فصل 15

توضیح مختصر

بازرس با هارولد و آلفرد صحبت می‌کنه و ازشون می‌خواد بگن بیستم دسامبر کجا بودن. ولی آلفرد گفت به خاطر نمیاره کجا بوده.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح متوسط

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل پانزدهم

بازرس کرادوک ترتیبی داد که هارولد کراکن‌تروپ رو در دفترش ببینه و با گروهبان ودرآل رفت اونجا. دفتر در شهر بود و داخلش همه چیز به نظر گرون‌قیمت و منظم می‌رسید.

هارولد پشت یک میز با روکش چرم در اتاق خصوصیش نشسته بود. “صبح بخیر، بازرس. امیدوارم معنیش این باشه که بالاخره خبرهای واقعی برامون دارید؟”

“متأسفانه نه، آقای کراکن‌تروپ. فقط می‌خوام چند تا سوال دیگه ازتون بپرسم.”

“خوب، این بار چیه؟”

“میتونید به من بگید بعد از ظهر و عصر بیستم دسامبر دقیقاً چیکار میکردید- بذارید بگیم بین ساعات سه بعد از ظهر و نیمه شب؟”

صورت کراکن‌تراپ از خشم قرمز شد. “به نظر غیرعادی‌ترین سؤال میرسه.”

کرادوک گفت: “این سؤال مثل شما برای چند نفر دیگه هم هست.”

“خب البته من به هر شکلی که بتونم می‌خوام کمک کنم.” اون با یکی از تلفن‌های روی میزش صحبت کرد و یک زن جوون و مرتب وارد شد. “خانم الیس، بازرس میخوان بدونن من بعد از ظهر و عصر جمعه بیستم دسامبر چیکار می‌کردم.”

“آه، بله.” خانم الیس از اتاق بیرون رفت و با یک سر رسید برگشت. شما صبح روز بیستم دسامبر در دفتر بودید. با آقای گلدی درباره کار کرامارتی جلسه داشتید. با لرد فورث‌ویل ناهار خوردید…”

“آه، اون روز بود بله.”

“حدود ساعت ۳ به دفتر برگشتید و بعد به ساتبایز رفتید که اونجا به چند تا کتاب نادری که اون روز فروخته میشد، علاقه داشتید. به دفتر برنگشتید، ولی اون روز عصر برای شام در باشگاه کاترینگ حضور پیدا کردید.” خانم الیس از اتاق بیرون رفت.

هارولد گفت: “بله،

به ساتبایز رفتم ولی کتاب‌هایی که می‌خواستم، به قیمت خیلی بالایی فروخته شدن. در یک مکان کوچیک در خیابان جرمین چایی خوردم- فکر کنم اسمش راسلز بود بعد رفتم خونه- در پلاک ۴۳ کاردیگان گاردنز زندگی می‌کنم. شامِ باشگاه کاترینگ ساعت هفت و نیم بود و بعد از اون برگشتم خونه تا بخوابم.”

“آقای کراکن‌تراپ وقتی برگشتید خونه تا برای شام لباس بپوشید، ساعت چند بود؟”

“فکر کنم درست بعد از شش بود.”

“و بعد از شام؟”

“فکر کنم هفت و نیم بود که رسیدم خونه.”

“خدمتکار گذاشت بیاید داخل؟ یا شاید خانم آلیس کراکن‌تراپ.؟”

“زنم در جنوب فرانسه است. خودم اومدم تو.”

“پس کسی نیست که بگه همون ساعتی که میگید رسیدید خونه؟”

هارولد به سردی بهش نگاه کرد. “فکر کنم خدمتکارها صدام رو که اومدم تو شنیده باشن. ولی واقعاً، بازرس…”

“لطفاً آقای کراکن‌تراپ، می‌دونم این سؤال‌ها آزاردهنده هستن، ولی تقریباً تموم شدن. شما ماشین دارید؟”

“بله، ولی زیاد استفاده نمی‌کنم، به غیر از آخر هفته‌ها.”

“ولی وقتی برای دیدن پدر و خواهرتون به براکامپتون میرید، ازش استفاده می‌کنید؟”

“نه، مگر اینکه بخوام مدتی اونجا بمونم. اگه فقط برای یک شب برم- به عنوان مثال مثل روز بازجویی، همیشه با قطار میرم.”

“ماشینتون رو کجا نگه میدارید؟”

“پشت کاردیگان گاردنز یه گاراژ کرایه کردم. سؤال دیگه‌ای هم هست؟”

بازرس کرادوک با لبخند گفت: “فعلاً همین.”

وقتی بیرون بودن، گروهبان وادرآل گفت: “اون به هیچ عنوان از اون سؤال‌ها خوشش نیومد.”

بازرس کرادوک گفت: “اگه شما مرتکب قتل نشده باشید، و به نظر یک نفر فکر کنه مرتکب قتل شدید، طبیعتاً آزاردهنده خواهد بود. ولی چیزی که باید بفهمیم این هست که آیا کسی اون روز بعد از ظهر، هارولد کراکن‌تروپ رو در فروش کتاب‌های نادر و در مغازه چای دیده یا نه. اون می‌تونست به آسونی با قطار ساعت ۴:۳۳ سفر کنه، زن رو از قطار بیرون بندازه و سر وقت به قطار برگشت به لندن برسه تا در شام حضور پیدا کنه. همچنین اون شب می‌تونست با ماشینش بره و جسد رو توی تابوت سنگی بذاره و دوباره برگرده. تو خیابونی که گاراژش هست، پرس و جو کن.”

“بله، آقا. فکر می‌کنید این کاریه که کرده؟”

“از کجا بدونم؟کرادوک پرسید:

اون یه مرد قد بلند و مو مشکی مثل اونیه که دوست خانم مارپل توی قطار دیده. حالا درباره برادرش آلفرد.”

آلفرد کراکن‌تراپ یک آپارتمان در وست هامپستد، در یک ساختمان بزرگ و مدرن داشت. ولی آپارتمان کوچیک بود، فقط با یه میز، یه تخت و چند تا صندلی. کرادوک توضیح داد که چرا اومده و از آلفرد پرسید در بعد از ظهر و عصر بیستم دسامبر چیکار می‌کرده.

“بیش از سه هفته قبل هست. من هیچ وقت زمان‌ها و مکان‌ها رو به خاطر نمیارم. به غیر از روز کریسمس. همه میدونن روز کریسمس کجا بودن، و من با پدرم در براکامپتون بودم.”

“و امسال پدر شما بیمار بود، نبود؟”

“بله،

به علت خوردن و نوشیدن بیش از عادتش.”

“ولی من شنیدم که دکترش نگران بود.”

“آه، اون کوئیمپر احمق. گوش دادن به حرفاش فایده‌ای نداره.”

“به نظر من که مرد نسبتاً معقولی رسید.”

“خوب، نیست. بنابراین وقتی پدر احساس بیماری کرد، کوئیمپر تمام مدت اونجا بود و سؤالاتی درباره هر چیزی که خورده و نوشیده بود، پرسید. تمام ماجرا دیوانگی بود!”

کرادوک چیزی نگفت بنابراین آلفرد با عصبانیت پرسید: “چرا می‌خواید بدونید من در اون جمعه‌ی بخصوص، ۳ یا ۴ هفته قبل کجا بودم؟”

“پس به خاطر میارید که جمعه بود.”

“فکر کردم شما این‌طور گفتید.”

بازرس کرادوک گفت: “شاید گفتم. به هر حال جمعه، بیستم، روزی هست که دربارش از شما سؤال می‌کنم.”

“چرا؟ چیز بیشتری درباره قتل اون زن پیدا کردید؟”

“اطلاعات ما هنوز کامل نیست.”

آلفرد یک نگاه تند بهش کرد. “امیدوارم که این تئوری دیوانه‌وار اِما رو که اون ممکنه بیوه‌ی ادموند باشه رو باور نکنید. مزخرفه. البته اِما ترتیب یک ملاقات با زن رو داده بود.”

کرادوک گفت: “خیلی هوشمندانه. تاریخی برای این دیدار تعیین شده بود؟”

“قرار بود درست بعد از کریسمس باشه. آخر هفته بیست و هفتم…” اون حرفش رو قطع کرد.

کرادوک با خشنودی گفت: “پس بعضی تاریخ‌ها رو به خاطر میارید، ولی نمی‌تونید به من بگید جمعه، بیستم دسامبر چیکار می‌کردید؟”

“متأسفم، نه. احتمالاً اطراف ول میگشتم. کارم بیشتر از هر جای دیگه باید در بارها انجام بشه. نمیتونم بهتون بگم اون روز چیکار می‌کردم. ولی می‌تونم بهتون بگم چیکار نمی‌کردم. در انبار دراز کسی رو به قتل نمی‌رسوندم.”

“چرا این رو میگید، آقای کراکن‌تراپ؟”

“بیخبال، بازرس. دارید این قتل رو بررسی می‌کنید، نمی‌کنید؟ یه نفر دیده که زن مرده، اون روز بعد از ظهر به انبار رفته. او رفته داخل و هیچ وقت بیرون نیومده. همینه؟”

چشم‌های مشکیش داشتن نگاش میکردن، ولی بازرس کرادوک گفت: “متأسفانه باید بذاریم شما در این‌ باره حدس بزنید.”

“پلیس‌ها خیلی پنهان‌کارن.”

“نه فقط پلیس‌ها. آقای کراکن‌تراپ، فکر می‌کنم اگه سعی می‌کردید، می‌تونستید به خاطر بیارید اون روز جمعه چیکار می‌کردید. البته ممکنه دلایلی داشته باشید که نخواید به خاطر بیارید.” بازرس بلند شد. “متأسفم که نتونستید بیش از این کمک کنید، آقای کراکن‌تراپ.”

“من هم متأسفم. همش خیلی احمقانه است. حتی اگه جسد، جسد بیوه‌ی ادموند باشه، چرا باید یکی از ما بخواد اونو بکشه. همه ما لذت می‌بردیم که پدر مجبور بشه بهش پول بده و پول بده که پسرش رو به مدرسه خوب بفرسته.”

گروهبان ودرآل گفت: “آقا، اون جوون، قبلاً دیدمش. اون با دیکی راجرز و افراد زیادی که جواهرات می‌دزدیدن همراه بود.”

البته! کرادوک فهمید چرا چهره‌ی آلفرد به نظرش آشنا می‌اومد. همه اونها جرایم کوچیک بودن و هیچ وقت چیزی ثابت نشده بود.

“فکر می‌کنید اون این کارو کرده، آقا؟”

“نمیدونم. ولی توضیح میده چرا نمی‌تونه بگه کجا بوده.”

“پس فکر می‌کنید مشکلی نداره؟”

بازرس کرادوک گفت: “فعلاً هیچ کس بدون مشکل نیست.”

متن انگلیسی فصل

Chapter fifteen

Inspector Craddock arranged to see Harold Crackenthorpe at his office, and went there with Sergeant Wetherall. The office was in the City and inside everything looked very expensive and businesslike.

Harold was sitting behind a leather-topped desk in his private room. ‘Good morning, Inspector. I hope this means that you have some real news for us at last?’

‘I am afraid not, Mr Crackenthorpe. I’d just like to ask you a few more questions.’

‘Well, what is it this time?’

‘Could you tell me exactly what you were doing on the afternoon and evening of 20th December last - say between the hours of 3 p.m. and midnight.’

Crackenthorpe’s face went an angry red. ‘That seems to be a most extraordinary question.’

‘It is a question for several other people as well as you.’ said Craddock.

‘Well, of course - I would like to help in any way I can.’ He spoke into one of the telephones on his desk and a neat young woman entered. ‘Miss Ellis, the Inspector would like to know what I was doing on the afternoon and evening of Friday, 20lh December.’

‘Oh, yes.’ Miss Ellis left the room, returned with a diary. ‘You were in the office on the morning of 20th December. You had a meeting with Mr Goldie about the Cromartie business, you lunched with Lord Forthville-‘

‘Ah, it was that day, yes.’

‘You returned to the office about three o’clock and later you went to Sotheby’s where you were interested in some rare books which were being sold that day. You did not return to the office, but you were attending the Catering Club dinner that evening.’ Miss Ellis left the room.

‘Yes,’ said Harold. ‘I went to Sotheby’s but the books I wanted went for too high a price. I had tea in a small place in Jermyn Street - Russells, I think it was called, then went home - I live at 43 Cardigan Gardens. The Catering Club dinner was at seven- thirty, and after it I returned home to bed.’

‘What time was it when you returned home to dress for the dinner, Mr Crackenthorpe?’

‘Just after six, I think.’

‘And after your dinner?’

‘It was, I think, half-past eleven when I got home.’

‘Did a servant let you in? Or perhaps Lady Alice Crackenthorpe.?’

‘My wife is in the South of France. I let myself in.’

‘So there is no one who can say that you got home when you say you did?’

Harold looked at him coldly. ‘I expect the servants heard me come in. But, really, Inspector-‘

‘Please, Mr Crackenthorpe, I know these questions are annoying, but I have nearly finished. Do you own a car?’

‘Yes, but I don’t use it much except at weekends.’

‘But you use it when you go down to see your father and sister in Brackhampton?’

‘Not unless I am going to stay there for a while. If I just go down for one night - as, for example, to the inquest - I always go by train.’

‘Where do you keep your car?’

‘I rent a garage behind Cardigan Gardens. Any more questions?’

‘That’s all for now,’ said Inspector Craddock, smiling.

When they were outside, Sergeant Wetherall, said, ‘He didn’t like those questions at all.’

‘If you have not committed a murder, it naturally annoys you if it seems someone thinks that you have,’ said Inspector Craddock. ‘But what we have to find out is if anyone saw Harold Crackenthorpe at the rare book sale that afternoon, and at the tea-shop.

He could easily have travelled by the 4/33, pushed the woman out of the train and caught a train back to London in time to appear at the dinner.

He could also have driven his car down that night, moved the body to the sarcophagus and driven back again. Make inquiries in the street where his garage is.’

‘Yes, sir. Do you think that’s what he did do?’

‘How do I know?’ asked Craddock. ‘He’s a tall dark-haired man, like the one Miss Marple’s friend saw on the train. Now for Brother Alfred.’

Alfred Crackenthorpe had a flat in West Hampstead, in a big modern building. But the flat was small, with just a table, a single bed, and some chairs. Craddock explained why he had come and asked Alfred what he had been doing on the afternoon and evening of 20th December.

‘That’s over three weeks ago. I never remember times or places. Except Christmas Day. Everyone knows where they were on Christmas Day, and I was with my father at Brackhampton.’

‘And this year your father was ill, wasn’t he?’

‘Yes. Caused by eating and drinking more than he was used to.’

‘But I heard that his doctor was - worried.’

‘Ah, that stupid Quimper. It’s no use listening to him.’

‘He seemed a rather sensible man to me.’

‘Well, he’s not. So when father felt ill, Quimper was here all the time asking questions about everything he’d eaten and drunk. The whole thing was mad!’

Craddock didn’t say anything, so Alfred asked angrily, ‘Why do you want to know where I was on a particular Friday, three or four weeks ago?’

‘So you do remember that it was a Friday?’

‘I thought you said it was.’

‘Perhaps I did,’ said Inspector Craddock. ‘Anyway, Friday 20th is the day I am asking about.’

‘Why? Have you found out something more about the murdered woman?’

‘Our information is not yet complete.’

Alfred gave him a sharp look. ‘I hope you don’t believe this mad theory of Emma’s that she might have been Edmund’s widow. That’s nonsense. Emma, of course, arranged a meeting with the woman.’

‘Very wise,’ said Craddock. ‘Was there a date fixed for this meeting?’

‘It was to be soon after Christmas - the weekend of the 27th.’ he stopped.

‘Ah,’ said Craddock pleasantly. ‘So you do remember some dates. But you can’t tell me what you were doing on Friday, 20th December?’

‘Sorry - no. I probably just wandered around. Business gets done in bars more than anywhere else. I can’t tell you what I was doing that day, but I can tell you what I wasn’t doing. I wasn’t murdering anyone in the Long Barn.’

‘Why do you say that, Mr Crackenthorpe?’

‘Come on, Inspector. You’re investigating this murder, aren’t you? Did somebody see the dead woman going into the barn that afternoon? She went in and she never came out? Is that it?’

The sharp black eyes were watching him, but Inspector Craddock said, ‘I’m afraid we’ll have to let you guess about that.’

‘The police are so secretive.’

‘Not only the police. I think, Mr Crackenthorpe, you could remember what you were doing on that Friday if you tried. Of course you may have reasons for not wishing to remember.’ The inspecter got up. ‘I’m sorry you couldn’t be more helpful, Mr Crackenthorpe.’

‘I’m sorry too! It’s all so silly. Even if the body is the body of Edmund’s widow, why would any of us wish to kill her? We’d all have enjoyed making Father give her money and pay to send her son to a good school.’

‘Sir, that chap, I’ve seen him before,’ Sergeant Wetherall said. ‘He was involved with di@ky Rogers and some of the so ho lot who stole jewellery.’

Of course! Craddock realized why Alfred’s face had seemed familiar. They had all been small crimes, and nothing had ever been proved.

‘Do you think he did it, sir?’

‘I don’t know. But it explains why he couldn’t give himself an alibi.’

‘So you think he’s all right?’

‘No one’s all right just yet,’ said Inspector Craddock.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.