سرفصل های مهم
تئاتر گوی
توضیح مختصر
شکسپیر شریک تئاترِ گوی میشه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح خیلی سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل ششم
تئاتر گوی
در طول سال ۱۵۹۸ شکسپیر یک کمدی دیگه نوشت که امروزه هنوز هم محبوب هست- “هیاهوی بسیار برای هیچ”. طبق معمول از دو داستان برای مقایسه استفاده کرد. یک زوج از داستان ایتالیایی گرفت: کلادیو و هیرو. اونها عقاید سنتی نسبت به عشق و ازدواج منظم دارن. یک زوج دیگه، بئاتریس و بندیک ابداع کرد.
اونها یاد میگیرن که عشق واقعی محصول چیزی هست که شکسپیر در یکی از غزلهاش بهش میگه “ازدواج ذهنهای حقیقی”. شخصیت طنز پلیس شهر، داگبری از دوران کودکیش در استراتفورد میاد.
همه چیز به نظر برای شرکت خوب پیش میره. جیمز بربگ مرده و حالا شرکت متعلق به پسرهاش، ریچارد و کاتبرت هست. ولی در زمستان سرد ۱۵۹۸ مشکلاتی داشتن؛ تئاتر داخل شهر لندن بود و مالک زمین اجازه نمیداد اونجا ادامه بدن. مجبور بودن چندین بار در کریسمس در دربار اجرا کنن و یکی دو ماه در یک ساختمان کوچیکتر دیگه اجرا کردن.
بعد برادرها تصمیم شجاعانهای گرفتن. بین اجراهاشون در دربار کل تئاتر چوبی رو تکه تکه کردن و بردن اون طرف رودخانه به زمینی بیرون شهر. بهار یک تئاتر جدید به اسم گوی ساختن. بربگها به پول نیاز داشتن بنابراین از پنج عضو اصلی شرکت دعوت کردن تا به اونها ملحق بشن. از این زمان شکسپیر شریک تئاتر بود.
شکسپیر برای تئاتر جدید سه نمایشنامه نوشت. هنری پنجم رو برای تکمیل شاهزاده تموم کرد همچنین یک کمدی “هر طور میلته” و یک تراژدی “ژولیوس سزار” تولید کرد.
لارنس اولیور در پایان جنگ جهانی دوم فیلم بزرگی از هنری پنجم ساخت. تونست صحنههای نبرد رو به صورت رنگی در فیلم نشون بده. شکسپیر متوجه شد انجام این کار روی صحنه چقدر دشوار خواهد بود، بنابراین سخنرانیهایی نوشت - که احتمالاً خودش صحبت کرد - و از تماشاگران خواست از تخیلاتشون استفاده کنن.
در تئاتر الیزابتی همیشه باید این کار رو میکردن. تئاتر در فضای باز بود و بعضی از تماشاگران در هوای آزاد دورِ صحنه میایستادن. مردم میتونستن پول بیشتری برای صندلیهای کناری پرداخت کنن. اگه میخواستن دیده بشن و نمایش رو نبینن میتونستن پول بدن و روی خود صحنه بشینن.
فقط دو ورودی وجود داشت و هر دو پشت صحنه بودن، ولی یک در مخصوص در زمین وجود داشت که شخصیتهایی مثل ارواح و شیاطین میتونستن یکمرتبه ظاهر بشن. ولی گرچه بازیگران چند مبلمان ساده داشتن، ولی تماشاگران باید تصور میکردن صحنهی وقوع اتفاق کجاست.
نمایشنامهنویس همچنین باید به خاطر داشت که بازیگرها همیشه در تئاتر اجرا نمیکنن. اغلب در دربار اجرا میکردن. اگر در شهر طاعون بود، مجبور بودن به تور برن و در هر ساختمانی که میتونستن پیدا کنن، بازی میکردن.
برخلاف بیشتر نمایشنامهنویسهای دیگه شکسپیر در نمایشها بازی میکرد. این مزیت بزرگی بود. وقتی مینوشت تصور میکرد بازیگرها کجا خواهند بود. نمایشنامههاش پر از سطرهاییه که به تماشاگر میگه چه اتفاقی داره میفته و به بازیگران نشون میده چیکار کنن. داستان اصلی کمدی زیباش “هر طور میلته” از کتاب محبوب توماس لاج هست.
در اوایل نمایش، زنِ قهرمان، رزالیند و دختر خالهاش، سلیا میرن جنگل تا دنبال پدر رزالیند بگردن. شاید بازیگرها دو یا سه درخت روی صحنه بذارن ولی تماشاگران وقتی رزالیند میگه: “خب، این جنگل آردنه” میدونن دخترها رسیدن.
به همین ترتیب شکسپیر ورود و خروج شخصیتها به صحنه رو به تماشاگران میگفت. تصویری از صحنه رو به اونها میداد و زمان رو بهشون میگفت. نمایشهای گوی بعد از ظهرها اجرا میشدن، ولی صحنه هملت از نیمه شب شروع میشه و وقتی هوراتیو طلوع آفتاب رو از روی تپه در شرق توصیف میکنه، به پایان میرسه.
گرچه ممکنه به نظر برسه که تماشاگران مجبور بودن تمام مدت از تخیلشون استفاده کنن، ولی تئاترهای الیزابتی در مقایسه با اکثر تئاترهای امروزی یک مزیت بزرگ داشتن. فضای صحنه خیلی بزرگتر بود و بازیگرها میتونستن وسط تماشاگران بایستن.
برای شخصیتی مثل ریچارد سوم یا هاملت آسونتر بود کاری کنه تماشاگران باور کنن سایر بازیگران روی صحنه نمیتونن صداش رو بشنون. اون به تماشاگران خیلی نزدیکتر از اونها بود. در صحنهی دوم هاملت حداقل ۱۰ بازیگر میان روی صحنه. تختهایی برای پادشاه و ملکه میارن و نزدیک اونها میایستن وقتی کلادیوس سخنرانی سیاسی طولانی انجام میده.
همه لباسهای رنگ روشن پوشیدن تا عروسی کلادیوس و گرترود رو جشن بگیرن به غیر از هاملت که مشکی پوشیده. اون جلوی صحنه تا جای ممکن به دور از پادشاه و ملکه ایستاد و نظراتش در مورد اونها رو به تماشاگران گفت.
گوی بلافاصله محبوبترین تئاتر لندن شد. در سپتامبر ۱۵۹۹ یک بازدیدکنندهی سوئیسی، توماس پلاتر، اجرای ژولیوس سزار رو اونجا دید. دفتر خاطراتش ایدهای به ما میده که اجرای دورهی الیزابتی چطور هست. حتی بعد از یک تراژدی بازیگرها میرقصیدن: “من تراژدی ژولیوس سزار رو با بازی خیلی خوب حداقل ۱۵ شخصیت دیدم. در انتها طبق رسمشون رقصیدن.”
متن انگلیسی فصل
Chapter six
The Globe Theatre
During 1598, Shakespeare wrote another comedy that is still popular today, Much Ado About Nothing. As usual, he used two stories for a comparison. He took one couple, Claudio and Hero, from an Italian story. They have traditional ideas of love and arranged marriage. He invented the other couple, Beatrice and Benedick.
They learn that real love is the product of what he calls in one of his sonnets, ‘the marriage of true minds’. The character of the comic town policeman, Dogberry, comes from his Stratford childhood.
Everything seemed to be going well for the company. James Burbage was dead, and the company now belonged to his sons, Richard and Cuthbert. But in the cold winter of 1598, they had problems. The theatre stood inside the city of London, and the owner of the land refused to let them continue there. They had to perform a number of times at court at Christmas time, and for a month or two they acted in another, smaller building.
Then the brothers reached a brave decision. Between their performances at court they took the whole wooden theatre, in pieces, across the river to some land outside the city. In the spring they built a new theatre and called it the Globe. The Burbages needed money and so they invited the five leading members of the company to join them. From this time, Shakespeare was a partner in the theatre.
For the new theatre, Shakespeare wrote three plays. He finished Henry V to complete the story of the Prince, and he also produced a comedy, As You Like It, and a tragedy, Julius Caesar.
Laurence Olivier made a great film of Henry V at the end of the Second World War. He was able to show the scenes of fighting in colour in the film. Shakespeare realized how difficult it would be to do this on the stage, so he wrote speeches - which he probably spoke himself - asking the audience to use their imagination.
In an Elizabethan theatre, they always had to do this. The theatre was outdoors and some of the audience stood around the stage in the open air. People could pay more money for seats at the sides. If they wanted to be seen, not to see the play, they could pay to sit on the stage itself.
There were only two entrances, both at the back of the stage, but there was a special door in the floor where characters like ghosts and devils could suddenly appear. But although the actors had some simple pieces of furniture, the audience had to imagine where the scene was taking place.
The dramatist also had to remember that the actors would not always perform in a theatre. They often performed at court. If there was plague in the city and they had to go on tour, they had to act in any building that they could find.
Unlike most other dramatists, Shakespeare acted in the plays himself. This was a great advantage. While he was writing, he imagined where the actors would be. His plays are full of lines that tell the audience what is happening and show the actors what to do. The main story of his beautiful comedy, As You Like It, comes from a popular book by Thomas Lodge.
Early in the play the heroine, Rosalind, and her cousin, Celia, go to the forest to look for Rosalind’s father. Perhaps the actors put up two or three trees on the stage, but the audience knew that the girls had arrived when Rosalind said, ‘Well, this is the forest of Arden.’
In the same way, Shakespeare told the audience when characters were coming on the stage or going off. He gave them a picture of the scene and told them the time. Plays at the Globe were acted in the afternoon, but the first scene of Hamlet begins at midnight and ends as Horatio describes the sun coming up over a hill in the east.
Although it may seem that the audience had to use their imagination all the time, Elizabethan theatres had one great advantage when compared with most theatres today. The stage area was much bigger, and the actors could stand in the middle of the audience.
It was easier for a character like Richard III or Hamlet to make the audience believe that the other actors on the stage could not hear him. He was much nearer to the audience than to them. In the second scene of Hamlet, at least ten actors came on to the stage. They placed thrones for the King and Queen, and stood near them while Claudius made a long political speech.
Everyone was dressed in bright colours to celebrate the wedding of Claudius and Gertrude except Hamlet, who was dressed in black. He stood at the front of the stage, as far from the King and Queen as possible, and told the audience what he thought of them.
The Globe immediately became the most popular theatre in London. In September 1599 a Swiss visitor, Thomas Platter, saw a performance of Julius Caesar there. His diary gives us an idea of what an Elizabethan performance was like. Even after a tragedy, the actors danced: ‘I saw the tragedy of Julius Caesar with at least fifteen characters very well acted. At the end they danced according to their custom.’