فیلیز فاگ و پاسپارتات

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: دور دنیا در 80 روز / فصل 1

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

فیلیز فاگ و پاسپارتات

توضیح مختصر

آقای فاگ خدمتکار جدیدی استخدام می‌کند.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل ۱- فیلیاس فاگ و پاسپارتوت

در سال ۱۸۷۲، باشگاه اصلاحات در پال مال لندن باشگاهی فقط برای مردان بود. فیلیاس فاگ هر روز به باشگاه اصلاحات می‌رفت.

او ساعت ۱۱:۳۰ صبح خانه خود را در ساویل راو ۷ ترک می‌کرد و به سمت باشگاه راه می‌افتاد. ناهار و شامش را آنجا صرف می‌کرد. در کلوپ روزنامه می‌خواند، و کارت بازی می‌کرد. عصر دیر وقت آنجا را ترک میکرد و به سمت ساویل راو برمی‌گشت. نیمه شب به رختخواب می‌رفت.

فیلیاس فاگ مرد سردی بود. زیاد حرف نمیزد و هیچ کس چیز زیادی درباره او نمی‌دانست. اما همه چیز در زندگیش باید درست می‌بود. آب شستشوی او باید در دمای ۳۱ درجه سانتیگراد بود - نه ۳۰ درجه سانتیگراد و نه ۳۲ درجه سانتیگراد.

ساعت ۹:۳۷ صبح ۲ اکتبر ۱۸۷۲، خدمتکارش، جیمز فورستر، برای او آب در دمای ۳۰ درجه سانتیگراد آورد نه ۳۱ درجه سانتیگراد. بنابراین این خدمتکار باید می‌رفت. فیلیاس فاگ در خانه خود در ساویل راو نشست. منتظر خدمتکار جدیدش بود.

خدمتکار جدید آمد. حدوداً سی سال داشت.

فیلیاس فاگ گفت: “تو فرانسوی هستی و اسمت جان هست؟”

خدمتکار جدید گفت: “نه. نام من ژان هست، آقای فاگ. من را ژان پاسپارتوت صدا می‌زنند، چون در فرانسه “پاسپورتوت”

میتواند هر دری را باز کند. وقتی اوضاع بد است، من همیشه می‌توانم از آن شرایط بیرون بیایم.

من میتوانم از همه چیز بیرون بیایم!

فیلیاس فاگ گفت: “از کارت برایم بگو.”

ژان پاسپارتوت گفت: “من مرد خوبی هستم و می‌توانم کارهای مختلفی انجام دهم. من در پاریس آتش‌نشان بودم. و. ببینید!”

پاسپارتوت یک پرش مرتفع انجام داد، بعد پای چپ و بعد پای راستش را روی سرش قرار داد. او مردی قوی بود.

پاسپارتوت گفت: “اما در سال ۱۸۶۷ فرانسه را ترک کردم و به انگلیس آمدم. من می‌خواهم خدمتکار شوم. به دنبال یک زندگی آرام هستم.

مردم می‌گویند شما آرام‌ترین مرد انگلیس هستید. بنابراین می‌خواهم برای شما کار کنم. حالا می‌خواهم آرام زندگی کنم. می‌خواهم نام “پاسپارتوت” را فراموش کنم.”

فیلیاس فاگ گفت: “من پاسپارتوت صدایت میزنم. ساعت چنده؟”

پاسپارتوت یک ساعت بزرگ بیرون آورد و به آن نگاه کرد.

گفت: “۱۱:۲۹ آقای فاگ.”

‘بسیار خب. از حالا، ساعت ۱۱:۲۹ ۲ اکتبر ۱۸۷۲، شما خدمتکار من هستید.’

با این کلمات، فیلیاس فاگ کلاهش را به سر گذاشت و بیرون رفت.

آن موقع کسی جز پاسپارتوت در خانه نبود.

فرانسوی فکر کرد: “من اینجا هستم. اما چه کار کنم؟”

او وارد همه‌ی اتاق‌های خانه شد. اتاقش را پیدا کرد و در آن یک جدول زمانی وجود داشت. همه چیز آنجا بود، از ساعت ۸ شروع میشد. فیلیاس فاگ در آن ساعت از خواب بیدار میشد.

۸:۲۳ چایی بیاور.

۹:۳۷ آب شستشو را بیاور ( ۳۱ درجه سانتیگراد).

۱۱:۳۰ به باشگاه اصلاحات میروم.

سپس، از ساعت ۱۱:۳۰ صبح تا نیمه شب، همه چیز در جدول زمانی بود. آقای فاگ همیشه نیمه شب می‌خوابید.

پاسپارتوت لبخند زد. فکر کرد: “این برای من مناسبه. آقای.

فاگ مرد مناسب من هست!’

متن انگلیسی فصل

CHAPTER 1 - PHILEAS FOGG AND PASSEPARTOUT

In 1872, the Reform Club in London’s Pall Mall was a club for men only. Phileas Fogg went to the Preform Club every day.

He left his house at 7 Savile Row at 11/30 in the morning and walked to the club. He had his lunch and his dinner there.

He read the papers at the club, and he played cards. He left late in the evening and walked back to Savile Row. He went to bed at midnight.

Phileas Fogg was a cold man. He didn’t talk much, and nobody knew much about him. But everything in his life had to be right. His washing water had to be at 31°C — not 30°C and not 32°C.

At 9/37 on the morning of 2nd October 1872 his servant, James Forster, brought him water at 30°C, not 31°C. So this servant had to go. Phileas Fogg sat at home in his Savile Row house. He waited for his new servant.

The new servant came. He was about thirty years old.

‘You are French,’ said Phileas Fogg,’and your name is John?’

‘No,’ said the new servant.’ My name is Jean, Mr Fogg. They call me Jean Passepartout, because in French a “ passepartout”

can open every door. When things are bad, I can always get out.

I can get out of anything!’

‘Tell me about your work,’ said Phileas Fogg.

‘I am a good man and I can do a lot of different jobs,’ said Jean Passepartout. ‘I was a fireman in Paris. And . look!’

Passepartout did a high jump, then put his left leg and then his right leg on his head. He was a strong man.

‘But I left France in 1867,’ said Passepartout,’and I came to England. I want to be a servant. I am looking for a quiet life.

People say that you are the quietest man in Britain. So I want to work for you. I want to live quietly now. I want to forget the name “ Passepartout”.’

‘I’ll call you Passepartout,’ said Phileas Fogg.’ What time is it?’

Passepartout pulled out a big watch and looked at it.

‘It is 11/29, Mr. Fogg,’ he said.

‘All right. From now, 11/29 on 2nd October 1872, you are my servant.’

With those words, Phileas Fogg put on his hat and went out.

There was nobody in the house, then, only Passepartout.

‘Here I am,’ the Frenchman thought.’ But what do I do?’

He went into every room in the house. He found his room, and in it there was a timetable. Everything was there, starting from 8 o’clock. Phileas Fogg got up at that time.

8/23 Bring tea.

9.37 Bring washing water (31°C)

11.30 PF goes to the Reform Club.

Then, from 11/30 in the morning to midnight, everything was on the timetable. Mr. Fogg always went to bed at midnight.

Passepartout smiled. ‘This is right for me,’ he thought. ‘Mr.

Fogg is the man for me!’

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.