سرفصل های مهم
دوران کودکی استراتفورد
توضیح مختصر
دوران کودکی و تولد شکسپیر.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح خیلی سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل اول
دوران کودکی استراتفورد
در روز یا حدوداً بیست و دوم آوریل ۱۵۶۴ ماری آردن همسر جان شکسپیر پسری در استراتفورد-آون به دنیا آورد. قبلاَ دو تا بچهی دختر رو از دست داده بود. حالا در اون تابستون گرم از از دست دادن بچهی سومش میترسید چون در استراتفورد طاعون بود. شوهرش عضو شورای شهر بود، بنابراین نمیتونستن از شهر خارج بشن.
تا آخر سال ۳۰۰ نفر از جمعیت ۱۵۰۰ نفری میمردن ولی خوشبختانه برای ماری و برای ما، بچهاش ویلیام نمرد. بزرگ شد و بزرگترین نویسندهی انگلیس شد.
ماری حدوداً ۲۴ ساله بود وقتی بچه به دنیا اومد. ماری کوچکترین دختر از چهار فرزند دختر یک کشاورز نزدیک استراتفورد بود. کمی بعد از اینکه پدرش مُرد، در سال ۱۵۵۷ با جان شکسپیر که حدوداً ده سال بزرگتر از اون بود، ازدواج کرد. وقتی جان مرد جوانی بود، در یکی از مزرعههای آردن کار میکرد ولی روستا رو ترک کرده بود و به استراتفورد نقل مکان کرده بود.
یاد گرفت چطور از چرم دستکش و چیزهای دیگه درست کنه و بازرگان موفقی شد. یک سال قبل از ازدواجش دو تا خونه خرید که حالا به عنوان محل تولد شکسپیر شناخته میشن. خانواده در یکی از اونها زندگی کردن و از دیگری به عنوان مغازهشون استفاده کردن.
هیچکس نمیتونه توضیح بده چطور پدر و مادری معمولی پسری مثل ویلیام شکسپیر به دنیا آوردن. ویلیام سه برادر و یک خواهر کوچکتر داشت، ولی هیچ کدوم از اونها هیچ کار مهمی در زندگی انجام ندادن. ولی ویلیام مثل پدرش بازرگان خوبی شد و مادرش آشکارا باهوش بود.
گرچه دختر کوچکتر بود، ولی وقتی پدرش مرد، اون رو مسئول وصیتنامهاش کرد و بهترین مالش رو برای اون به جا گذاشت.
بچگی ویلیام احتمالاً بسیار شاد بوده. کار پدر خوب پیش میرفت و وقتی ویلیام ۴ ساله بود جان شکسپیر رئیس شورای شهر شد.
بعد از مرگ شکسپیر داستانهای زیادی دربارش گفته شد که حقیقت نداشتن. مدتها بعد مردم شروع به این فکر کردن که نمایشنامههاش رو واقعاً خودش نوشته یا نه! مثل بیشتر نویسندههای دیگهی تئاتر در اون روزها دانشگاه نرفته بود. دوست و رقیب شکسپیر، بن جانسون، تا حدی مسئول این شک بود.
گفت شکسپیر بهتر از همهی نمایشنامهنویسان هست، گرچه زبان لاتین و یونانیش خوب نیست. اینها اصلیترین درسهایی بودن که پسرها در مدرسه میخوندن. ولی جانسون یکی از بهترین دانشآموزان یک مدرسهی معروف بود. بنابراین وقتی خودش رو با شکسپیر مقایسه میکرد، “لاتین و یونانی کم” فقط به این معنی بود که جانسون خیلی بیشتر میدونه.
در واقع مدرسهی ویلیام در استراتفورد مدرسهی خوبی بود. از ۹ یا ۱۰ سالگی تمام درسهای اونجا به زبان لاتین بودن و پسرها تا ۱۵ سالگی اونجا میموندن. همچنین از مطالعهی منابع نمایشنامههاش میشه دید که شکسپیر قطعاً میتونست لاتین و همچنین فرانسوی و ایتالیایی بخونه.
ولی نمایشنامهها به وضوح کار یک مرد حرفهای تئاتر هستن. این جواب اصلی این سؤال هست: “شکسپیر نمایشنامههاش رو نوشته؟”
سالهای پایانی ویلیام در مدرسه احتمالاً به خوشی سالهای اولیه نبودن. از سال ۱۵۷۶ وقتی دوازده ساله بود، پدرش به جلسات شورا نرفت. شاید از ملاقات دوستانش خجالت میکشید؛ کارش خوب پیش نمیرفت. در سال ۱۵۷۹ از یکی از اقوام همسرش پول قرض گرفت، که در ازای اون یک خونه و زمین داد.
نتونست پول رو در تاریخی که توافق کرده بودن پس بده و بعد از اون مرد از قبولش امتناع کرد. ترجیح داد املاک رو نگه داره. این خونه و زمین متعلق به خانوادهی ماری بودن و ویلیام سالهای زیادی تلاش کرد اونها رو پس بگیره، ولی موفق نشد.
شاید نرفتن جان شکسپیر به جلسات شورا دلیل دیگهای هم داشت. برای درک این باید چیزی دربارهی تاریخ سیاست و مذهب انگلیس در قرن شانزدهم بدونیم. در اون روزها مذهب همیشه نقش مهمی در سیاست داشت.
هنری هشتم که از سال ۱۵۰۹ تا ۱۵۴۷ پادشاه انگلیس بود با یک شاهزاده خانم اسپانیایی کاترین آراگون ازدواج کرده بود. یک دختر به نام ماری داشتن، ولی هنری یک پسر میخواست، بنابراین از پاپ خواست ازدواجش رو تموم کنه. پاپ امتناع کرد. میدونست چارلز، پادشاه اسپانیا از این توهین به عمهاش ناراحت میشه.
بنابراین هنری خودش رو رئیس کلیسای جدید انگلیس کرد و با اَن بولین ازدواج کرد. وقتی اون هم فقط یک دختر بهش داد، اعدامش کرد. زن سومش، جین سیمور، پسری که میخواست رو بهش داد ولی کمی بعدش مرد.
این پسر، ادوارد، وقتی ۱۰ ساله شد پادشاه شد. اقوام مادرش پروتستان بودن، بنابراین کشور از کاتولیک بودن (ولی بدون پاپ) به پروتستان تغییر کرد. ولی وقتی ادوارد ۶ سال بعد مرد، خواهرش ماری ملکه شد. ماری یک زن خیلی مذهبی بود.
با پسرخالهی کاتولیکش، فیلیپ دوم، پادشاه اسپانیا ازدواج کرد و پروتستانها رو به آتش کشید و کشت. پنج سال بعد مُرد و دخترِ اَن بولین، الیزابت که در زندان بود ملکه شد.
مردم میخواستن بدونن الیزابت مثل خواهرش با یک پادشاه یا شاهزادهی خارجی ازدواج میکنه یا نه. احتمالاً اون مرد هم کاتولیک میشد. یا با مردی که دوست داره - کنت لاینستر - که یک پروتستان بود ازدواج میکنه. هیچ کس تصور نمیکرد که یک زن بتونه تنها کشور رو فرمانروایی کنه. در واقع اون هیچ وقت ازدواج نکرد، ولی حدوداً پنجاه سال ملکهی انگلیس بود.
دین برای الیزابت کمتر از سیاست اهمیت داشت. مردم انگلیس نگران برگشت جنگ بین اعضای مختلف خانوادهی سلطنتی بودن. الیزابت خواستار صلح بود. انتظار داشت همه یکشنبهها برن کلیسا، ولی براش مهم نبود اگه در خونه هنوز هم کاتولیک بودن.
در سال ۱۵۷۹ زمانی که ویلیام شکسپیر مدرسه رو ترک کرد، اوضاع تغییر کرده بود. کاتولیکها علیه ملکه شورش کرده بودن. قصد داشتن دخترعموش، ماری، ملکهی اسکاتلندیها رو ملکه کنن. ماری تاج و تختش رو از دست داده بود و در زندانی در انگلیس بود. انگلیس هنوز با اسپانیا وارد جنگ نشده بود، ولی الیزابت مردهایی مثل فرانسیس دریک که به کشتیهای اسپانیایی حامل طلا از آمریکا حمله کرده بود رو حمایت میکرد.
خانوادهی مادر شکسپیر، آردنها، کاتولیک بودن. سالها بعد از مرگش سندی در سقف محل تولدش پیدا شد که نشون میداد جان شکسپیر در خفا یک کاتولیک بود. الیزابت کاتولیکها رو به خاطر مذهبشون اعدام نمیکرد، فقط اگه از نظر سیاسی خطرناک بودن این کار رو میکرد. ولی برای مردم در شهرهای کوچیک آسونه داستانهایی درباره همسایههاشون در بیارن.
شاید جان شکسپیر از جلسات شورا دور موند چون میترسید کسی دربارهی دینش سؤال کنه. ولی مرد محبوبی بود. دوستانش اون رو تا ۱۰ سال بعد از نرفتن به جلسات در شورا نگه داشتن.
احتمالش کمه ویلیام در این زمان به فکر بازیگر شدن یا نوشتن نمایشنامه باشه. تئاتر حرفهی آقایان نبود. بازیگران یا توسط لردها و مردان ثروتمند برای سرگرم کردن اونها و مهماناشون استخدام میشدن یا دور کشور سفر میکردن و اگه شورا اجازه میداد نمایشنامه اجرا میکردن.
اکثر شوراها اجازه نمیدادن. بازیگرها هم نتونستن فقط با بازیگری خرج زندگیشون رو تأمین کنن. انتظار میرفت برقصن و آواز بخونن و ترفند اجرا کنن.
در انگلیس رسم بزرگی برای بازیگری وجود داشت، ولی بازیگرها حرفهای نبودن. در شهرهای بزرگ هنوز هم هر تابستون گروههایی نمایشنامههای مذهبی در روز عید پیکر مسیح اجرا میکردن. شکسپیر وقتی کوچیک بود اینها رو میدید، چون کاونتری، نزدیک استرافورد آخرین شهری بود که اجرا داشتن.
ولی پروتستانها عید پیکر مسیح رو جشن نمیگرفتن و دولت فکر میکرد این نمایشها دین قدیمی رو زنده نگه میدارن. کسی رو برای اجرای اونها مجازات نمیکردن. فقط کتابهای نمایشنامه رو میخواستن تا کنترل کنن چیزی در اونها علیه اعتقادات پروتستان وجود نداشته باشه و فراموش میکردن اونها رو پس بدن. این کتابها معمولاً از بین میرفتن.
در اون زمان تئاترِ حرفهای تازه شروع شده بود و نمایشنامههای کمی برای اجرای بازیگران وجود داشت. اولین تئاتر واقعی در لندن در سال ۱۹۷۶ افتتاح شد. مالک و سازنده جیمز بربگ بود. سالها بعد پسرش ریچارد، نقش قهرمان رو در همهی نمایشنامههای موفق شکسپیر بازی کرد.
متن انگلیسی فصل
Chapter one
Stratford Childhood
On or about 22 April 1564, Mary Arden, the wife of John Shakespeare, gave birth to a son in Stratford-upon-Avon. She had lost two baby girls before that. Now, all through the hot summer, she was afraid of losing her third child because there was a plague in Stratford. Her husband was a member of the town council, so they could not leave the town.
By the end of the year, 300 of the population of 1,500 were dead, but fortunately for Mary and for us, her baby William did not die. He grew up, and became the greatest writer in the English language.
Mary was about twenty-four when he was born. She was the youngest of four daughters of a farmer near Stratford. Soon after her father died, in 1557, she married John Shakespeare, who was about ten years older. As a young man, John had worked on one of the Ardens’ farms, but he had left the village and moved to Stratford.
He learnt how to make gloves and other things from leather, and he became a successful businessman. A year before his marriage, he bought the two houses that are now known as Shakespeare’s birthplace. The family lived in one and used the other as their shop.
Nobody can explain how ordinary parents produce sons like William Shakespeare. He had three younger brothers and a sister, but none of them did anything very important in life. But William became a good businessman, like his father, and his mother was clearly intelligent.
Though she was the youngest daughter, her father had made her responsible for his will when he died and had left her his best property.
William’s childhood was probably quite happy. His father’s business was doing well and when William was four years old, John Shakespeare became the leader of the town council.
After Shakespeare’s death, many stories were told about him that were not true. A long time afterwards, people began to wonder whether he had really written the plays. He had not been to a university like most other writers for the theatre in those days. Shakespeare’s friend and rival, Ben Jonson, was partly responsible for this doubt.
He said that Shakespeare was the greatest of all dramatists, although he ‘had small Latin and less Greek’. These were the main subjects that boys studied at school. But Jonson had been one of the best students at a famous school. So when he compared himself with Shakespeare, ‘small Latin and less Greek’ only meant that Jonson knew a lot more.
In fact, William’s school in Stratford was a good one. From the age of nine or ten, all the lessons there were in Latin, and the boys stayed until they were fifteen. We can also see from studying the sources of his plays that Shakespeare could certainly read Latin and could also read French and Italian.
But the plays are clearly the work of a professional man of the theatre. This is the real answer to the question: ‘Did Shakespeare write them?’
William’s last years at school were probably not as happy as the early ones. From 1576, when he was twelve, his father stopped going to council meetings. Perhaps he was ashamed to meet his friends; his business was not going so well. In 1579 he borrowed money from one of his wife’s relatives, who took a house and land in exchange.
He could not pay the money back on the date that they had agreed, and afterwards the man refused to take it. He preferred to keep the property. This house and land had belonged to Mary’s family, and William tried for many years to get them back but was not successful.
There was, perhaps, another reason why John Shakespeare did not go to council meetings. We need to know something about the political and religious history of England in the sixteenth century to understand it. In those days, religion always played a very important part in politics.
Henry VIII, who was King of England from 1509 to 1547, had married a Spanish princess, Catherine of Aragon. They had a daughter, Mary, but Henry wanted a son so he asked the Pope to end his marriage. The Pope refused. He knew that Charles, the King of Spain, would be angry at this insult to his aunt.
So Henry made himself the head of the new Church of England and married Anne Boleyn. When she could only give him another daughter, he executed her. His third wife, Jane Seymour, gave him the son that he desired, but she died soon afterwards.
This son, Edward, became king when he was ten years old. His mother’s relatives were Protestants, so the country changed from being almost Catholic (but without the Pope) to Protestant. But when Edward died six years later, his sister Mary became queen. She was a very religious woman.
She married her Catholic cousin, Philip II, the King of Spain, and burnt Protestants to death. Five years later she died, and Anne Boleyn’s daughter, Elizabeth, who had been in prison, became queen.
People wondered if Elizabeth would marry a foreign king or prince, like her sister. He would probably be a Catholic. Or would she marry the man that she loved, the Earl of Leicester, who was a Protestant? Nobody imagined that a woman could govern the country alone. In fact, she never married, but was Queen of England for nearly fifty years.
Religion mattered less to Elizabeth than politics. English people were worried that the wars between different members of the royal family would return. Elizabeth wanted peace. She expected everyone to go to church on Sundays, but she did not mind if they were still Catholics at home.
By 1579, when William Shakespeare left school, things had changed. Catholics had rebelled against the queen. They aimed to make her cousin, Mary, Queen of Scots, queen. Mary had lost her throne and was in prison in England. England was not yet at war with Spain but Elizabeth supported men like Francis Drake, who attacked Spanish ships carrying gold from America.
Shakespeare’s mother’s family, the Ardens, were Catholics. A document was found in the roof of his birthplace many years after his death which suggests that John Shakespeare was privately a Catholic, too. Elizabeth did not execute Catholics for their religion - only if they were politically dangerous. But it is easy for people in a small town to invent stories about their neighbours.
Perhaps John Shakespeare stayed away from council meetings because he was afraid that someone would ask him about his religion. But he was a popular man. His friends kept him on the council for ten years after he stopped going to the meetings.
It is unlikely that William thought of being an actor or of writing plays at this time. The theatre was not a profession for gentlemen. Actors were either employed by lords and rich men to entertain them and their guests, or they travelled around the country, performing plays if the council allowed it.
Most councils refused permission. Actors did not earn their living just by acting, either. They were expected to dance and sing, to tell jokes and perform tricks.
There was a great tradition of acting in England, but the actors were not professionals. In big cities groups still performed religious plays on Corpus Christi day every summer. Shakespeare saw them when he was young because Coventry, near Stratford, was the last city where they were performed.
But Protestants did not celebrate Corpus Christi, and the government thought that the plays kept the old religion alive. They did not punish anyone for performing them. They just asked for the play books to check that there was nothing in them against Protestant beliefs, and forgot to give them back. Later, the books were usually destroyed.
At that time, the professional theatre was only just beginning and there were very few plays for actors to perform. The first real theatre in London opened in 1576. The owner and builder was James Burbage. Years later, his son Richard played the hero in all of Shakespeare’s greatest successes.