سرفصل های مهم
طاعون، اشعار و یک حامی
توضیح مختصر
نمایشنامههای شکسپیر.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح خیلی سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل چهارم
طاعون، اشعار و یک حامی
وقتی رابرت گرین حملهاش به شکسپیر رو در سال ۱۵۹۲ نوشت، تئاترها بسته بودن. طاعون اون تابستون به لندن برگشته بود و آیندهی یک نمایشنامهنویس مشخص نبود. کی میتونست بگه تئاترها دوباره کی باز میشن؟ در واقع کل سال بعد بسته بودن و تا بهار ۱۵۹۴ بازیگران در مشکل جدی بودن.
بیشتر نویسندههای اون دوران به یک حامی نیاز داشتن. یک لرد مثل لرد فردیناندو استرنج گاهی اسمش رو به شرکتی از بازیگران میداد ولی شعرا تنها نویسندههایی بودن که میتونستن امید حمایت داشته باشن. هیچ کمکی به نمایشنامهنویسها نمیشد. بنابراین در بهار ۱۵۹۳ شکسپیر شعری به اسم ونوس و آدونیس نوشت و اون رو با نامهای به هنری رویتسلی، کنت ساوتهمپتون منتشر کرد.
نمیتونیم مطمئن باشیم که در اون زمان کنت رو میشناخته یا نه، ولی به نظر محتمل میرسه که آشنا شده بودن و اینکه ساوتهمپتون اون رو به خونهی ییلاقاتش در همپشایر دعوت کرده بود. دومین شعر بلند شکسپیر “تجاوز به لوکرس” سال بعد منتشر شد. در این شعر میگه عشقش به کنت “بیپایان” هست و قول میده که کار گذشته و آیندهاش برای حامیش باشه.
رابطهی شکسپیر و ساوتهمپتون منجر به بحث شده. کنت مرد جوان خوش قیافهی غزلهای شکسپیر هست؟ در این شعرها شاعر اون رو دوست داره، ولی مرد جوان یک زن مو مشکی رو ازش میگیره. هیچ وقت نخواهیم فهمید.
ساوتهمپتون مطمئناً خوشقیافه بود و مردم میگفتن با مردهای دیگه رابطه فیزیکی داره که اون روزها جرم بود. وقتی شکسپیر ونوس و آدونیس رو منتشر کرد، ساوتهمپتون فقط ۲۰ ساله بود.
ارتباطات سیاسی مهمتر هستن. ساوتهمپتون دوست صمیمی کنت اسکس، فرد مورد علاقهی ملکه الیزابت و رهبر یک حزب سیاسی بود. اسکس به طور مداوم از دولت لرد برگلی که وزیر اول ملکه از آغاز سلطنت بود، انتقاد میکرد.
بعد از سال ۱۵۹۴ شرکت تئاتر شکسپیر از اسکس حمایت کرد و خیلی خوششانس بودن که وقتی در سال ۱۶۰۱ اعدام شد، از مجازات فرار کردن. ساوتهمپتون هم شانس آورد که به جای اینکه با اون بمیره، به زندان فرستاده شد.
دو دلیل وجود داره که معتقد باشیم شکسپیر در سال ۱۹۹۳ به عنوان مهمان در خانهی ساوتهمپتون زمان سپری کرده. اولاً در اون زمان نمایشنامهای به اسم “درد بیهودهی عشق” نوشته. معمولاً از داستانهای افراد دیگه به عنوان نقطهی شروع استفاده میکرد، ولی سه بار در سالهای دههی ۱۵۹۰ این داستانها محصول تخیل خودش بودن. این نمایشنامهها برای مواقع خاص نوشته شدن گرچه همه بعدها در تئاترهای عمومی اجرا شدن.
درد بیهوده عشق مملو از نوعی زبان عاشقانه هست که لردها و بانوها دوست دارن بشنون، ولی همچنین چند تا شوخی سیاسی و شخصیتهایی که نویسندگان دیگه رو مسخره میکنن هم داره. داستان با دیدار واقعی چند سال قبل بین پادشاه پروتستان ناوار (توسط ۱۵۹۳ هنری چهارم، پادشاه فرانسه) و شاهزاده خانم فرانسه شروع میشه.
پیروان پادشاه در نمایش، بایرن و لانگویل، اسامی لردهایی رو دارن که هنگام ملاقات کنت اسکس با هنری در سال ۱۵۹۱ در فرانسه همراهش بودن. به نظر میرسه احتمالاً این نمایشها برای اجرای خصوصی در خونهی ساوتهمپتون نوشته شده باشن، وقتی تئاترها به خاطر طاعون بسته بودن.
بعد از مرگ ملکه الیزابت در سال ۱۶۰۳ پادشاه جیمز اول ساوتهمپتون رو از زندان آزاد کرد و کمی بعد شریک رقص مورد علاقهی ملکه جدید، اَن از دانمارک شد. در زمستان ۱۶۰۴ و ۱۶۰۵ شرکت شکسپیر ۱۱ بار در دربار اجرا داشت. احتمالاً ساوتهمپتون نمایشها رو انتخاب کرده بود که ۸ تا از اونها توسط شکسپیر نوشته شده بودن.
بیشتر نمایشها موفقیتهای اخیر شکسپیر بودن، ولی درد عشق بیهوده هم بین اونها بود. به نظر انتخاب عجیبی میرسه، مگر اینکه ساوتهمپتون خوش شانسیش رو جشن میگرفته و سالها قبل اولین اجراش رو در دوران شادتر به یاد آورده.
حتی اگه شکسپیر در سالهای ۱۵۹۳ و ۱۵۹۴ مدتی در خونهی ساوتهمپتون مونده باشه هم لرد جوان نمیتونست کمک زیادی بهش بکنه. با رد کردن ازدواج با نوهاش لرد بارگلی رو آزرده بود و بیشتر پولش رو خرج کرده بود. به نظر میرسید ساوتهمپتون همچنان در مورد شکسپیر خوب فکر میکرده، ولی شکسپیر مجبور بود برگرده تئاتر تا خرج زندگیش رو دربیاره.
آیندهی تئاتر در انگلیس در بهار ۱۵۹۴ خیلی نامشخص بود. مارلو مرده بود. طبق گزارش رسمی با یک مرد دیگه سر قبض میخونه بحثش شده بود و کشته شده بود ولی مرد مجازات نشده بود. مرد دیگه جاسوس دولت بود و مارلو هم به عنوان جاسوس کار میکرد. نویسندههای مدرن معتقدند مارلو کشته شد چون دوست داشت مردم رو شوکه کنه و اسرار دولت رو زیادی میدونست.
در شانزدهم آوریل ۱۵۹۴ لرد فردیناندو استرنج ناگهان درگذشت. حامی شرکتی بود که شکسپیر احتمالاً وقتی به لندن اومد بهش ملحق شده بود. مردم میگفتن دولت استرنج رو مسموم کرده چون بعضی از کاتولیکها میخواستن پادشاه بشه. در سال ۱۵۹۱ وقتی ادوارد آلین با جیمز بربگ بحثش شد، شرکت به دو قسمت تقسیم شد.
آلین و چند نفر دیگه از بازیگران تئاتر برباگ رو ترک کردن و چند تا از کتابهای نمایش رو با خودشون بردن و به صاحب مالک تئاتر رقیب فیلیپ هنسلو پیوستن. لرد استرنج همچنان حامی این گروه بود. وقتی تئاترها بسته بودن آلین با دختر هنسلو ازدواج کرد. احتمالاً شکسپیر اول با خانوادهی برباگ موند و مدتی کنت پمبراک حامی اونها بود.
در سال ۱۵۹۳ در دوران طاعون دو شرکت به تور کشور رفتن. تور پمبراک یک فاجعه بود و بازیگرها همه چیز رو از دست دادن. شکسپیر همراه اونها نبود شاید چون با کنت ساوتهمپتون میموند.
به نظر میرسید تئاتر در لندن به پایان برسه چون هیچ کس نبود که ازش حمایت کنه. بعد دولت نجاتش داد. برای بازیگران الیزابتی و برای ما خوششانسی بود که ملکه به نمایشها علاقهی زیادی داشت. دوست داشت هر سال در کریسمس اجراهایی رو در دربار ببینه.
شورای شهر اغلب از دولت میخواست سالنهای نمایش رو تعطیل کنن، ولی همیشه بهشون گفته میشد که باید باز نگهشون دارن. بازیگران قبل از اجرا جلوی ملکه نیاز به تمرین داشتن.
دولت دو شرکت جدید تشکیل داد و هر کدوم یک حامی داشتن. یک شرکت که در تئاتر هنسلو اجرا میکرد توسط ادوارد آلین هدایت میشد. شکسپیر برگشت به شرکت دیگه در تئاتر بربگ. بازیگر نقش اول پسر بربگ، ریچارد بود و حامیش لرد هانسدون بود.
لرد هانسدون پسرخالهی ملکه و مرد مهمی در دربار بود. یک پیرمرد بود ولی دوست خوبی برای بازیگران بود. شکسپیر وقتی به بربگ پیوست با هوشمندی انتخاب کرد. جیمز بربگ مثل هنسلو اغلب سر بازیگران کلاه میذاشت، ولی پسرش، ریچارد دوست شکسپیر بود. وقتی پدرش مُرد، شکسپیر یکی از شرکای شرکت شد.
شکسپیر برای بازیگرانی که میشناخت مینوشت و نمایشنامههاش نتیجه کار گروهی بودن. بنابراین برای ما مهم هست که بربگ بازیگر جالبتری از آلین بود و کل زندگیش رو در تئاتر سپری کرد. آلین در سال ۱۵۹۷ صحنه رو ترک کرد و به عنوان شریک هنسلو ثروتمند شد. بربگ سه سال پس از شکسپیر در سال ۱۶۱۹ در سال مرگش هنوز بازی میکرد.
آلین و بربگ شبیه دو بازیگر نقش اول نمایشنامههای شکسپیر در قرن بیستم در انگلیس - جان گیلگاد و لارنس اولیور - بودن. آلین مثل گیلگاد صدای زیبایی داشت. در سخنرانیهای طولانی که مارلو براش مینوشت بهترین بود. سخنان خوبی بودن ولی نیاز به حرکات زیاد نداشتن. بربگ مثل الیور روی صحنه خیلی فعالتر بود و میتونست نقشهای مختلفی بازی کنه.
نمیدونیم شکسپیر قبل از تعطیل شدن سالنهای نمایش ریچارد سوم رو نوشته یا نه. شخصیت این بدذات فوقالعاده رو در قسمت آخر نمایشنامهی تاریخیش، هنری ششم ابداع کرده بود. این نقشی عالی برای بربگ بود، همونطور که صدها سال بعد برای لارنس اولیور بود. طبق معمول شکسپیر نویسندهی دیگهای رو کپی کرده و کارش رو بهبود داده بود.
ریچارد مثل یهودی مالتا در نمایش مارلو به اون اسم هست، ولی نمایشنامه شکسپیر بهتره. تماشاچی نیمه شوکه و نیمه سرگرم تماشا میکنه وقتی بدذات میاد جلوی صحنه - در تئاتر الیزابت میان تماشاچیها بود - و برنامههاش رو بهشون میگه. بعد نیمه شوکه و نیمه هیجانزده تماشا میکنن تا ببینن آیا موفق خواهد شد یا نه.
متن انگلیسی فصل
CHAPTER FOUR
Plague, Poems and a Patron
When Robert Greene wrote his attack on Shakespeare in 1592, the theatres were closed. The plague had returned to London that summer and the future for a dramatist was uncertain. Who could say when the theatres would open again? In fact, they were closed all through the following year, and by the spring of 1594 the actors were in serious trouble.
Most writers at that time needed a patron. A lord like Lord Ferdinando Strange sometimes gave his name to a company of actors, but poets were the only writers who could hope for support. No help was given to dramatists. So, in the spring of 1593, Shakespeare wrote a poem, Venus and Adonis, and published it with a letter to Henry Wriothesley, Earl of Southampton.
We cannot be sure that he knew the Earl at this time, but it seems likely that they met and that Southampton invited him to his country house in Hampshire. Shakespeare’s second long poem, The Rape of Lucrece, was published in the following year. In it he says that his love for the Earl ‘is without end’, and promises that his past and future work is for his patron.
The relationship between Shakespeare and Southampton has been a cause of argument. Was the Earl the handsome young man who appears in the Sonnets? In these poems, the poet loves him but the young man takes a dark-haired woman from him. We shall never know.
Southampton was certainly handsome, and people said that he had physical relationships with other men, which was a crime in those days. When Shakespeare published Venus and Adonis, Southampton was only twenty years old.
The political connections are more important. Southampton was a close friend of the Earl of Essex, a favourite of Queen Elizabeth and the leader of a political party. Essex continually criticized the government of Lord Burghley, who had been the Queen’s first minister since the beginning of her reign.
After 1594, Shakespeare’s theatre company supported Essex, and they were very lucky to escape punishment when he was executed in 1601. Southampton, too, was fortunate to be sent to prison instead of dying with him.
There are two reasons for believing that Shakespeare spent time as a guest in Southampton’s house in 1593. First, during that time he wrote a play called Love’s Labour’s Lost. He usually used stories by other people as a starting point, but on three occasions in the 1590s the story was the product of his own imagination. These plays were written for special occasions, though they were all performed in the public theatre later.
Love’s Labour’s Lost is full of the kind of romantic language that lords and ladies liked to hear, but there are also a few political jokes and characters who make fun of other writers. The story begins with the real meeting some years before between the Protestant King of Navarre (by 1593 Henry IV, King of France) and the Princess of France.
The King’s followers in the play, Biron and Longueville, have the names of the lords who were with him when the Earl of Essex met Henry in France in 1591. It seems likely that the play was written for a private performance at Southampton’s house while the theatres were closed because of the plague.
After Queen Elizabeths death in 1603, King James I freed Southampton from prison and he soon became the favourite dancing partner of the new queen, Anna of Denmark. In the winter of 1604-5, Shakespeare’s company performed at court eleven times. Southampton probably chose the plays, eight of them by Shakespeare.
Most of them were his more recent successes, but among them was Love’s Labour’s Lost. It seems a strange choice unless Southampton was celebrating his good luck and remembered its first performance in happier times many years earlier.
Even if Shakespeare spent some time in Southampton’s house in 1593-4, the young lord could not give him much help. He had annoyed Lord Burghley by refusing to marry his granddaughter, and had spent most of his money. It seems that Southampton continued to think well of Shakespeare, but Shakespeare had to return to the theatre to earn his living.
The future of the theatre in England in the spring of 1594 was very uncertain. Marlowe was dead. According to the official report, he had an argument with another man over a bill in a pub and was killed, but the man was not punished. The other man was a government spy, and Marlowe had also worked as a spy. Modern writers suggest that Marlowe was killed because he liked to shock people and knew too many of the government’s secrets.
On 16 April 1594, Lord Ferdinando Strange died suddenly. He had been the patron of the company that Shakespeare had probably joined when he came to London. People said that the government had poisoned Strange because some Catholics wanted him to be king. His company had divided in two in 1591, when Edward Alleyn had had an argument with James Burbage.
Alleyn and some other actors had left Burbage’s theatre, taking some of the play books with them, and had joined a rival theatre owner, Philip Henslowe. Lord Strange had continued to be the patron of this group. While the theatres were closed, Alleyn had married Henslowe’s daughter. Shakespeare probably stayed with the Burbage family at first, and for a time the Earl of Pembroke was their patron.
In 1593, during the time of the plague, the two companies went on tours of the country. The Pembrokes’ tour was a disaster and the actors lost everything. Shakespeare was not with them, perhaps because he was staying with the Earl of Southampton.
It seemed that the theatre in London would come to an end because there was no one to support it. Then the government saved it. It was fortunate for Elizabethan actors, and for us, that the Queen was very fond of plays. Every year she liked to see performances at court at Christmas time.
The city council often asked the government to close the theatres, but they were always told that they had to keep them open. The actors needed to practise before performing in front of the Queen.
The government formed two new companies, and each had a patron. One company, acting at Henslowe’s theatre, was led by Edward Alleyn. Shakespeare returned to the other company at Burbages theatre. The leading actor there was Burbages son, Richard, and its patron was Lord Hunsdon.
Lord Hunsdon was the Queen’s cousin and an important man at court. He was an old man, but was a good friend to the actors. Shakespeare chose wisely when he joined Burbage. James Burbage, like Henslowe, often cheated the actors, but his son Richard was Shakespeare’s friend. When his father died, Shakespeare became one of the partners in the company.
Shakespeare wrote for the actors that he knew and his plays are the result of working as part of a team. So it is important for us that Burbage was a more interesting actor than Alleyn and spent his whole life in the theatre. Alleyn left the stage in 1597 and grew rich as Henslowe’s partner. Burbage was still acting in the year of his death, three years after Shakespeare in 1619.
Alleyn and Burbage were similar to the two leading actors in Shakespeare’s plays in England in the twentieth century, John Gielgud and Laurence Olivier. Alleyn, like Gielgud, had a beautiful voice. He was at his best in the long speeches that Marlowe wrote for him. They were fine words but did not demand much movement. Burbage, like Olivier, was more active on the stage and could play many different parts.
We do not know if Shakespeare had written Richard III before the theatres closed. He had already invented the character of this wonderful villain in the last part of his history play, Henry VI. It was the perfect part for Burbage, as it was hundreds of years later for Laurence Olivier. As usual, Shakespeare had copied another writer and improved his work.
Richard is like the Jew of Malta in Marlowe’s play of that name, but Shakespeare’s play is better. The audience watch, half shocked and half amused, as the villain comes to the front of the stage - in the Elizabethan theatre he was in the middle of them - and tells them his plans. Then they watch, half shocked and half excited, to see if he will succeed.