سرفصل های مهم
نامزدیها و ازدواجها
توضیح مختصر
ماریان با سرهنگ برندون ازدواج میکنه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح خیلی سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل پانزدهم
نامزدیها و ازدواجها
دیدار ادوارد از مادرش خوب پیش رفت. اول، خانم فرارس از عصبانیت و ناراحتیش به پسر بزرگترش گفت. ولی بعد اون رو ببخشید.
خانم فرارس دو تا پسر به دنیا آورده بود. بیشتر پول خانوادهی فرارس باید به پسر بزرگترش، ادوارد، ارث میرسید. ولی وقتی خانم فرارس خبر نامزدی مخفیانهی ادوارد با لوسی استیل - یک زن نامناسب بی پول - رو شنیده بود، نمیخواست ادوارد رو بشناسه. ترتیباتی داده بود تا پول خانواده به رابرت برسه.
چند ماهی رابرت تنها پسرش بود. بعد رابرت با لوسی استیل ازدواج کرده بود و خانم فرارس نمیخواست هیچ کدوم از پسرهاش رو بشناسه. حالا با ادوارد دوست بود و دوباره یک پسر داشت.
ادوارد به مادرش گفت الینور دشوود به زودی عروسش میشه. انتظار داشت خانم فرارس یک بار دیگه عصبانی بشه، ولی تعجب کرد. خانم فرارس اصلاً عصبانی نبود. و به پسرش نگفت دوشیزه مورتون - دختر ثروتمند یک لرد - زن خیلی بهتری از الینور میشه. به جاش، با ازدواج ادوارد با الینور موافقت کرد. و همچنین گفت هدیه عروسی به مبلغ ۱۰ هزار دلار بهشون میده.
الینور و ادوارد اوایل پاییز در کلیسای بارتون ازدواج کردن. بعد به دلافورد در دورست سفر کردن.
اولین ماه ازدواجشون، ادوارد و الینور پیش سرهنگ برندون موندن. وقتی ادوارد و الینور خونهی اون مهمون بودن، تونستن نقشهی تمام تغییرات خونهی کوچیکشون کنار کلیسا رو بکشن. همین که اتاقهای اضافی بنا شدن و خونه با رنگ جدید تزیین شد، به اونجا نقل مکان کردن. در مدت کوتاهی تونستن به دوستان و خانوادهشون خوشامد بگن.
خانم دشوود و مارگارت، سرهنگ برندون، خانم جنینگز و جناب جان و لیدی میدلتون به دیدن اونها اومدن. جان و فنی دشوود از ساسکس به دورست سفر کردن تا اونها رو ببینن. همچنین خانم فرارس هم مهمون اومد.
هرچند ادوارد و الینور خانم فرارس رو به گرمی به خونشون خوشامد گفتن، ولی ازش چاپلوسی نکردن. هرچند رابرت و لوسی ازش چاپلوسی کردن. سعی کردن کاری کنن بانوی پیر اونها رو دوست داشته باشه. خانم فراس به زودی دوباره با رابرت دوست شد و به اونها هم پول داد.
کمی بعد از این، رابرت و لوسی رفتن در خیابان هارلی در لندن زندگی کنن. با جان و فنی دشوود همسایه شدن. لوسی و فنی اغلب بحث میکردن، ولی جدای از اون همه با شادی زیادی زندگی میکردن.
جان دشوود به دیدار خونهی سرهنگ برندون در دلافورد رفت. فکر میکرد خونه و زمینهاش تقریباً به خوبی ملک خودش، نورلند پارک هستن. به الینور گفت سرهنگ شوهر خوبی برای خواهرش، ماریان، میشه.
همچنین خانوادهی ماریان فکر میکردن سرهنگ باید با ماریان ازدواج کنه. خانم دشوود، ماریان و مارگارت اغلب به دلافورد دعوت میشدن. وقتی اونجا بودن، سرهنگ هر کاری میکرد تا عشقش رو به ماریان نشون بده.
حالا نظر ماریان در مورد سرهنگ برندون عوض شده بود.
وقتی هفده ساله بود، فکر میکرد سرهنگ برندون برای ازدواج زیادی پیره. ولی حالا دو سال بعد، ماریان با تمام قلبش دوستش داشت و موافقت کرد زنش بشه. در کلیسای دلافورد، جایی که ادوارد فرارس معاون کشیش بود ازدواج کردن.
ماریان مهربان، محبوب و با فکر بود. در خونهی جدیدش سخت کار کرد. مدتی بعد، همه زن جوان مالک دلافورد رو دوست داشتن.
ویلوگبی ناراحت بود که ماریان رو از دست داده، ولی ازدواج خودش همیشه غمگین نبود. و بعد از مدتی، خانم اسمیت پیر اون رو بخشید و دوباره وارث خودش کرد.
بعد از ازدواج شاد الینور و ماریان، خانم دشوود با مارگارت در کلبهی بارتون زندگی کرد. جناب جان میدلتون مارگارت رو به مهمونیها و رقصهای بارتون پارک دعوت میکرد، جایی که با مردان جوان مناسب زیادی آشنا شد. خانم جنینگز اغلب مهمان خانهی دامادش بود. و مثل گذشته بانوی پیر خوش قلب و با نشاط به سر به سر جوانان گذاشتن و صحبت دربارهی عشق و معشوقهها ادامه داد.
متن انگلیسی فصل
CHAPTER FIFTEEN
Engagements and Marriages
Edward’s visit to his mother went well. At first, Mrs Ferrars told her elder son about her anger and unhappiness. But then she forgave him.
Mrs Ferrars had given birth to two sons. Most of the Ferrars family’s money should have been inherited by her elder son, Edward. But when Mrs Ferrars heard about Edward’s secret engagement to Lucy Steele - an unsuitable woman with no money of her own - Mrs Ferrars refused to know Edward. She made arrangements for all the family’s money to be inherited by Robert.
For a few months, Robert was her only son. Then Robert had married Lucy Steel and Mrs Ferrars refused to know either of her sons. Now she was friends with Edward and she had a son again.
Edward told his mother that Elinor Dashwood was soon going to be her daughter-in-law. He expected Mrs Ferrars to be angry once more, but he was surprised. Mrs Ferrars was not angry at all. Neither did she tell her son that Miss Morton - the rich daughter of a lord - would be a far better wife than Elinor Dashwood. Instead, she agreed to the marriage of Edward and Elinor. And she also said that she would give them a wedding gift of $10,000!
Elinor and Edward were married in Barton church, early in the autumn. Then they travelled to Delaford in Dorset.
For the first month of their marriage, Edward and Elinor stayed with Colonel Brandon. While they were guests in his home, Edward and Elinor were able to plan all the changes to their little house beside the church. They moved into their new home as soon as the extra rooms had been built and the house had been decorated with new paint. In a short time, they were able to welcome their friends and family.
Mrs Dashwood and Margaret, Colonel Brandon, Mrs Jennings, and Sir John and Lady Middleton came to see them. John and Fanny Dashwood travelled from Sussex to Dorset to see them. Mrs Ferrars was also a visitor.
Although they warmly welcomed Mrs Ferrars to their new home, Edward and Elinor did not flatter her. However, Robert and Lucy did flatter her. They tried to make the old lady like them. Mrs Ferrars was soon friends with Robert again, and she gave them money too.
Shortly after this, Robert and Lucy went to live in Harley Street, in London. They became the neighbours of John and Fanny Dashwood. Lucy and Fanny often argued, but apart from that, they all lived in great happiness.
John Dashwood visited Colonel Brandon’s home at Delaford. He thought that the house and its grounds were nearly as good as his own property, Norland Park. He told Elinor that the Colonel would make a fine husband for her sister, Marianne.
Marianne’s family also thought that the Colonel should marry Marianne. Mrs Dashwood, Marianne and Margaret were often invited to Delaford. While they were there, the Colonel did everything to show his love for Marianne.
Marianne’s opinion about Colonel Brandon had now changed.
When she was seventeen, she had thought that Colonel Brandon was too old to be married. But now, two years later, Marianne loved him with all her heart and she agreed to become his wife. They were married in the church at Delaford where Edward Ferrars was the curate.
Marianne was kind, loving and thoughtful. She worked hard in her new home. Very soon everyone loved the young wife of the owner of Delaford.
Willoughby was sorry that he had lost Marianne, but his own marriage was not always unhappy. And, after a time, old Mrs Smith forgave him and she made him her heir again.
After Elinor and Marianne’s happy marriages, Mrs Dashwood lived at Barton Cottage with Margaret. Sir John Middleton invited Margaret to parties and dances at Barton Park where she met many suitable young men. Mrs Jennings was often a visitor in her son-in-law’s house. And as in the past, the cheerful, kind-hearted old lady continued to tease the young people and talk about love and lovers.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.