شیکاگو

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: وکیل خیابان / فصل 10

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

شیکاگو

توضیح مختصر

تخلیه‌ی لانته برتون غیرقانونی بوده.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل دهم

شیکاگو

گفتم: “هکتور، علیه دریک و سوئینی طرح دعوا میشه. نمیتونی از این پنهان بشی.”

در آپارتمان روی زمین خوابیده بودم. اون پایین رو دوست داشتم و بهم کمک می‌کرد موکل‌های جدیدم رو درک کنم. نیمه شب تلفن زنگ زد. کلیر بود. پلیس رفته بود آپارتمانش و می‌خواستن اونجا دنبال پرونده بگردن. به ساعتم نگاه کردم. ساعت یک صبح بود “میام اونجا.”

در باز بود و دویدم داخل. سه تا پلیس اونجا بودن. سر نزدیکترین پلیس داد زدم. “من مایکل براک هستم. شما کی هستید؟” پلیس نه زیاد خوب گفت: “لیتنانت گاسکو”. داد زدم: “کلیر. دوربین رو بیار. طرح دعوا می‌کنم، لیتنات گاسکو.”

لیتنانت گاسکو یه سند نشونم داد. گفت: “یک قاضی این رو امضا کرده. و میگه ما میتونیم اینجا دنبال پرونده بگردیم.” ولی میدونست من وکیلم و زیاد خوشحال نبود.

گفتم: “پرونده اینجا نیست، چون من اینجا زندگی نمیکنم. حالا اسامی‌تون رو بهم بگید و بعد برید.”

کلیر داشت همه‌ی اینها رو با دوربین ضبط می‌کرد. سندشون مشکلی نداشت و من اینو می‌دونستم. ولی سه تا پلیس اسم‌هاشون رو بهم گفتن و بعد رفتن.

“میتونن برگردن؟”کلیر پرسید.

“نه.”

“خوبه.”

“بهشون گفتی من کجا زندگی می‌کنم؟”ازش پرسیدم.

“مایکل، من نمیدونم تو کجا زندگی می‌کنی. فقط یه شماره تلفن بهم دادی.”

بدون اینکه بهش دست بزنم یا ببوسمش شب‌بخیر گفتم. می‌دونستم همین رو میخواد.

سخت فکر کردم. حالا باید همه چیز رو به مردکای می‌گفتم. ممکن بود پلیس بیاد مرکز حقوقی و دنبال پرونده بگرده.

صبح روز بعد سعی کردم به هکتور پالما از دفتر حقوقی زنگ بزنم. منشیش گفت رفته دفتر واشنگتن. تلفن رو قطع کردم. حالا چی؟ به سقف خیره شدم.

مردکای وارد دفتر من شد. داستانم رو شروع کردم: “من و زنم با هم نیستیم. از آپارتمان‌مون جدا شدم.”

مردکای گفت: “متأسفم.” دیگه چی می‌‌تونست بگه؟

“نباش. امروز اول صبح پلیس سعی کرد آپارتمانی که قبلاً زندگی میکردم رو بگرده. دنبال پرونده‌ای می‌گشتن که وقتی از دریک و سوئینی خارج شدم، برداشتم.”

“چه جور پرونده‌ای؟”

“پرونده‌ی دوون هاردی و لانته برتون.”

دارم گوش میدم.”

“فکر نمیکنم دوون هاردی و لانته برتون و بقیه اقامت گزین‌های غیرقانونی بودن. فکر می‌کنم مستأجر بودن. و اگر مستأجر بودن، تخلیه غیرقانونی بود.”

“مطمئناً بود. تخلیه‌ی مستأجر نمیتونه بدون اخطار باشه. ولی میدونی؟ یا حدس میزنی؟”

داستان پرونده‌ی ریوراوکس رو برای مردکای تعریف کردم. بهش گفتم چیزی، احتمالاً یادداشتی به تاریخ ۲۷ ژانویه از پرونده گم شده بود.

“و فکر می‌کنی توی اون یادداشت چی نوشته؟”پرسید.

“نمی‌تونم مطمئن باشم. ولی فکر می‌کنم یادداشتی از طرف هکتور پالما بود. فکر می‌کنم میدونست اونها مستأجر هستن و تو یادداشت این رو نوشته بود. ولی ریوراوکس می‌خواست اونها سریع از اونجا برن تا بتونه خراب کردن انبار رو شروع کنه. می‌خواستن در فوریه ساختمان جدید رو برای دفتر پست شروع کنن. فکر می‌کنم یادداشت هکتور پالما در تاریخ ۲۷ ژانویه از پرونده برداشته شده تا دریک و سوئینی بتونه دوون هاردی و لانته برتون و بقیه رو به عنوان اقامت‌گزین غیرقانونی تخلیه کنه.”

مردکای گفت: “خوبه. پس ما برای خانواده لانته برتون و آدم‌های دیگه‌ای که تخلیه شدن طرح دعوا می‌کنیم.”

گفتم: “بله. این طوری هکتور پالما مجبوره چیزی که می‌دونه رو به قاضی بگه.”

مردکای گفت: “با پدر و مادر لانته بورتون ارتباط برقرار می‌کنم. موکل‌های ما در پرونده‌ی قضایی میشن.”

“پدر و مادرش مردن. ولی یه مادربزرگ داره.”

“خوبه. اون موکل ما میشه. ولی اول باید هکتور پالما رو پیدا کنیم.”

“فکر می‌کنم دریک و سوئینی اون رو در شرکت نگه دارن. اگه از شرکت بره، کنترلش رو از دست میدن. ولی میخوان بیرون از واشنگتن باشه. فکر می‌کنم برای دریک و سوئینی در یک شهر دیگه کار میکنه. احتمالاً یک شغل جدید با پول بیشتر.”

مردکای به اندازه‌ای بلند داد کشید که از کپتال هیل هم شنیده می‌شد: “سوفیا! سوفیا، دنبال یه نفر می‌گردیم.”

سوفیا با یک کاغذ و قلم اومد تو. گفت: “میدونم. شنیدم.” رو کرد به من. “میتونم کمک کنم. هر چیزی که درباره‌ی این شخص میدونی رو بهم بگو.”

اسم هکتور پالما، آدرس و شغلش رو به سوفیا گفتم. قیافه‌اش رو تشریح کردم و گفتم که یک زن و چهار تا بچه داره.

“سن؟”

“شاید سی.”

“ماهیانه در دریک و سوئینی چقدر می‌گرفت؟”

“به عنوان دستیار حقوقی؟ ۳۰۰۰.”

“چهار تا بچه داره بنابراین یکی یا بیشتر میرن مدرسه. با ۳۵۰۰۰ نمیتونه بچه‌ها رو بفرسته مدرسه‌ی خصوصی. با مدارس شروع میکنیم. بعد کلیساها.”

برگشت سر میزش و یک ساعتی با تلفن حرف میزد. هر بار به انگلیسی می‌گفت سلام، درباره‌ی شخص مورد نظر سؤال می‌کرد و بعد مکالمه به اسپانیایی ادامه پیدا میکرد.

یک ساعت بعد اومد دفتر من. “رفتن شیکاگو. نیاز به آدرس داری؟”

“ولی از کجا … ؟”

“سؤال نپرس. از یکی از دوستان دوستم در کلیساشون. آخر هفته‌ی گذشته رفتن شیکاگو. میتونم آدرس رو برات بدست بیارم، ولی زمان بیشتری میبره.”

“به آدرس نیاز ندارم. من قبلاً چندین بار رفتم دفتر دریک و سوئینی در شیکاگو.”

دو روز بعد دوباره اونجا بودم. ولی مثل ایام قدیم با درجه یک پرواز نمی‌کردم. از ساعت ۷ صبح بیرون ساختمان منتظر موندم وقتی ۱۰۶ تا وکیل - بیشترین تعداد بعد از واشنگتن و نیویورک - رسیدن سر کار.

ساعت ۸:۲۰ هکتور پالما رسید و من پشت سرش وارد ساختمان شدم. در طبقه ۵۱ از آسانسور پیاده شد. یک تلفن اونجا بود. به مردکای زنگ زدم و از پیشرفتم بهش گفتم. بعد به مگان در مرکز زنان نائومی زنگ زدم. رابی هنوز اونجا بود و حالش خوب بود. هکتور پالما تا ۱۰ ساعت بعد جایی نمی‌رفت، بنابراین صحبتی طولانی با مگان داشتم.

لیستی از اسامی شرکا در هر طبقه بود. یکی رو انتخاب کردم. “با دیک هیل قرار ملاقات دارم.”وقتی از جلوی میز رد میشدم، با صدای بلند گفتم. و بعد از جلوی میز رد شدم و از راهرو پایین رفتم.

هکتور دفتر خودش رو در شیکاگو داشت.

وقتی وارد میشدم، گفتم: “سلام، هکتور. شیکاگو چطوره؟”

“چی . اینجا چیکار می‌کنی؟”

روی میز هکتور نشستم. گفتم: “هکتور، علیه دریک و سوئینی طرح دعوا میشه. نمیتونی از این پنهان بشی.”

اونقدری که سعی می‌کردم به نظر برسم اعتماد به نفس نداشتم.

“و کی طرح دعوا میکنه؟”

“مادربزرگ لانته بورتون. و بعد وقتی پیداشون کنیم آدم‌های دیگه‌ای که تخلیه شدن.”

هکتور فقط به من نگاه کرد.

“لانته رو به خاطر میاری، مگه نه، هکتور؟ مادر جوانی بود که وقتی داشتید همه رو تخلیه می‌کردید، با پلیس درگیر شده بود. در این باره حس بدی داشتی، چون میدونستی مستأجر هستن. بنابراین این رو در یادداشتی به تاریخ ۲۷ ژانویه نوشتی و گذاشتی توی پرونده. ولی بردن چنس دوباره یادداشت رو برداشت. به همین دلیل هم من اینجام، هکتور. یک کپی از این یادداشت رو می‌خوام.”

“چرا من باید یک کپی از یادداشت داشته باشم؟”

“چون تو باهوشی، هکتور. تو‌ میدونستی تخلیه‌های دریک و سوئینی غیرقانونی هستن. تو میدونستی اون یادداشت چقدر مهمه. حتی شاید حدس زده بودی که بردن چنس ممکنه برش داره.”

هکتور بهش فکر کرد. حدس زدم از مخفی شدن در شیکاگو خوشش نیاد. تخلیه‌ها اشتباه بودن و اون این رو می‌دونست. قبلاً یک بار سعی کرده بود به من کمک کنه. گفت: “ساعت ۱۲ جلوی ساختمون می‌بینمت.”

به موقع اونجا بود. گفت: “من ۴ تا بچه دارم لطفاً از من حمایت کن” و یک پاکت‌نامه داد بهم. ازش تشکر کردم، یک تاکسی گرفتم، و پاکت‌نامه رو باز کردم.

یادداشتی به تاریخ ۲۷ ژانویه توش بود. نوشته بود مستأجرها پانزدهم هر ماه صد دلار اجاره‌ی چهار ماه رو به مردی به اسم جانی پرداخت می‌کنن. حتی یک کپی از رسید امضا شده توسط جانی هم بود که می‌گفت پانزدهم ژانویه ۱۰۰ دلار اجاره رو از لانته بورتون دریافت کرده. نمی‌تونست واضح‌تر و مشخص‌تر از این باشه. اون‌ها مستأجر بودن. تخلیه غیرقانونی بود.

در فرودگاه اوهیر شیکاگو کپی‌های یادداشت و رسید رو به مردکای فکس کردم. بعد سوار هواپیمای بعدی به واشنگتن شدم. یک تاکسی من رو از فرودگاه به خیابان چهاردهم برد، جایی که مردکای و سوفیا اونقدری که انتظارش رو داشتم خوشحال به نظر نمی‌رسیدن. لایتنات گاسکو در دفتر بود و منتظر من بود.

وقتی من رو به طرف ماشین پلیس میبرد، سوفیا تند تند تماس میگرفت و تند تند حرف میزد اول به انگلیسی، بعد به اسپانیایی. ولی اون و مردکای نمی‌تونستن جلوی لایتنات گاسکو رو از بردن من مثل هر مجرم دیگه‌ای به پاسگاه پلیس مرکزی بگیرن. دریک و سوئینی گفت من پرونده‌شون رو برداشتم و این دزدیه.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER TEN

Chicago

“There’s going to be a lawsuit, Hector,” I said “Against Drake and Sweeney. You can’t hide from that.”

I was sleeping on the floor at the apartment. I liked it down there and it helped me understand my new clients. In the middle of the night, the phone rang. It was Claire. The police were in her apartment, wanting to search it for the file. I looked at my watch. It was 1 A.M. “I’ll be right there.”

The door was open and I ran in. There were three policemen in there. and I shouted at the nearest one. “I’m Michael Brock. Who are you?” “Lieutenant Gasko,” said the policeman, not very nicely. “Claire,” I shouted. “Get the video camera. There’s going to be a lawsuit, Lieutenant Gasko.”

Lieutenant Gasko showed me a document. “It’s signed by a judge,” he said. “And it says we can search for the file.” But he knew I was lawyer and he didn’t look very happy.

“The file’s not here because I don’t live here,” I said. “Now give me your names and then go.”

Claire was filming it all with the video camera. Their document was fine and I knew that. But the three policemen gave me their names and then left.

“Can they come back?” asked Claire.

“No.”

“That’s good.”

“Did you tell them where I live?” I asked her.

“Michael, I don’t know where you live. You just gave her a phone number.”

I said goodnight without touching or kissing her. I knew that was what she wanted.

I thought hard. Now I had to tell Mordecai everything. It was possible that the police would come to the Law Center, looking for the file.

Next morning I tried to phone Hector Palma from the Law Center. His secretary said he had left the Washington office. I put the phone down. Now what? I stared at the ceiling.

Mordecai came into my office. I started my story: “My wife and I aren’t together. I moved out of our apartment.”

“I’m sorry,” said Mordecai. What else could he say?

“Don’t be. Early this morning, the police tried to search the apartment where I used to live. They were looking for a file that I took when I left Drake and Sweeney.”

“What kind of file?”

“The DeVon Hardy and Lontae Burton file.”

“I’m listening.”

“I don’t think that DeVon Hardy and Lontae Burton and the others were squatters. I think they were tenants. And if they were tenants, the eviction was illegal.”

“It sure was. Can’t evict tenants without warning. But do you know? Or are you guessing?”

I told Mordecai the story of the RiverOaks file. I told him that something, probably a note dated January 27, was missing from the file.

“And what do you think is in this note?” he asked.

“I can’t be sure. But I think it’s a note from Hector Palma. I think he knew they were tenants and he said that in the note. But RiverOaks wanted them out quickly so they could start pulling the warehouse down. They wanted to start the new building for the Post Office in February. I think Hector Palma’s note of January 27 was removed from the file so Drake and Sweeney could evict DeVon Hardy and Lontae Burton and the others as squatters.”

“Good,” said Mordecai. “So we start a lawsuit for the family of Lontae Burton and the other people who were evicted.”

“Yes,” I said. “That way, Hector Palma has to tell the judge what he knows.”

“I’ll contact Lontae Burton’s parents,” Mordecai said. “They would be our clients in the lawsuit.”

“Her parents are dead. But she has a grandmother.”

“Fine. She’ll be our client. But first we need to find Hector Palma.”

“I think Drake and Sweeney will keep him in the company. If he leaves the company, they lose control of him. But they want him out of Washington. I think he’s working for Drake and Sweeney in another city. Probably a new job with more money.”

“Sofia” shouted Mordecai, loud enough to be heard on Capitol Hill. “Sofia, we’re looking for someone.”

Sofia came in with paper and a pencil. “I know,” she said. “I heard.” She turned to me. “I can help. Tell me everything you know about this person.”

I told Sofia Hector Palma’s name, address, and job. I described him and said he had a wife and four kids.

‘Age?”

“Maybe thirty.”

“How much did he get a month at Drake and Sweeney?”

“As a legal assistant? Three thousand.”

“He has four kids, so one or more will be in school. He can’t send kids to a private school on thirty-five thousand. We’ll start with the schools. Then the churches.”

She went back to her desk and she was on the phone for an hour. Each time she said hello in English, asked for the person she wanted, and then the conversation was in Spanish.

An hour later she came back into my office. “They moved to Chicago. Do you need an address?”

“But how did you. ?”

“Don’t ask. A friend of a friend in their church. They moved to Chicago last weekend. I can get you an address but it will take longer.”

“I don’t need an address. I’ve been to Drake and Sweeney’s Chicago office a couple of times.”

Two days later I was there again. But I hadn’t flown first class, as in the old days. I waited outside the Drake and Sweeney building from seven in the morning while 106 lawyers-the third Highest number after Washington and New York- arrived for work.

At 8:20, Hector Palma arrived and I followed him into the building. He got off on floor number fifty-one. There was a phone there. I phoned Mordecai and told him about my progress. Then I phoned Megan at Naomi’s Women’s Center. Ruby was still there, doing OK. Hector Palma wasn’t going anywhere for the next ten hours, so I had another long talk with Megan.

There was a list of partners’ names on each floor. I chose one. “I have an appointment with Dick Heile.” I said loudly as I passed the desk. And then I walked past the desk, down the hall.

Hector had his own office in Chicago.

“Hello, Hector,” I said as I walked in. “So how’s Chicago?”

“What. What are you doing here?”

I sat on Hector’s desk. “There’s going to be a lawsuit, Hector,” I said “Against Drake and Sweeney. You can’t hide from that.”

I didn’t feel as confident as I tried to sound.

“And who’s starting this lawsuit?”

“Lontae Burton’s grandmother. And later the other people who were evicted, when we find them.”

Hector just looked at me.

“You remember Lontae, don’t you, Hector? She was the young mother who fought with the policemen when you were evicting everyone. You felt bad about it because you knew she was a tenant. So you wrote that in a note, dated January 27 and you put that in the file. But Braden Chance took your note out again. That’s why I’m here, Hector. I want a copy of that note.”

“Why would I have a copy?”

“Because you’re smart, Hector. You knew that Drake and Sweeney’s evictions were illegal. You knew how important your note was. Maybe you even guessed Braden Chance would remove it.”

Hector thought about that. I guessed he wouldn’t be happy hiding in Chicago. The evictions were wrong and he knew it. He had tried to help me once before. “Meet me at twelve in front of the building,” he said.

He was there on time. “I have four children, please protect me,” he said, as he gave me an envelope. I thanked him, got a taxi, and opened the envelope.

The note was dated January 27. It said that the tenants were paying one hundred dollars 4 month rent on the fifteenth of every month to man called Johnny. There was even a copy of a receipt signed by Johnny, saying that he had received one hundred dollars rent from Lontae Burton on January 15. It couldn’t be any clearer. They were tenants. The eviction was illegal.

At Chicago O’ Hare airport I faxed copies of the note and the receipt to Mordecai. Then I caught the next plane back to Washington. A taxi from the airport took me back to 14th Street, where Mordecai and Sofia weren’t looking as happy as I had expected. Lieutenant Gasko was in the office, waiting for me.

As he took me out to the police car, Sofia was phoning fast and talking fast, first in English, then in Spanish. But she and Mordecai couldn’t stop Lieutenant Gasko taking me to Central Police Station like any other criminal. Drake and Sweeney said I had taken their file, and that was theft.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.