سرفصل های مهم
فصل 20
توضیح مختصر
آقای کراکنتراپ پیر از مرگ آلفرد به نظر خوشحال میرسه، برای اینکه نمیتونه چیزی از پولش ارث ببره.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل بیستم
“آلفرد؟” کرادوک از پشت تلفن گفت. “آلفرد؟”
بازرس باکون گفت: “انتظارش رو نداشتی؟”
“نه، به هیچ وجه. در حقیقت فکر میکردم قاتل اونه.” یک لحظه سکوت به وجود اومد. بعد پرسید: “یک پرستار مسئول بود؟ چطور گذاشته این اتفاق بیفته؟”
“نمیتونیم اونو سرزنش کنیم. خانوم آیلسبارو خیلی خسته بود و رفته بوده کمی بخوابه. پرستار پنج تا بیمار برای مراقبت داشته و آقای کراکنتراپ پیر شروع به ایجاد سر و صدای زیادی کرده بود، بنابراین مجبور بود بره و اونو ساکت کنه و بعد برای آلفرد کمی چایی ببره. اون چایی رو خورده و این پایانش بوده.”
“دوباره آرسنیک؟”
“این طور به نظر میرسه.”
کرادوک گفت: “به این فکر میکنم که آیا آلفرد قرار بود قربانی بشه یا نه؟”
“منظورتون اینه که ممکنه چایی برای پیرمرد در نظر گرفته شده بود؟”
“مطمئنی که آرسنیک توی چایی بوده؟”
“نه. پرستار فنجونها و همه چیز رو شسته. ولی به نظر محتملترین روش میرسه.”
کرادوک گفت: “بنابراین یکی از بیمارها به اندازه بقیه مریض نبوده. منتظر فرصت شده و فنجون رو سمی کرده؟”
بازرس باکون گفت: “خوب، دیگه نمیتونه این کارو بکنه. من اونجا دو تا آدم دارم. میاید اونجا؟”
“همین که بتونم!”
لوسی آیلسبارو از اون طرف راهرو به دیدن بازرس اومد. اون رنگ پریده به نظر میرسید.
کرادوک گفت: “اوقات بدی داشتید.”
“مثل یک خواب بد بود.”
“درباره این خورش کاری…”
“به خاطر خورش کاری بود؟”
“بله، آرسنیک در اون پیدا شده.”
“پس باید یکی از اعضای خانواده این کارو کرده باشه.”
“احتمال دیگهای وجود نداره؟”
“نه، میدونید، من پختن کاری رو دیر شروع کردم- بعد از ساعت ۶- برای اینکه آقای کراکنتراپ مخصوص از من کاری خواست.”
“کدومشون شانس این رو داشت که وقتی خورش کاری میپخت کاری روش انجام بده؟”
لوسی فکر کرد. “وقتی من میز رو در اتاق غذاخوری میچیدم، هر کسی میتونست بیاد تو آشپزخونه.”
“پس کی تو خونه بود؟ آقای کراکنتراپ، اما، کدریک…”
“هارولد و آلفرد. آه، و آقای برایان ایستلی. ولی اون درست قبل از شام رفت.”
کرادوک گفت: “خوب، مراقب خودت باش. به خاطر داشته باش، یک مسمومکننده تو خونه وجود داره و احتمالاً یکی از بیماریهای تو اونقدری که تظاهر میکنه مریض نیست.”
بعد از اینکه کرادوک رفت، لوسی دوباره رفت طبقه بالا و وقتی از کنار اتاق آقای کراکنتراپ رد میشد، شنید که صداش میزد: “دختر- دختر- بیا اینجا.”
لوسی وارد اتاق شد.
آقای کراکنتراپ روی تختش نشسته بود و به نظر بانشاط میرسید. “پس از آلفرد نمیتونه هیچ پولی ازم بگیره. همه اونا منتظر بودن من بمیرم- مخصوصاً آلفرد. حالا اون مرده. جوک نسبتاً خوبیه.” اون خندید. “من بیشتر از همهشون زنده میمونم.”
متن انگلیسی فصل
Chapter twenty
‘Alfred?’ Craddock said over the phone. Alfred?’
Inspector Bacon said, ‘You didn’t expect that?’
‘No, not at all. In fact I thought he was the murderer!’ There was a moment’s silence. Then he asked, ‘There was a nurse in charge. How did she allow it to happen?’
‘We can’t blame her. Miss Eyelesbarrow was very tired and went to bed for a bit. The nurse had five patients to look after, and old Mr Crackenthorpe started making a big fuss, so she had to go and quieten him down and then took Alfred in some tea. He drank it and that was the end.’
‘Arsenic again?’
‘It seems so.’
‘I wonder,’ said Craddock, ‘whether Alfred was meant to be the victim?’
‘You mean the tea might have been meant for the old man.’
‘Are they sure that the arsenic was in the tea?’
‘No. The nurse washed the cups and everything. But it seems the only likely method.’
‘So,’ said Craddock, ‘one of the patients wasn’t as ill as the others? Saw his chance and poisoned the cup?’
‘Well, there won’t be any more of that,’ said Inspector Bacon. ‘I’ve got two men there. Are you coming down?’
‘As fast as I can!’
Lucy Eyelesbarrow came across the hall to meet the Inspector. She looked pale.
‘You’ve been having a bad time,’ said Craddock.
‘It’s been like a bad dream.’
‘About this curry-‘
‘It was the curry?’
‘Yes, arsenic was found in it.’
‘Then it must be one of the family who did it.’
‘There is no other possibility?’
‘No, you see, I only started making the curry late - after six o’clock - because Mr Crackenthorpe specially asked for curry.’
‘Which of them had the chance to do something to the curry while it was cooking?’
Lucy thought. ‘Anyone could have come into the kitchen while I was laying the table in the dining room.’
‘So who was here in the house? Mr Crackenthorpe, Emma, Cedric.’
‘Harold and Alfred. Oh, and Bryan Eastley. But he left just before dinner.’
‘Well, look after yourself,’ said Craddock. ‘There’s a poisoner in this house, remember, and one of your patients probably isn’t as ill as he pretends to be.’
Lucy went upstairs again after Craddock had gone and as she passed Mr Crackenthorpe’s room she heard him calling, ‘Girl - girl - come here.’
Lucy entered the room.
Mr Crackenthorpe was sitting up in bed looking very cheerful. ‘So Alfred won’t get any of the money. They’ve all been waiting for me to die - Alfred in particular. Now he’s dead. That’s rather a good joke.’ He laughed. ‘I’ll outlive them all.’