کارآگاه فیکس

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: دور دنیا در 80 روز / فصل 3

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

کارآگاه فیکس

توضیح مختصر

فیکس فکر می‌کند آقای فاگ سارق بانک انگلیس هست و می‌خواد او را در بمبئی دستگیر کند.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل ۳ - کارآگاه فیکس

روز چهارشنبه، ۹ اکتبر، یک مرد لاغر و کوتاه در سوئز، مصر منتظر یک کشتی بود. کشتی که یک کشتی سریع بود، مونگولیا نام داشت. مرد کارآگاه فیکس بود. او در بندر بود زیرا می‌خواست سارق بانک انگلیس را پیدا کند.

فیکس به همه نگاه کرد. او مردی بلند قامت با لباس گران قیمت را می‌خواست. وقتی مونگولیا به بندر رسید، فیلیاس فاگ کشتی را ترک کرد. او باید به پاسپورتش مهر میزد. بعد برگشت به کشتی. فیکس تماشایش می‌کرد.

سپس کارآگاه پاسپارتوت را در شهر پیدا کرد.

“می‌توانم کمکتان کنم؟” فیکس پرسید.

پاسپارتوت گفت: “بسیار لطف دارید. اینجا سوئز است؟”

فیکس گفت: “بله. سوئز، در مصر، در آفریقا.”

پاسپارتوت با چشمانی گرد به فیکس نگاه کرد.

“آفریقا!” گفت. “امروز صبح من دوباره پاریس را دیدم، از ساعت ۷:۲۰ تا ۸:۱۵ صبح، از پشت شیشه‌های قطار، بین دو ایستگاه راه‌آهن. و حالا اینجا در آفریقا هستم.’

“پس وقت زیادی ندارید؟” کارآگاه پرسید.

‘نه، آقای فاگ زمان زیادی ندارد. اوه، و من باید لباس بخرم. ما فقط با یک کیف کوچک راهی سفر شدیم.’

“من راه مغازه‌ها را نشانتان میدهم.”

پاسپارتوت گفت: “متشکرم.” و آن دو نفر در سوئز قدم زدند. ‘من باید مراقب زمان باشم. کشتی دوباره بعد از مدت کوتاهی عزیمت خواهد کرد.’

فیکس پاسخ داد: “وقت خرید دارید. و وقت ناهار هم دارید.”

پاسپارتوت ساعت بزرگش را بیرون آورد.

“ناهار؟” او گفت. “ساعت ۹:۵۲ صبح است!”

فیکس گفت: “نه، ساعت ۱۱:۵۲ است. ساعت شما به وقت لندن است. دو ساعت از زمان سوئز عقب است. وقتی به دور دنیا سفر می‌کنید، زمان تغییر می‌کند. در سفر خود باید زمان ساعتتان را در هر کشور تغییر دهید.”

‘چی! عقربه‌های ساعتم را عقب و جلو بکشم؟ هرگز!” پاسپارتوت گفت.

فیکس لبخند زد. پنج دقیقه بعد گفت: ‘این هم از مغازه‌ها.

همه چیز را می‌توانید از اینجا بخرید. فکر می‌کنم لندن را سریع ترک کردید.’

‘آه، بله! چهارشنبه‌ی گذشته، آقای فاگ ساعت ۷:۵۰ عصر از باشگاه برگشت. او معمولاً نیمه شب برمی‌گردد. و سپس ما سفر خود را آغاز کردیم.”

فیکس به این فکر کرد. سپس پرسید: “اما آقای

فاگ کجا می‌رود؟’

‘به دور دنیا.’

‘به دور دنیا؟’

‘بله، در هشتاد روز. او می‌گوید این برای شرط‌بندی است.”

‘آیا او ثروتمند است؟’ فیکس پرسید.

پاسپارتوت گفت: “فکر می‌کنم هست.” فرانسوی همیشه آماده‌ی صحبت بود. ‘او اسکناس‌های نوی زیادی به همراه دارد و تمام مدت چیزهایی میخرد. او به کاپیتان مونگولیا پول زیادی داد زیرا می‌خواست زودتر به بمبئی برود.’

بنابراین کارآگاه به لندن نامه نوشت و خواستار صدور حکم در بمبئی شد. فیلیاس فاگ قد بلندی داشت و لباس‌های گرانقیمت می‌پوشید. او به سرعت لندن را ترک کرده بود. او پول زیادی به شکل اسکناس‌های نو داشت.

فیکس فکر کرد، فیلیاس فاگ سارق بانک انگلیس هست.

ده دقیقه قبل از اینکه مونگولیا سوئز را ترک کند، فیکس با یک کیف سبک و مقداری پول در کشتی بود. او در راه بمبئی بود.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER 3 - DETECTIVE FIX

On Wednesday, 9th October a small thin man waited for a ship at Suez, Egypt. The ship, a fast ship, was the Mongolia. The man was Detective Fix. He was at the port because he wanted to find the Bank of England thief.

Fix looked at everybody. He wanted a tall man in expensive clothes. When the Mongolia arrived at the port, Phileas Fogg left the ship. He had to get a stamp in his passport. He went back to the ship. Fix watched him,

Then the detective found Passepartout out in the town.

‘Can I help you?’ asked Fix.

‘You are very kind,’ said Passepartout.’ This is Suez ?’

‘Yes,’ said Fix.’ Suez, in Egypt, in Africa.’

Passepartout looked at Fix with wide eyes.

‘Africa!’ he said.’ This morning I saw Paris again, from 7/20 to 8/15 in the morning, through the windows of a train, between two railway stations. And now I am here in Africa.’

‘You haven’t got much time, then?’ asked the detective.

’ No, Mr. Fogg hasn’t got much time. Oh, and I have to buy some clothes. We came away with only one small bag for the journey.’

‘I’ll show you the way to the shops.’

‘Thank you,’ said Passepartout. And the two men walked through Suez. ‘ I have to be careful about the time. The ship leaves again in a short time.’

‘You’ve got time for shopping,’ Fix answered. ‘And you’ve got time for lunch.’

Passepartout pulled out his big watch.

‘Lunch?’ he said.’ It’s 9/52 in the morning!’

‘No, it’s 11/52,’ said Fix. ‘You’ve got London time on your watch. That’s two hours behind Suez time. When you go round the -world, time changes. On your journey you’ll have to change the time on your watch for each new country.’

‘What! Change the time on my watch ? Never!’ said Passepartout.

Fix smiled. Five minutes later he said,’ Here are the shops.

You can buy everything here. I think you left London quickly.’

‘Oh yes! Last Wednesday, Mr. Fogg came back from his club at 7/50 in the evening. He usually comes back at midnight. And then we started our journey.’

Fix thought about that. Then he asked, ‘But where is Mr.

Fogg going?’

‘Round the world.’

‘Round the world ?’

‘Yes, in eighty days. He says it is for a bet.’

’ Is he rich ?’ Fix asked.

‘I think he is,’ said Passepartout. The Frenchman was always ready to talk. ‘He has a lot of new banknotes with him, and he buys things all the time. He gave the captain of the Mongolia a lot of money because he wanted to get to Bombay early.’

So the detective wrote to London and asked for a warrant in Bombay. Phileas Fogg was tall and wore expensive clothes. He left London quickly. He had a lot of money in new banknotes.

Phileas Fogg was, Fix thought, the Bank of England thief.

Ten minutes before the Mongolia left Suez, Fix was on the ship with a light bag and some money. He was on his way to Bombay.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.