به سمت فرانسیسکو

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: دور دنیا در 80 روز / فصل 9

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

به سمت فرانسیسکو

توضیح مختصر

آقای فاگ و همراهانش به مقصد سانفرانسیسکو عازم میشوند.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل ۹ - به سمت سان فرانسیسکو

نزدیک شانگهای، کاپیتان جنرال گرانت به رادیو گوش می‌داد. یک کشتی کوچک‌تر، تانکدیر، کمک او را می‌خواست. کشتی آمریکایی کنار تانکدر توقف کرد. فیلیاس فاگ پانصد و پنجاه پوند به بانسبی داد و رفت روی جنرال گرانت. پول برای سه بلیط به سانفرانسیسکو را پرداخت کرد و بعد آئودا و فیکس نیز سوار کشتی آمریکایی شدند.

اولین ایستگاه یوکوهاما بود. صبح روز ۱۴ نوامبر وقتی جنرال گرانت رسید آنجا، فاگ و آئودا به کارناتیک رفتند. اما پاسپارتوت آنجا نبود.

فیلیاس فاگ و آئودا در شهر به دنبال پاسپارتوت گشتند.

از همه جا سؤال می‌کردند. فقط یک روز قبل از عزیمت جنرال گرانت به سانفرانسیسکو فرصت داشتند. فیلیاس فاگ و آئودا در خیابان‌های یوكوهاما - شمال، جنوب، شرق و غرب قدم زدند. اما نتوانستند پاسپارتوت را پیدا کنند.

در بازگشت به بندر، باغ‌ها را جستجو کردند.

در یوکوهاما باغ‌های زیادی وجود داشت. و در آخرین باغ قبل از بندر، پاسپارتوت را روی یک صندلی زیر آفتاب دیدند. خدمتکار بسیار خوشحال شد و همه‌ی آنها سریع به سمت جنرال گرانت رفتند.

در یوکوهاما، فیکس به پلیس مراجعه کرد. حکم از هنگ‌کنگ آنجا بود، اما خیلی دیر شده بود. فیکس نمی‌توانست از حکم در ژاپن یا آمریکا استفاده کند.

روز بعد پاسپارتوت فیکس را در کشتی دید و مرد فرانسوی کارآگاه را زد. فیکس به پشت افتاد.

“بهتر شدی؟” فیکس پرسید. آهسته بلند شد.

“بله، فعلاً.”

“بیایید صحبت کنیم.”

‘صحبت کنیم؟’

‘بله. حالا می‌خواهم به آقای فاگ کمک کنم.’

“اوه!” پاسپارتوت گفت. پس حالا میدانی که آقای فاگ دزد نیست.”

‘نه. او یک دزد است و من برای او حکم قانونی دارم.” پاسپارتوت دوباره شروع به زدن او کرد، بنابراین فیکس سریع گفت: “صبر کن! من نمی‌توانم از حکم اینجا استفاده کنم. اما آقای فاگ به انگلیس میرود. من میتوانم آنجا از حکم استفاده کنم. بنابراین می‌خواهم کمکش کنم. او می‌خواهد سریع به انگلیس برود و من هم می‌خواهم به آنجا برود. بنابراین حالا من میتوانم به شما کمک کنم و شما نیز میتوانید به من کمک کنید. میتونیم با هم دوست باشیم.’

‘دوست؟ هرگز!” پاسپارتوت گفت. ‘اما می‌توانید به آقای فاگ

کمک کنی. این خوبه.”

“کمکش خواهم کرد. یک کارآگاه اسکاتلندیارد می‌تواند کارهای زیادی انجام دهد. اما درباره بار هنگ‌کنگ چیزی به او نگو. و نگو من کارآگاه هستم. بعد من کمکش خواهم کرد:

پاسپارتوت خیلی فکر کرد اما چیزی نگفت.

جنرال گرانت باد را پشت سرش داشت و موتور خوبی هم داشت. در ۳ دسامبر، از دروازه طلایی عبور کرد و وارد سانفرانسیسکو شد.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER 9 - TO SAN FRANCISCO

Near Shanghai, the captain of the General Grant listened to the radio. A smaller boat, Tankedere, wanted his help. The American ship stopped next to the Tankedere. Phileas Fogg gave Bunsby five hundred and fifty pounds and climbed onto the General Grant. He paid for three tickets to San Francisco, and then Aouda and Fix got onto the American ship too.

The first stop was Yokohama. When the General Grant arrived there on the morning of 14th November, Fogg and Aouda went to the Carnatic. But Passepartout was not there.

Phileas Fogg and Aouda looked for Passepartout in the town.

They asked questions everywhere. They only had one day before the General Grant left for San Francisco. Phileas Fogg and Aouda walked through the streets of Yokohama — north, south, east and west. But they couldn’t find Passepartout.

On their way back to the port, they looked in the gardens.

There were a lot of gardens in Yokohama. And in the last garden before the port, they saw Passepartout on a chair in the sun. The servant was very happy, and they all went quickly to the General Grant.

In Yokohama, Fix went to the police. The warrant was there from Hong Kong but it was too late. Fix couldn’t use the warrant in Japan or America.

Passepartout saw Fix on the ship the next day, and the Frenchman hit the detective. Fix fell down on his back.

‘Do you feel better ?’ asked Fix. He got up slowly.

‘Yes, for now.’

‘Let’s talk.’

‘Talk?’

‘Yes. I want to help your Mr. Fogg now.’

‘Oh!’ said Passepartout.’ So now you know that Mr. Fogg is not a thief.’

‘No. He’s a thief and I have a warrant for him.’ Passepartout started to hit him again, so Fix said quickly,’ Wait! I can’t use the warrant here. But Mr. Fogg is going to England. I can use the warrant there. So I want to help him. He wants to get to England quickly, and I want him to get there too. So I can help you now, and you can help me. We can be friends.’

‘Friends ? Never!’ said Passepartout. ‘ But you can help Mr.

Fogg. That’s fine:

‘I’ll help him. A Scotland Yard detective can do a lot of things. But don’t tell him about the bar in Hong Kong. And don’t say I’m a detective. Then I’ll help him:

Passepartout thought hard but said nothing.

The General Grant had the wind behind her and a good engine, too. On 3rd December, she went through the Golden Gate and into San Francisco.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.