سرفصل های مهم
فصل 17
توضیح مختصر
الکساندر و جیمز یک پاکت نامه به آدرس مارتین کراکنتراپ پیدا میکنن و به بازرس میدن.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل هفدهم
دکتر، اون روز عصر وقتی به کرادوک یک نوشیدنی تعارف کرد و برای خودش هم یکی ریخت، خیلی خسته به نظر میرسید. “خوب، چطور میتونم کمکتون کنم؟”
“اول، بابت اینکه به خانم کراکنتراپ توصیه کردید با اون نامه که میگفت از طرف بیوهی برادرش هست، بیاد پیش من، ممنونم.”
“آه، من دقیقاً بهش توصیه نکردم بیاد. اون میخواست بیاد.”
“فکر میکنید واقعاً از طرف مارتین بوده؟”
“نمیدونم، من ندیدمش. ولی فکر میکنم احتمالاً از طرف کسی بود که اطلاعاتی داشته و سعی میکرد کمی پول از خانواده بگیره.” مکث کرد. “ولی چرا از من میپرسید؟ من هیچ ارتباطی بهش ندارم.”
“در واقع اومدم تا یه چیز دیگه ازتون بپرسم…”
به نظر توجه دکتر کوئیمپر جلب شده بود.
“شنیدم آقای کراکنتراپ در کریسمس یهو از ناراحتی معده کمی بیمار شده.”
“بله.”
“آقای کراکنتراپ اسم شما رو برد. متأسفم، دکتر- اون گفت شما در این باره غوغای احمقانهای به پا کردید.”
کوئیمپر لبخند زد. “اون گفت شما سؤالات زیادی ازش پرسیدید، نه تنها درباره اینکه چی خورده؛ بلکه اینکه کی آماده و سرو کرده.”
حالا دیگه دکتر لبخند نمیزد. “ادامه بدید.”
“اون گفت شما طوری صحبت میکردید انگار باور داشتید کسی اونو مسموم کرده. اینطور باور داشتید؟”
کوئیمپر گفت: “فکر میکنید یه دکتر میتونه بدون مدرک اظهار کنه یه نفر مسموم شده؟”
“فقط میخوام بدونم که شما مظنون بودید که اون مسموم شده؟”
دکتر کوئیمپر گفت: “کراکنتراپِ پیر معمولاً خیلی کم غذا میخوره. وقتی خانواده میان، اِما مقدار غذا رو افزایش میده. نتیجه- ورم معده.”
“بنابراین شما به هیچ عنوان سر در گم نشده بودید؟”
“خیلی خوب، بله. سر در گم شده بودم. راضی شدید؟”
کرادوک گفت: “توجهم جلب شد. چرا سر در گم شده بودید؟”
“برای اینکه علائم مشخصی بودن که بیشتر شبیه مسمومیت آرسنیک بودن تا یک ورم معدهی معمول. همچنین این دو خیلی شبیه همن.”
“و نتیجهی تحقیقتون چی بود؟”
“اینکه چیزی که بهش مظنون بودم، احتمالاً درست نبوده. آقای کراکنتراپ بهم گفت ناراحتیهای شبیه اون رو قبل از اینکه من دکترش بشم، و همیشه وقتی غذای چرب و شیرین زیادی میخورده، داشته.”
“که موقعی بوده که خونه پر بوده؟ با خانواده؟ یا مهمون؟”
“بله، بنابراین به دکتر موریس نامه نوشتم. اون همکار قدیمی من بود که کمی بعد از اینکه باهاش کردم، کار رو کنار گذاشت. دربارهی ناراحتیهایی که آقای کراکنتراپ داشت، سؤال کردم.”
“و چی گفت؟”
کوئیمپر لبخند زد. “گفت انقدر احمق نباشم.”
“میخوام بدونم. کراکنتراپ یه مرد پیر سالم هست. فکر میکنید تا نود سالگی زنده بمونه؟”
“به آسونی.”
“و پسرهاش و دخترش- اونا هم همگی دارن پیر میشن، و همه به پول نیاز دارن؟”
“اما رو کنار بذارید. اون مسمومکننده نیست. این ناراحتیها فقط وقتی بقیه اونجا هستن، اتفاق میفته، نه وقتی اون و پدرش تنهان.”
بازرس فکر کرد: “اگه اون مسمومکننده باشه، خیلی عاقله.” ولی نگفت. مکث کرد. “ولی فکر کنید اگه آرسنیک تو غذاش ریخته شده بود، کراکنتراپ خیلی خوششانس نبوده که نمرده؟”
دکتر گفت: “خوب، بله. به طور مشخص، از اون موردهای کم کم، و به طور مرتب دادن آرسنیک نیست- که روش رایج مسموم کردن با آرسنیک هست. بنابراین اگه این ناراحتیها به علل طبیعی نیست، به نظر میرسه مسمومکننده هر بار این کار رو اشتباه انجام میده. چرا مقدار رو افزایش نمیده؟ با عقل جور در نمیاد؟”
بازرس گفت: “موافقم! به نظر با عقل جور در نمیاد.”
“بازرس کرادوک!”
زمزمهی پرهیجان باعث شد از جاش بپره. کرادوک تازه میخواست زنگ در جلوی خونه رو بزنه که الکساندر و استودارت وست از توی سایهها پیدا شدن.
الکساندر گفت: “ما یه سرنخ پیدا کردیم. با ما بیاید.”
بازرس کمی ناخواسته، پشت سرشون از گوشه روترفورد هال رفت تو حیاط، که استودارت وست یه در سنگین رو هُل داد و باز کرد.
در حالیکه چشمهای استودارت وست پشت عینکش میدرخشیدن، گفت: “واقعاً یه سر نخه، آقا. امروز بعد از ظهر پیداش کردیم.”
الکساندر گفت: “اون سطل آشغال بزرگ رو میبینید. هیلمن اونو همیشه برای وقتی که دیگ بخار خاموش میشه و میخواد دوباره روشنش کنه، پر از کاغذهای باطله نگه میداره.”
“هر کاغذ عجیبی که میاد بالا رو بر میداره و میذاره اونجا….”
“و اونجا پیداش کردیم…”
کرادوک حرفش رو قطع کرد. “چی رو پیدا کردید؟”
“سرنخ. نشونش بده. جیمز.”
استودارت وست یه پاکت نامه از تو جیبش در آورد و داد دست بازرس.
نامه با پست ارسال شده بوده، هیچ نامهای داخلش نبود، فقط پاکت نامهی پاره شده بود. به آدرس خانم مارتین کراکنتروپ، اورس کرسنت ۱۲۶، شماره ۱۰.
الکساندر گفت: “میبینی؟ این نشون میده که اون اینجا بوده- زن فرانسوی عمو ادموند…”
استودارت وست حرفش رو قطع کرد. “آقا، فکر میکنید اون توی تابوت سنگی بوده؟”
“برای اثر انگشت آزمایشش میکنید، مگه نه، آقا؟”
کرادوک گفت: “البته.”
استودارت وست گفت: “خوش شانسیمون بود، مگه نه؟ اون هم در روز آخرمون.”
الکساندر گفت: “من فردا میرم خونهی جیمز. پدر و مادرش یه خونه زیبا دارن که در زمان ملکه آنا ساخته شده، مگه نه؟”
“ویلیام و ماری.”
“فکر کنم مادرت گفت…”
استودارت وست گفت: “مامانم فرانسویه. اون در واقع زیاد درباره خونههای انگلیسی نمیدونه.”
کرادوک داشت پاکت نامه رو بررسی میکرد. لوسی آیلسبارو چقدر باهوش بوده که روش مهر باطلهی پست زده. برای پسرهای سرگرمی بزرگی بود. گفت: “یالا، خیلی کمک کردید.”
متن انگلیسی فصل
Chapter seventeen
The doctor looked very tired that evening as he offered Craddock a drink and poured one for himself as well. ‘Well, how can I help you?’
‘First, thank you for advising Miss Crackenthorpe to come to me with the letter that said it was from her brother’s widow.’
‘Oh, I didn’t exactly advise her to come. She wanted to.
‘Do you think it really was from Martine?’
‘I don’t know. I never saw it, but I think it was probably from someone who knew the facts and was trying to get some money from the family.’ He paused. ‘But why ask me? I’ve got nothing to do with it?’
‘I really came to ask you something else…’
Dr Quimper looked interested.
‘I have heard that at Christmas Mr Crackenthorpe was suddenly rather ill with a stomach upset.’
‘Yes.’
‘Mr Crackenthorpe mentioned you. I’m sorry, Doctor - he said you made a silly fuss about it.’
Quimper smiled. ‘He said you had asked him lots of questions, not only about what he had eaten, but about who prepared it and served it.’
The doctor was not smiling now. ‘Go on.’
‘He said you talked as though you believed someone had poisoned him. Did you believe that?’
Quimper said, ‘Do you think a doctor can suggest that someone has been poisoned without any proof?’
‘I’d just like to know if you suspected he had been poisoned.’
Dr Quimper said, ‘Old Crackenthorpe usually eats very little. When the family comes down, Emma increases the amount of food. Result - gastro-enteritis.’
‘So you were not at all - puzzled?’
‘All right. Yes, I was puzzled! Does that please you?’
‘It interests me,’ said Craddock. ‘Why were you puzzled?’
‘Because there were certain signs that were more like arsenic poisoning than ordinary gastro-enteritis. Although the two things are very much alike.’
‘And what was the result of your inquiries?’
‘That what I suspected could not possibly be true. Mr Crackenthorpe told me that he had had similar upsets before I had been his doctor, and always when he had eaten too much rich food.’
‘Which was when the house was full? With the family? Or guests?’
‘Yes. So I wrote to Dr Morris. He was my older partner who stopped working soon after I joined him. I asked about the earlier upsets that Mr Crackenthorpe had bad.’
‘And what did he say?’
Quimper smiled. ‘He told me not to be so silly.’
‘I wonder. Crackenthorpe is a healthy old man, do you think he might live to be ninety?’
‘Easily.’
‘And his sons - and daughter - are all getting older too, and they all need money?’
‘You leave Emma out of it. She’s no poisoner. These upsets only happen when the others are there - not when she and he are alone.’
‘Very wise of her if she was the poisoner,’ the Inspector thought, but did not say so. He paused. ‘But suppose arsenic was put in his food, hasn’t Crackenthorpe been very lucky not to die?’
‘Well yes,’ said the doctor. ‘It’s obviously not a case of small amounts of arsenic given regularly - which is the usual method of arsenic poisoning. So if these upsets are not from natural causes, it looks as though the poisoner is getting it wrong every time. Why hasn’t he increased the amount? It doesn’t make sense.’
‘I agree,’ the Inspector said. ‘It doesn’t seem to make sense.’
‘Inspector Craddock!’
The excited whisper made him jump. Craddock had just been going to ring the front-door bell when Alexander and Stoddart- West appeared from the shadows.
‘We’ve found a clue,’ Alexander said. ‘Come with us.’
A little unwillingly, he followed them round the corner of Rutherford Hall and into a yard where Stoddart-West pushed open a heavy door.
‘It really is a clue, sir,’ said Stoddart-West, his eyes shining behind his spectacles. ‘We found it this afternoon.’
‘You see that big rubbish bin,’ said Alexander. ‘Hillman keeps it full of waste paper for when the boiler goes out and he wants to start it again.’
‘Any odd paper that’s blowing about. He picks it up and puts it in there…’
‘And that’s where we found it…’
‘Found WHAT?’ Craddock interrupted.
‘The clue. Show him, James.’
Stoddart-West took from his pocket an envelope which he handed to the Inspector.
The due had been through the post, there was no letter inside, it was just a torn envelope - addressed to Mrs Martine Crackenthorpe, 126 Elvers Crescent, N10.
‘You see?’ said Alexander. ‘It shows she was here - Uncle Edmund’s French wife…’
Stoddart-West interrupted. ‘Don’t you think, sir, that it must have been her in the sarcophagus?’
‘You’ll test it for fingerprints, won’t you, sir?’
‘Of course,’ said Craddock.
‘Good luck for us, wasn’t it? ‘ Stoddart-West said. ‘On our last day, too.’
‘I’m going to James’s place tomorrow,’ said Alexander. ‘His parents have got a beautiful house - built in the time of Queen Anne, wasn’t it?’
‘William and Mary.’
‘I thought your mother said…’
‘Mum’s French,’ said Stoddart-West. ‘She doesn’t really know about English houses.’
Craddock was examining the envelope. How clever of Lucy Eyelesbarrow to put a post mark on it. Great fun for the boys. ‘Come on,’ he said, ‘You’ve been very helpful.’