و بهمون کمک کردی چند تا مجرم خطرناک رو بگیریم!”
بعد از اینکه پوآرو من رو معرفی کرد، بازرس جپ ادامه داد. گفت: “این به نظر یک پرونده خیلی روشن قتل میرسه.”
پوآرو جواب داد: “اینجا باهات موافق نیستم.”
جپ با دقت بهش نگاه کرد. “آقای پوآرو تو از اول اینجا بودی که به نفعته. ولی از شواهد واضحه که آقای انگلتروپ زنش رو به قتل رسونده.”
پوآرو پرسید: “اومدی که دستگیرش کنی؟”
جپ جواب داد: “شاید.”
پوآرو متفکرانه بهش نگاه کرد. گفت: “خیلی مهمه که آقای انگلتروپ رو دستگیر نکنی. اگه الان دستگیرش کنی، پروندهی علیه اون بلافاصله شکست میخوره!”
فکر کردم، پوآرو دیوانه بود؟ مطمئناً شواهد زیادی علیه انگلتروپ بود!
بازرس گفت: “بهت اعتماد دارم، آقای پوآرو، ولی میتونی بهم بگی چرا نباید آقای انگلتروپ رو دستگیر کنم؟”
پوآرو گفت: “ترجیح میدم دستگیر نکنی ولی میدونم به یه دلیل نیاز داری. الان به استایلز میری؟”
“تا نیم ساعت، بعد از اینکه با پزشک قانونی و دکتر صحبت کردم.”
“منم باهات میام. صدام کن- من در آخرین خونه در دهکده زندگی میکنم. در استایلز بهت ثابت میکنم که پرونده علیه آقای انگلتروپ در دادگاه موفق نخواهد بود- حتی اگه خود آقای انگلتروپ بهتون نگه چیکار داشته میکرده.”
جپ گفت: “خیلیخب. من هیچ مشکلی در شواهد علیه اون نمیبینم ولی اگه تو میتونی…”رفت تا با پزشک قانونی صحبت کنه.
وقتی به خونهاش برمیگشتیم، پوآرو پرسید: “چی فکر میکنی، هاستینگز؟ چرا نباید آقای انگلتروپ بهمون بگه کجا بوده؟”
جواب دادم: “اگه داشته سم میخریده، چی میتونه بگه؟”
پوآرو گفت: “اگه من یک نفر رو به قتل برسونم، میتونم یک بهانه برای زمان وقوع جرم از خودم در بیارم!”
خندیدم. “مطمئنم تو میتونستی. ولی چرا هنوز فکر میکنی آلفرد انگلتروپ معصومه؟ مطمئناً شواهد کافی علیهش وجود داره.”
“بله، ولی مشکل اینه- مدارک خیلی زیادی علیهش وجود داره! و مدرک خیلی قطعیه، و خیلی مطمئنه - انگار که به شکل هوشمندانهای ساخته شده.”
تا این موقع به خونه پوآرو رسیده بودیم. ادامه داد: “تصور کن که آلفرد انگلتروپ میخواست زنش رو مسموم کنه. اون به شکل واضحی به نزدیکترین داروخونه میره و با استفاده از اسم خودش استرکنین میخره. زنش رو اون شب مسموم نمیکنه، بلکه صبر میکنه تا بعد یک بحث شدید باهاش بکنه که همه اهل خونه ازش خبردار بشن. از خودش دفاع نکرد، یا حتی یک داستان خوب هم برای دادن یک بهانه به هنگام وقوع جرم از خودش در نیاورد. مطمئناً هیچ مردی انقدر احمق نیست!”
گفتم: “ولی نمیفهمم.”
جواب داد: “من هم نمیفهمم، دوست من. من رو گیج میکنه. من- هرکول پوآرو!”
پرسیدم: “ولی اگه انگلتروپ زنش رو مسموم نکرده، چرا استرکنین خرید؟”
پوآرو جواب داد: “اون نخرید. آقای میس یک مرد با ریش سیاه شبیه آقای انگلتروپ رو دیده که عینک زده و لباسهای شبیه آقای انگلتروپ پوشیده. آقای میس تازه به دهکده رسیده و احتمالاً قبلاً آقای انگلتروپ رو ندیده بوده. به خاطر بیار که خانم انگلتروپ داروهاشو از داروخانهی کوتس در تادمینستر میخریده.”
“پس فکر میکنی …”
“دومین نکتهی مهم من رو به خاطر میاری؟ اینکه آقای انگلتروپ عینک میزنه و لباسهای عجیب میپوشه و ریش سیاه داره. آقای میس فکر میکنه سم رو به آقای انگلتروپ فروخته، در حالی که یک نفر دیگه بوده که شبیه آقای انگلتروپ لباس پوشیده، با ریش و عینک. قاتل سعی داره به نظر برسونه که آقای انگلتروپ- که از قبل هم مشکوک به قتل بود- سم رو خریده.”
من که مجذوب حرفهای پوآرو شده بودم، گفتم: “ممکنه حق با تو باشه. ولی چرا بهمون نمیگه ساعت شش عصر دوشنبه کجا بوده؟”
پوآرو گفت: “مطمئنم اگه دستگیر بشه، بهمون میگه، احتمالاً یک دلیل دیگه برای سکوتش داره.”
من تحت تأثیر نظرات پوآرو قرار گرفته بودم، هرچند در خفا هنوز هم مطمئن نبودم که حق با اون باشه.
پوآرو پرسید: “حالا میفهمی چرا آقای انگلتروپ نباید الان دستگیر بشه؟”
با شک گفتم: “شاید.”
پوآرو با آهی موضوع رو عوض کرد. پرسید: “درباره بازجویی چی فکر میکنی؟ به عنوان مثال شهادت لارنس کاوندیش؟ فکر میکنی مادرش توسط داروی خودش مسموم شده؟”
دکتر گفت: “غیر ممکنه ولی اگه چیزی دربارهی دارو ندونی، این چیزی هست که بهش فکر میکنی.”
“ولی مسیو لارنس پزشکی خونده، نخونده؟”
من با تعجب گفتم: “بله، خونده. عجیبه.”
پوآرو با سرش تصدیق کرد. “و رفتارش از اول عجیب بود. تنها شخص خونه هست که ممکن بود مسمومیت استرکنین رو تشخیص بده، ولی هنوز هم میگه مادرش حمله قلبی داشته. و امروز اظهار کرد که ممکنه داروی مادرش علت مرگش باشه- هر چند میدونه خندهداره.”
موافقت کردم: “خیلی عجیبه.”
پوآرو ادامه داد. “و خانم کاوندیش، اون مطمئناً بیشتر بحث اون روز رو شنیده و با این حال هیچی نمیگه. از آلفرد انگلتروپ محفاظت میکنه؟”
گفتم: “احتمالش خیلی کمه.”
ادامه داد: “ولی حداقل با دورکاس درباره زمان بحث موافقت کرد- قطعاً حدود ساعت چهار بوده.” پوآرو مطمئن بود که بحث ساعت چهار و نیم بود، نه چهار. ولی دورکاس مطمئن بود که ساعت چهار بود- یک ساعت قبل از اینکه خانم انگلتروپ چایی بخواد- و حالا ماری باهاش موافقت میکرد.” من کنجکاوانه بهش نگاه کردم. نمیفهمیدم چرا اینقدر مهمه.
ادامه داد: “ما چیزهای عجیب دیگه هم در بازجویی فهمیدیم. فهمیدیم که مادمازل سینتیا نشنیده که میز در اتاق بغلی افتاده و ماری کاوندیش از اون سرِ خونه شنیده.”
من اظهار کردم: “حتماً سینتیا خیلی عمیق خوابیده بوده.”
پوآرو ادامه داد: “این هم عجیبه که دکتر بائورستین صبح به اون زودی داشته از استایلز رد میشده. پزشکی قانونی باید ازش میپرسید چیکار داشته میکرده.”
با شک گفتم: “فکر میکنم مشکل خواب داره.”
پوآرو گفت: “توضیحش نمیده. من چشمم رو روی دکتر بائورستین باهوش نگه میدارم. وقتی آدمها حقیقت رو نمیگن، از خودم میپرسم چرا.”
گفتم: “خوب، حداقل جان کاوندیش و خانم هووارد حقیقت رو گفتن.”
پوآرو جواب داد: “شاید یکی، ولی نه هر دو.”
من شوکه بودم. گفتم: “ولی مطمئناً خانم هووارد همیشه صادقه؟” پوآرو نگاهی به من کرد که متوجه نشدم. میخواست صحبت کنه، ولی درست همون موقع حرفمون با زده شدن در قطع شد. بازرس جپ بود.
فکر میکنم همه در استایلز وقتی بازرس جپ رسید، شوکه شدن هر چند بعد از رأی قتل میدونستیم که پلیس رسیدگی میکنه. فکر کردم حالا همه چیز واقعیه و فقط یک خواب بد نیست. یک شخص در این خونه به قتل رسیده بود. فردا روزنامهها مینوشتن: فاجعهی مرموز- خانوم ثروتمند مسموم شده
عکسهایی از تمام اعضای خانواده چاپ میشد. چیزهایی که معمولاً فقط در روزنامهها میخوندیم، حالا برامون اتفاق میافتاد.
همه به اتاق پذیرایی رفتیم و در کمال تعجب ما، این پوآرو بود که شروع به صحبت کرد، نه بازرس جپ. پوآرو گفت: “مادمازلها و مسیوها، ما همه به خاطر سایه قتل بالای این خونه اینجا هستیم. آقای انگلتروپ، شما مظنون به مسموم کردن زنتون هستید.” وقتی شنیدیم پوآرو انقدر صریح صحبت میکنه، همه شوکه شدیم!
انگلتروپ که پرید بالا، فریاد کشید: “چه فکر وحشتناکی! من هیچ وقت امیلی عزیزم رو مسموم نمیکردم!”
پوآرو پرسید: “هنوز هم امتناع میکنی که بگی ساعت شش عصر دوشنبه کجا بودی؟ صحبت کن!”
انگلتروپ به آرومی سرش رو تکون داد. پوآرو دوباره پرسید: “حرف نمیزنی؟”
انگلتروپ گفت: “نه، نمیزنم. هیچ کس واقعاً فکر نمیکنه که من زن عزیزم رو مسموم کرده باشم.”
پوآرو گفت: “پس من عوض تو حرف میزنم. مردی که دوشنبه، شانزدهم، استرکنین رو از داروخانه دهکده خریده، آقای انگلتروپ نبود. اون روز عصر ساعت ۶، آقای انگلتروپ داشت با خانم رایکس نزدیکه مزرعه آبِی قدم میزد. ۵ نفر اونها رو با هم دیدن. از اونجایی که مزرعه آبِی ۳ مایل از داروخانه دوره، آقای انگلتروپ یک بهانه موجه عالی به هنگام وقوع جرم داره!”
متن انگلیسی فصل
Chapter seven
Poirot Pays his Debts
Outside, Poirot and I waited for the Scotland Yard detective. ‘Do you remember me, Inspector Japp’ my friend asked, when Japp came out.
‘It’s Mr Poirot’ exclaimed the Inspector. ‘I remember we worked together several times - and you helped us catch some dangerous criminals!’
After Poirot had introduced me, Inspector Japp continued. ‘This seems a very clear case of murder,’ he said.
‘There I do not agree,’ replied Poirot.
Japp looked at him closely. ‘You’ve been here from the start, Mr Poirot, which is in your favour. But it seems clear from the evidence that Mr Inglethorp murdered his wife.’
‘Have you come to arrest him’ asked Poirot.
‘Perhaps,’ replied Japp.
Poirot looked at him thoughtfully. ‘It is very important that you don’t arrest Mr Inglethorp,’ he said. ‘If you arrest him now, the case against him will fail at once!’
Was Poirot mad I wondered. Surely there was too much evidence against Inglethorp!
‘I do trust you, Mr Poirot,’ said the Inspector, ‘but can you tell me why I should not arrest Mr Inglethorp?’
‘I would prefer not to,’ Poirot said, ‘but I know you need a reason. Are you going to Styles now?’
‘In half an hour, after I’ve talked to the coroner and the doctor.’
‘I will go with you. Call for me - I live at the last house in the village. At Styles I will prove to you that the case against Mr Inglethorp will not be successful in court - even if Mr Inglethorp himself will not tell you what he was doing.’
‘All right,’ said Japp. ‘I can’t see anything wrong with the evidence against him, but if you can-‘ He left to talk to the coroner.
‘What do you think, Hastings’ asked Poirot, as we walked back to his house. ‘Why won’t Mr Inglethorp tell us where he was?’
‘If he was buying the poison, what could he say’ I replied.
‘If I had murdered someone, I could invent an alibi’ said Poirot.
I laughed. ‘I’m sure you could. But why do you still think that Alfred Inglethorp is innocent? Surely there is enough evidence against him.’
‘Yes, but that is the problem - there is too much evidence against him! And the evidence is so definite, so sure - as if it has been cleverly invented.’
By now we had arrived at Poirot’s house. ‘Imagine,’ he continued, ‘that Alfred Inglethorp wants to poison his wife. He openly goes to the nearest pharmacy and buys strychnine using his own name. He doesn’t poison his wife that night, but waits until after he has had a violent argument with her, that everyone in the house knows about. He doesn’t defend himself, or invent a good story to give himself an alibi. Surely no man could be so stupid!’
‘But I don’t understand,’ I said.
‘Neither do I, mon ami,’ he replied. ‘It puzzles me. Me - Hercule Poirot!’
‘But if Inglethorp didn’t poison his wife, why did he buy the strychnine’ I asked.
‘He did not buy it,’ answered Poirot. ‘Mr Mace saw a man with a black beard like Mr Inglethorp’s, and wearing glasses and clothes like Mr Inglethorp’s. Mr Mace had only just arrived in the village and he probably had not met Mr Inglethorp before. Remember that Mrs Inglethorp got her medicine from Coot’s pharmacy in Tadminster.’
‘Then you think-‘
‘Do you remember my second important point? That Mr Inglethorp wears glasses and strange clothes, and has a black beard? Mr Mace thinks that he sold the poison to Mr Inglethorp, when really it was someone else dressed up to look like Mr Inglethorp, with a beard and glasses. The murderer is trying to make it seem that Mr Inglethorp - who is already suspected of murder - bought the poison.’
‘You may be right,’ I said, fascinated by Poirot’s words. ‘But why won’t he tell us where he was at six o’clock on Monday evening?’
‘I’m sure he will tell us if he is arrested,’ said Poirot, ‘He probably has another reason for his silence.’
I was impressed by Poirot’s opinion, though secretly I still wasn’t sure if he was right.
‘Do you now understand why Mr Inglethorp must not be arrested now’ asked Poirot.
‘Perhaps,’ I said doubtfully.
With a sigh, Poirot changed the subject. ‘What did you think about the inquest’ he asked. ‘The evidence of Lawrence Cavendish, for example? Do you think his mother was poisoned by her own medicine?’
‘The doctor said it was impossible, but it’s something you might think if you didn’t know about medicine.’
‘But Monsieur Lawrence studied medicine, didn’t he?’
‘Yes, he did,’ I said, with surprise. ‘That’s strange.’
Poirot nodded. ‘His behaviour has been strange from the start. He is the only person in the house who might recognize strychnine poisoning, but he still says that his mother had a heart attack. And today he suggests that his mother’s medicine might have caused her death - even though he knows that is ridiculous.’
‘It is very strange,’ I agreed.
‘And Mrs Cavendish,’ continued Poirot. ‘She certainly overheard more of the argument that afternoon, and yet she says nothing. Is she protecting Alfred Inglethorp?’
‘It seems very unlikely,’ I said.
‘But at least,’ he went on, ‘she agreed with Dorcas about the time of the argument - it was definitely about four o’clock.’ Poirot had been sure that the argument had been at four- thirty, not four o’clock. But Dorcas was sure that it was four o’clock - an hour before Mrs Inglethorp had asked for tea - and now Mary had agreed with her. I looked at him curiously. I didn’t understand why this was so important.
‘We learned other strange things at the inquest,’ he continued. ‘We learned that Mademoiselle Cynthia did not hear the table fall over in the room next door, but Mary Cavendish, on the other side of the house, did hear it.’
‘Cynthia must sleep very deeply,’ I suggested.
‘It was strange, too,’ continued Poirot, ‘that Dr Bauerstein was passing Styles so early in the morning. The coroner should have asked him what he was doing.’
‘He has trouble sleeping, I think,’ I said doubtfully.
‘That does not explain it,’ said Poirot. ‘I will keep my eye on the clever Dr Bauerstein. When people do not tell the truth, I ask myself why.’
‘Well, at least both John Cavendish and Miss Howard told the truth,’ I said.
‘One, perhaps - but not both,’ Poirot replied.
I was shocked. ‘But surely Miss Howard is always honest’ I said. Poirot gave me a look that I didn’t understand. He was about to speak, but just then we were interrupted by a knock at the door. It was Inspector Japp.
I think everyone at Styles was shocked when Inspector Japp arrived, although after the verdict of ‘Murder’ we knew that the police would investigate. I thought that now everything was real, and not just a bad dream. A person had been murdered in this house. Tomorrow the newspapers would say: MYSTERIOUS TRAGEDY - WEALTHY LADY POISONED
There would be photos of all the family. Things that we usually only read in newspapers were now happening to us.
We all went into the drawing-room, and to our surprise it was Poirot, not Inspector Japp, who began to speak. ‘Mesdames et messieurs’ said Poirot, ‘we are all here because the shadow of murder is over this house. Mr Inglethorp, you are suspected of poisoning your wife.’ We were all shocked when we heard Poirot speak so openly!
‘What a horrible idea’ cried Inglethorp, jumping up. ‘I would never poison my dearest Emily!’
‘Do you still refuse to say where you were at six o’clock on Monday evening’ asked Poirot. ‘Speak!’
Slowly, Inglethorp shook his head. ‘You will not speak’ asked Poirot again.
‘No, I will not,’ said Inglethorp. ‘No one could really think that I poisoned my dear wife.’
‘Then I will speak for you,’ said Poirot. ‘The man who bought strychnine in the village pharmacy on Monday the 16th was not Mr Inglethorp. At six o’clock that evening Mr Inglethorp was walking with Mrs Raikes near Abbey Farm. Five people saw them together. Since Abbey Farm is three miles from the pharmacy, Mr Inglethorp has a perfect alibi!’