سرتاسر آمریکا

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: دور دنیا در 80 روز / فصل 10

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

سرتاسر آمریکا

توضیح مختصر

آقای فاگ از برنامه‌ی زمانیش عقب مانده.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل ۱۰ - در سراسر آمریکا

مجبور بودند منتظر قطار از سانفرانسیسکو به نیویورک شوند. قطار ساعت ۶ شب حرکت می‌کرد.

فیلیاس فاگ با آئودا رفت و به پاسپورتش مهر زد. پاسپارتوت برای سفر راه‌آهن اسلحه خرید. سرخپوستان سیوکس خطرناک بودند.

ساعت ۵:۴۵، فیلیاس فاگ، آئودا و پاسپارتوت در ایستگاه بودند. قطار آماده بود. و فیکس دوباره آنجا بود! فلیاس فاگ نمی‌توانست درک کند.

همه سوار قطار شدند. مدت سفر هفت روز بود.

فیلیاس فاگ می‌خواست در ۱۱ دسامبر به کشتی عازم از نیویورک به لیورپول برسد.

روز اول، حدود ساعت ۳ بعد از ظهر، پاسپارتوت به بیرون از پنجره نگاه کرد و چند بوفالو دید.

صدها حیوان بزرگ و سپس هزاران حیوان بزرگ دید. آمدند جلوی قطار و قطار باید توقف میکرد.

برخی از افراد حاضر در قطار عصبانی شدند زیرا قطار باید در یک روز گرم توقف میکرد. مجبور بودند آنجا بنشینند و منتظر بمانند. اما فیلیاس فاگ عصبانی نبود. به ساعتش نگاه نکرد. آرام نشست و منتظر ماند. در عرض سه ساعت، هزاران بوفالو به آرامی از روی راه آهن حرکت کردند و سپس قطار توانست دوباره حرکت کند.

صبح روز بعد، همه در قطار صدای سرخپوستان سیوکس را شنیدند. صدای اسلحه و فریاد شنیدند. پاسپارتوت به بیرون از پنجره نگاه کرد. سرخپوستان روی اسب‌های تندرو بودند. آنها می‌خواستند سوار قطار شوند و پول همه را بگیرند. اما بسیاری از افراد در قطار اسلحه داشتند و جنگیدند.

یک سرخپوست سیوکس راننده قطار را کشت. سیوکس می‌خواست قطار را نگه دارد اما طرز کار موتور را نمی‌دانست. قطار سریع‌تر حرکت کرد، نه کندتر.

آنها بسیار نزدیک ایستگاه فورت کرنی بودند و در آنجا سربازانی بود. افراد حاضر در قطار می‌خواستند قطار را در ایستگاه متوقف کنند. سپس سربازان می‌توانستند به آنها کمک کنند. یک نفر باید به موتور میرسید و قطار را متوقف میکرد.

پاسپارتوت گفت: “من میروم!”

از پنجره بیرون رفت و سپس رفت زیر قطار به سمت موتور. سرخپوستان او را ندیدند. سپس پاسپارتوت موتور را کاملاً در نزدیکی فورت کرنی متوقف کرد.

افراد دیگر قطار به سمت فورت کرنی راه افتادند و با سربازان صحبت کردند. سربازان به قطار برگشتند. سیوکس‌ها فرار کرد، اما آنها سه نفر را از قطار با خود بردند. پاسپارتوت یکی از این سه نفر بود.

آئودا شروع به گریه كرد، اما فیلیاس فاگ به او گفت: “او را برمی‌گردانم.”

کاپیتان سی سرباز به فیلیاس فاگ داد و آنها به دنبال سرخپوستان رفتند. فیکس می‌خواست با فیلیاس فاگ برود، اما فیلیاس فاگ گفت: “لطفاً اینجا بمان و از آئودا مراقبت کن.”

او رفت و آئودا تماشایش کرد. بارش برف شروع شد.

برف بیشتری از آسمان تاریک بارید. فلیاس فاگ و سی سرباز آن روز یا شب دیگر برنگشتند.

فیکس و آئودا در فورت کرنی منتظر ماندند، اما قطار بدون آنها حرکت کرد.

صبح روز بعد، فیکس، آئودا و سربازان فورت کرنی فریادی شنیدند. سی سرباز به همراه فیلیاس فاگ، پاسپارتوت و دو نفر دیگر از قطار برگشتند.

فیکس به فیلیاس فاگ گفت: “قطار بدون ما رفت. قطار بعدی امروز عصر است.”

اما خیلی دیر شده بود. فلیاس فاگ حالا بیست ساعت از برنامه خود عقب بود. قبل از عزیمت کشتی‌شان، چین، نمی‌توانستند با قطار به نیویورک برسند.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER 10 - ACROSS AMERICA

They had to wait for the train from San Francisco to New York. It left at 6 o’clock in the evening.

Phileas Fogg went with Aouda and got a stamp in his passport. Passepartout bought guns for the railway journey. The Sioux Indians were dangerous.

At 5/45, Phileas Fogg, Aouda and Passepartout were at the station. The train was ready. And there was Fix again! Phileas Fogg couldn’t understand it.

They all got on the train. The journey time was seven days.

Phileas Fogg wanted to catch a ship from New York to Liverpool on 11th December.

On the first day, at about 3 o’clock in the afternoon, Passepartout looked out of the window and saw some buffaloes.

He saw hundreds of the big animals, and then thousands of them. They walked in front of the train and the train had to stop.

Some people on the train were angry because the train had to stop on a hot day. They had to sit there and wait. But Phileas Fogg wasn’t angry. He didn’t look at his watch. He sat quietly and waited. In three hours, the thousands of buffaloes moved slowly across the railway, and then the train could start again.

The next morning, everybody on the train heard the Sioux Indians. They heard guns and shouts. Passepartout looked out of the window. The Indians were on fast horses. They wanted to get on the train and take everybody’s money. But a lot of people on the train had guns and they fought.

A Sioux Indian killed the train driver. The Sioux wanted to stop the train but he did not understand the engine. The train went faster, not slower.

They were very near the station at Fort Kearney, and there were soldiers there. The people on the train wanted to stop the train at the station. Then the soldiers could help them. BIK somebody had to get to the engine and stop the train.

Passepartout called, ‘ I will go!’

He climbed out of the window and then climbed under the train to the engine. The Indians didn’t see him. Then Passepartout stopped the engine quite near Fort Kearney.

Other people from the train walked to Fort Kearney and talked to the soldiers. The soldiers came back to the train. The Sioux ran away, but they took three people from the train -with them. Passepartout was one of the three.

Aouda started to cry, but Phileas Fogg said to her, ‘I’ll get him back.’

The captain gave Phileas Fogg thirty soldiers, and they went after the Indians. Fix wanted to go with Phileas Fogg, but Phileas Fogg said, ‘Please stay here and look after Aouda.’

He walked away, and Aouda watched him. It started to snow.

More and more snow fell out of a dark sky. Phileas Fogg and the thirty soldiers did not come back that day or the next night.

Fix and Aouda waited at Fort Kearney, but the train left without them.

The next morning, Fix, Aouda and the soldiers at Fort Kearney heard a shout. The thirty soldiers were back with Phileas Fogg, Passepartout and the two other people from the train.

‘The train left without us,’ Fix told Phileas Fogg.’ The next train is this evening.’

But that was too late. Phileas Fogg was now twenty hours behind his timetable. They could not arrive in New York by train before their ship, the China, left.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.