سرفصل های مهم
رومیها، یونانیها و یک عروسی
توضیح مختصر
دختر شکسپیر ازدواج میکنه و مادرش میمیره.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح خیلی سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل نهم
رومیها، یونانیها و یک عروسی
شکسپیر برای موضوعات سه نمایشنامهی بعدیش به تاریخ روم برگشت. ژولیوس سزار چند سال قبل موفق شده بود، بنابراین احتمالاً شرکت فکر میکرد ادامهی داستان ایدهی خوبی میشه. منبع شکسپیر برای نمایشنامه مورخ یونان، پلوتارک بود که در قرن دوم مینوشت.
ترجمهی خیلی خوبی از کارش به زبان انگلیسی وجود داشت که شکسپیر ازش استفاده کرده بود. بنابراین در انتهای سال ۱۶۰۶ و اوایل سال ۱۶۰۷ اولین نمایشنامه به نام آنتونی و کلئوپاترا رو نوشت.
در زمان شکسپیر مردم فکر میکردن رومیها مهمترین مردمی هستن که تا حالا زندگی کردن. در کلیساهای پروتستان به لاتین نیاز نبود ولی پسرها هنوز هم در مدرسه این زبان رو میخوندن تا بتونن ادبیات رومی رو بخونن.
کار نویسندههایی مثل پلوتارک بهشون کمک میکرد ایدههای خودشون از جامعه و سیاست رو شکل بدن. بیشتر از همه به زندگی مردان بزرگی مثل ژولیوس سزار و مارک آنتونی علاقهمند بودن.
شکسپیر منبع اون رو بیشتر از همهی نمایشنامههای دیگه دنبال میکرد. ولی همیشه نظر پلوتارک در مورد شخصیتها رو قبول نداشت و در این زمان تونست ترجمهای عالی به شکلی از زبان که برای موضوع بهتر بود انجام بده.
به همین دلیل زبان آنتونی و کلئوپاترا، نمایشنامهای دربارهی دو تا از مشهورترین عشاق تاریخ جهان، شاید بهترین و رمانتیکترینی هست که نوشته.
سخنرانیهای فوقالعادهی کلئوپاترا این نقش رو برای یک بازیگر زن سخت میکنه. اون موقع هیچ بازیگر زنی در تئاتر وجود نداشت بنابراین تمام نقشهای زنان توسط پسرها بازی میشد. باور اینکه یک پسر به عنوان کلئوپاترا ظاهر بشه سخته. ولی شکسپیر همیشه با فکر به شرکتش مینوشت.
در طنزهایی مثل “هر طور میلته” و “شب دوازدهم” داستان بهانهی خوبی بهش میداد تا در بیشتر نمایش قهرمان زن لباس پسر به تن کنه و به این ترتیب پسر میتونست از صدای خودش استفاده کنه. ولی بانو مکبث، کلئوپاترا و المنیا مادر قهرمان در کرولانوس زنان مسنتری هستن. به نظر احتمالاً بین سالهای ۱۶۰۶ و ۱۶۰۸ پسری در شرکت بوده که توانایی بازی چنین نقشهایی رو داشته.
شکسپیر با یادآوری به حضاری که در حال تماشای یک نمایش هستن، نشون میده که به بازیگرها اطمینان داره. وقتی بروتوس و کاسیوس سزار رو در ژولیوس سزار میکشن، کاسیوس میگه صحنهی قتل در کشورهایی (مثل انگلیس) که هنوز وجود ندارن و به زبانهایی (مثل انگلیس) که هنوز شناخته نشدن، بازی خواهد شد.
در آنتونی و کلئوپاترا شکسپیر جسارت بیشتری داره. کلئوپاترا بعد از مرگ آنتونی متوجه میشه که اکتاویوس اون رو به رم میبره و اون رو به مردم عادی نشون میده. کلئوپاترا میگه بازیگران اون و آنتونی رو مسخره میکنن و پسری با صدای بلند میبینه که نقش کلئوپاترا رو بازی میکنه و کاری میکنه اون، یک ملکهی بزرگ، کم ارزش به نظر برسه.
بعضی از نویسندگان تصور کردن که وقتی شکسپیر این رو نوشت، از حضار معذرتخواهی میکرده. گرچه میشه ادعا کرد که عکس این قضیه صادقه. به قدری از خودش و بازیگران مطمئن بود که در بیشتر لحظات نمایش میگفت: “ما به اندازهای خوب هستیم که بزرگترین مردمی که تا حالا زندگی کردن رو به شما نشون بدیم.”
امروزه مردم نظرات خیلی متفاوتی درباره آنتونیو و کلئوپاترا دارن. رمانتیکها دوست دارن عنوانی به نمایش بدن که جان درایدن چند سال بعد به نمایشش درباره معشوقهها داد: همه برای عشق (یا جهان گم شده). بقیه این رو بیشتر سیاسی میبینن؛ مثل پلوتارک که گفت رابطهی آنتونی با کلئوپاترا آنتونی رو نابود کرد.
این گروه دوم نمیفهمن علت این که شکسپیر به کلوپاترا اجازه میده تا پایان نمایش آنتونی رو با اکتاویوس، رقیبش در قدرت در رم مقایسه کنه و بگه موفقیتهای اکتاویوس هیچ اهمیتی ندارن، رو درک کنن. شکسپیر میگه بزرگی یک ویژگی شخصی هست که آنتونی داشت و اکتاویوس هیچ وقت نخواهد داشت.
شکسپیر در این بحث طرف نگه نمیداره. از تجربه خودش میدونست که در سیاست خونسردی مردی مثل اکتاویوس همیشه قلب سخاوتمند و گرم مردی مثل آنتونی رو شکست میده. این اتفاق رو زمانی دیده بود که پسر لرد برگلی، سیسیل، برای کنت اسکسِ محبوبتر، زیادی باهوش بود.
این نمایش در واقع دربارهی ستاره بودن هست. از نظر شکسپیر و مخاطبانش، ستارهها مثل امروز بازیگران، خوانندگان پاپ و فوتبالیستها نیستن. آدمهای قدرتمندی هستن: پادشاهان، ملکهها، لردها و بانوها. جالبه که وقتی آنتونی باور داره کلئوپاترا مرده و تصمیم میگیره خودش رو هم بکشه، تصور میکنه دوتایی دوباره بعد از مرگ دیدار میکنن.
دنبال عشقبازی تا ابد نیست. براش مهمه که معشوقههای بزرگ دیگهی تاریخ اونها رو به عنوان بزرگترین همه بشناسن.
به همین ترتیب، کلئوپاترا خودش رو در پایان نمایش میکشه، چون این ثابت میکنه که اون یک ملکه هست. اجازه نمیده هر شخص عادی دیگه فرصت نابودیش رو داشته باشه. برای آنتونی و کلئوپاترا در پایان نمایش ناراحت نمیشیم، مثل وقتی که برای مرگ معشوقههای جوانی مثل رومئو و ژولیت ناراحت شدیم. فقط میتونیم اونها رو تحسین کنیم، چون بزرگان واقعی از ترحم مبرا هستن.
بعد از این شکسپیر احتمالاً روی داستان دیگری از پلوتارک، تیمون آتنی کار کرده. این نمایشنامه به نظر ناتمام میرسه و هیچ گزارشی از اجرای این نمایش در دوران زندگی شکسپیر وجود نداره. در داستان تیمون، ژنرال یونانی آلکیبیادس، ظاهر میشه.
در جنگ بین آتن و اسپارتا، آلکیبیادس، از آتن بیرون رانده شد و برای انتقام ارتش اسپارتا رو بر ضدش رهبری کرد. ولی وقتی شکسپیر تصمیم گرفت نمایشنامهای دربارهی مردی مثل اون بنویسه، به جاش داستان مشابهی دربارهی یک رومی، کوریولانوس، انتخاب کرد.
کرولیانوس، سیاسیترین نمایش شکسپیر هست. در این نمایشنامه نگرش طبقات مختلف جامعه رو مقایسه میکنه و به این ترتیب بیشتر خوانندگان امروزی این رو مطابق عقاید سیاسی خودشون درک میکنن. این اشتباهه، چون جامعه از دوران شکسپیر زیاد تغییر کرده و وقتی شکسپیر نمایش رو در مقایسه با روم، منبعش، مینوشت، جامعه در اون زمان هم تغییر کرده بود.
وقتی رم هنوز یک شهر ایالتی کوچیک بود و با همسایگانش میجنگید، به گروه خاصی از سربازان حرفهای در زمان جنگ نیاز داشت. اونها شبیه مردان فیلمهای تاریخ ژاپن مثل هفت سامورایی بودن. در این نمایش، کوریولانوس، شجاعترینشون هست. در پایان این جنگ مردانی از این دست اغلب برای فرمانروایی شهر در دوران صلح انتخاب میشن. کورنیالوس مغرور هست و هیچ مهارت سیاسی نداره.
رهبران مردم عادی بهش حمله میکنن؛ حالا بهش نیاز ندارن و اون هم تمایلی نداره برای گرفتن آراشون دروغ بگه. به نظرش فقط مردم طبقهی خودش که برای شهر جنگیدن باید حق رأی داشته باشن.
هیچ کدوم از شخصیتها در کرولیانوس قابل تحسین نیستن. شکسپیر نسبت به پلوتارک دلیل بهتری به مردم میده تا کورنیالوس رو دوست نداشته باشن ولی نشون میده که به آسونی فریب میخورن. در تمام نمایشنامههاش مردم عادی معمولاً مهربون و معقول هستن، ولی وقتی جمعیتی رو شکل میدن، دیگه فکر نمیکنن و خشن میشن.
از بعضی جهات خود کورنیالوس مثل آنتونی و تیمون هست. همه مردانی هستن که از رسوم جامعه پیروی نمیکنن و در نهایت به همین دلیل نابود میشن.
فقط میتونیم دیدگاههای سیاسی خود شکسپیر رو حدس بزنیم. ولی احتمالاً مشابه دیدگاههای رهبران پارلمانی بود که چهل سال بعد علیه پادشاه شورش کردن و اون رو در سال ۱۶۴۹ اعدام کردن. برخلاف پادشاه معتقد بودن که مردم باید حق انتخاب رهبرانشون رو داشته باشن.
ولی همچنین باور داشتن که فقط مالکان باید رأی بدن، چون مردم دیگه چیزی برای از دست دادن ندارن. شکسپیر که املاک زیادی داشت، تقریباً مطمئناً موافق بود.
در طول این دوران دو واقعهی مهم در زندگی شخصی شکسپیر رخ داد. در ژوئن سال ۱۶۰۷ دختر بزرگتر شکسپیر، سوسانا با دکتر جان هال ازدواج کرد. سوسانا حالا ۲۴ ساله بود و شوهرش ۳۲ ساله. هال در دانشگاه کمبریج درس خونده بود و چند سال قبل به استراتفورد نقل مکان کرده بود. در حرفهی پزشکی و استفاده از گیاهان برای درمان بیمارانش شناخته شد.
مردی جدی بود و تقریباً قطعاً باهوشترین فرد استراتفورد به غیر از خود شکسپیر. واضحه که شکسپیر اون رو دوست داشت و خوشحال بود که دختر مورد علاقهاش چنین شوهر خوبی پیدا کرده. از این زمان موضوع اصلی نمایشنامههاش رابطهی بین والدین و فرزندان، به ویژه بین پدر و دختر هست.
شکسپیر احتمالاً در مورد مسئولیتهاش به عنوان یک پدر جدی بود و احتمالاً پدر بهتری نسبت به شوهر یا پسر بود. بعضی از نویسندگان اظهار کردن وقتی شخصیتهای قدرتمند زن مثل ولوودینیا، مادر کرولیانوس رو ابداع میکرد، به مادر خودش، ماری آردن، فکر میکرد.
مادرش در سپتامبر ۱۶۰۸ درگذشت. شاید برای انتشار غزلهاش تا یک سال بعد از مرگ مادرش منتظر موند چون تمایل نداشت مادرش جزئیات زندگی شخصیش رو بدونه.
متن انگلیسی فصل
Chapter nine
Romans, Greeks and a Wedding
Shakespeare returned to Roman history for the subjects of his next three plays. Julius Caesar had been successful a few years earlier, so the company probably thought that it would be a good idea to continue the story. Shakespeare’s source for that play had been the Greek historian, Plutarch, who wrote in the second century.
There was a very good translation of his work in English, which Shakespeare used. So towards the end of 1606 or early in 1607, he wrote the first of these plays, Antony and Cleopatra.
In Shakespeare’s time, people thought that the Romans were the most important people who had ever lived. Latin was not needed in Protestant churches, but boys still studied it at school so they could read Roman literature.
The work of writers like Plutarch helped them form their ideas about society and politics. Above all, they were interested in the lives of great men like Julius Caesar and Mark Antony.
Shakespeare followed his source more closely than in other plays. But he did not always share Plutarch’s opinion of the characters, and by this time he was able to turn the excellent translation into the form of language that was best for the subject.
For this reason, the language of Antony and Cleopatra, a play about two of the most famous lovers in the history of the world, is perhaps the finest and most romantic that he ever wrote.
Cleopatra’s wonderful speeches make it a very difficult part for an actress. There were no actresses in the theatre at that time, so all the women’s parts were played by boys. It is hard to believe that a boy appeared as Cleopatra. But Shakespeare always wrote with his company in mind.
In comedies like As You Like It and Twelfth Night, the story gave him the excuse to dress the heroine in boy’s clothes for most of the play and so the boy could use his own voice. But Lady Macbeth, Cleopatra and Volumnia, the hero’s mother in Coriolanus, are much older women. It seems likely that between 1606 and 1608, there was a boy in the company with the ability to play such parts.
Shakespeare shows that he is confident in the actors by reminding the audience that they are seeing a play. When Brutus and Cassius have killed Caesar in Julius Caesar, Cassius says that the scene of the murder will be acted in countries (like England) that do not yet exist and in languages (like English) that are not yet known.
In Antony and Cleapatra, Shakespeare is even more daring. Cleopatra realizes after Antony’s death that Octavius will take her to Rome and show her to the ordinary people. Actors, she says, will make fun of her and of Antony, and she will see a boy with a high voice playing the part of Cleopatra and making her, a great queen, look cheap.
Some writers have imagined that when he wrote this, Shakespeare was apologizing to the audience. It can be argued, though, that the opposite is true. He was so sure of himself and the actors that, at the most important moments in the play, he was saying: ‘We are good enough to show you the greatest people who have ever lived.’
Today people have very different opinions about Antony and Cleopatra. Romantics would like to give the play the title that John Dryden gave his play about the lovers some years later - All for Love (or the World Well Lost). Others see it as mainly political - like Plutarch, who said that Antony’s relationship with Cleopatra destroyed him.
This second group cannot understand why Shakespeare allows Cleopatra to compare Antony to Octavius, his rival for power in Rome, at the end of the play and to say that Octavius’s success means nothing. Shakespeare is suggesting that greatness is a personal quality that Antony had and Octavius will never have.
Shakespeare does not take sides in the argument. He knew from his own experience that in politics the cool head of a man like Octavius will always beat the warm, generous heart of a man like Antony. He had seen this happen when Lord Burghley’s son, Cecil, was too clever for the more popular Earl of Essex.
The play is really about being a star. For Shakespeare and his audience stars were not, as they are today, actors, pop singers and footballers. They were people with power - kings and queens, lords and ladies. It is interesting that when Antony believes that Cleopatra is dead and decides to kill himself, he imagines that the two of them will meet again after death.
He is not looking forward to making love for ever. It is important for him that the other great lovers in history will recognize them as the greatest of all.
In the same way, Cleopatra kills herself at the end of the play because this proves that she is a queen. She will not let any ordinary person have the opportunity to destroy her. We do not feel sorry for Antony and Cleopatra at the end of the play as we do when young lovers like Romeo and Juliet die. We can only admire them because the truly great are beyond pity.
After this, Shakespeare probably worked on another story from Plutarch, Timon of Athens. The play seems unfinished, and there is no report of a performance in his lifetime. In the story of Timon the Greek general, Alcibiades, appears.
In the war between Athens and Sparta, Alcibiades was driven out of Athens and in revenge led a Spartan army against it. But when Shakespeare decided to write a play about a man like that, he chose a similar story about a Roman, Coriolanus, instead.
Coriolanus is Shakespeare’s most political play. In it he compares the attitudes of different social classes, and so most readers today understand it according to their own political beliefs. This is a mistake because society has changed so much since Shakespeare’s time - and had already changed when he wrote the play in comparison with the Rome of his source.
When Rome was still a small city state, fighting against its neighbours, it needed a special group of professional soldiers in time of war. They were similar to the men in films about Japanese history like The Seven Samurai. In the play, Coriolanus is the bravest of them. At the end of a war, men like these were often chosen to govern the city in peacetime. Coriolanus is proud and has no political skill.
The ordinary people’s leaders attack him; they do not need him now, and he is not willing to tell lies to get their votes. In his opinion, only people from his own class, who have fought for the city, should have the right to vote.
None of the characters in Coriolanus is admirable. Shakespeare gives the people a better reason for disliking Coriolanus than Plutarch did, but shows that they are easily tricked. In all his plays, ordinary people are generally kind and sensible, but when they form a crowd, they stop thinking and become violent.
In some ways Coriolanus himself is like Antony and Timon. They are all men who do not obey the customs of their society and in the end are destroyed for this reason.
We can only guess Shakespeare’s own political views. But they were probably the same as the views of the parliamentary leaders who rebelled against the King forty years later and executed him in 1649. Unlike the King, they believed that the people should have the right to choose their leaders.
But they also believed that only property owners should vote because other people had nothing to lose. Shakespeare, who owned quite a lot of property, almost certainly agreed.
During this time, there were two important events in Shakespeare’s private life. In June 1607 his older daughter, Susanna, married Dr John Hall. Susanna was now twenty-four and her husband was thirty-two. Hall had studied at Cambridge University and moved to Stratford a few years earlier. He became well known in the medical profession, using plants to cure his patients.
He was a serious man and almost certainly the most intelligent in Stratford, except for Shakespeare himself. It is clear that Shakespeare liked him and was pleased that his favourite daughter had found such a good husband. From this time, the main subject of his plays is the relationship between parents and children, especially between fathers and daughters.
Shakespeare was probably serious about his responsibilities as a father and was probably a better father than he was a husband or son. Some writers have suggested that when he invented powerful female characters like Volumnia, Coriolanus’s mother, he was thinking of his own mother, Mary Arden.
She died in September 1608. Perhaps he waited until after her death before publishing his Sonnets the following year because he was unwilling to let her know the details of his private life.